عمل‌گرایی و فرمانبرداری | شرق


ساتورنین، از معلمان مدرسه لوور در پاریس به دنبال اتاقی برای اجاره می‌گردد. وقتی آگهی اجاره‌خانه‌ای در محله‌ هفت پاریس با قیمتی ارزان را می‌بیند، به وجد می‌آید و برای دیدن آن می‌رود. البته که او تنها فرد مشتاق اجاره اتاقی نیست که تنها روبه‌رو‌شدن با آن، نفس هر ناظری را بند می‌آورد. برای اجاره آن اتاق خاص، سالن پر از زنان است و از میان آنان تنها یک نفر انتخاب می‌شود. با این حال ساتورنین از گفت‌وگو با زنان درمی‌یابد که مرد پولدار و بدنام اینجا، پیش از این به هشت زن دیگر هم، اتاق اجاره داده است و در کمال ناباوری همه آنها ناپدید شده‌اند و خبری از آنها نیست و مردم باور دارند که دُن المیریو آنان را به قتل رسانده است. چون ساتورنین اهل بلژیک است، چیزی از این موضوع نمی‌داند. ولی دیگر زنانی که برای اجاره اتاق آمده‌اند، می‌دانند انتخاب آنها توسط صاحب آنجا غیرممکن است و تنها به این دلیل آمده‌اند تا او را از نزدیک ببینند، چون 20 سال از آخرین باری می‌گذرد که دُن المیریو از کاخش بیرون آمده است. یکی از زنانی که آنجا است، حدس می‌زند ساتورنین، به دلیل زیبایی و جوانی‌اش فرد منتخب باشد.

املی نوتومب [Amélie Nothomb] ریش‌آبی [Barbe bleue]

وقتی زن جوان اولین بار با دُن المیریو روبه‌رو می‌شود، چندان جذب رفتارش نمی‌شود. او نه‌تنها جذابیتی ندارد، بلکه خودنمایی از تمام حرکات و رفتارش پیداست. او نجیب‌زاده‌ای اسپانیایی است که بسیار به خانواده قدیمی و خودش می‌بالد. ساتورنین را اطراف خانه می‌چرخاند و از او می‌خواهد که در همه جا گشت بزند به‌جز اتاقی که دری سیاه دارد. «این درِ تاریک‌خانه من است. عکس‌هایم را اینجا چاپ می‌کنم. در اتاق را هیچ‌وقت قفل نمی‌کنم، محض اعتماد؛ اما ورود به این اتاق ممنوع است. اگر وارد این اتاق بشوید، من متوجه می‌شوم و برای‌تان دردسر خواهد شد».

ساتورنین که آدمی کنجکاو نیست، هیچ‌گاه فکر وارد‌شدن به اتاق ممنوعه را به ذهن خود راه نمی‌دهد، تنها میل دارد از سرنوشت هشت زن پیش از خود خبردار شود. در شب اول، مِلَن، خدمتکار خانه ساتورنین را برای صرف شام با صاحبخانه به آشپزخانه هدایت می‌کند. هر دو از غذاهای گران و نوشیدنی پُر‌زرق‌و‌‌برق، از خود بی‌خود می‌شوند. ساتورنین در مدت شام مدام دُن المیریو را اذیت می‌کند، ولی او متوجه نمی‌شود و همچنان جدی باقی می‌ماند. در ادامه غذا اعتراف می‌کند که عاشق ساتورنین شده است. زن جوان که نمی‌تواند باور کند کسی با این سرعت عاشق شود، مطمئن است که امکان ندارد او هم عاشق آن نجیب‌زاده اسپانیایی شود که عاشق خواندن نُسخ خطی و صورت‌جلسه بازجویی‌های دادگاه تفتیش عقاید اسپانیا در قرون 14 و 15 است. اگرچه به‌‌زودی چیزی در دُن المیریو می‌بیند که شگفت‌زده‌اش می‌کند و جذبش می‌شود.

این داستانِ املی نوتوم [Amélie Nothomb] برگرفته از کتاب «ریش‌آبی» [Barbe bleue] اثر شارل پرو [Charles Perrault] است که به سال 1697 انتشار یافت و در فرانسه با اقبال فراوان روبه‌رو شد و سال‌ها در ذهن کودکان باقی ماند. حکایت مردی جذاب و ثروتمند با ریشی آبی است که به همسر هشتمش (هفت زن قبلی بدون ردپایی ناپدید شده‌اند)، در غیاب خود، کلیدهای کاخش را داده است، اما به او گفته که می‌تواند وارد همه اتاق‌ها به غیر از اتاقی شود که رازی مهم را در خود دارد. «همه‌ درها را باز کن؛ وارد همه آنها شو، به‌جز آن گنجه کوچک، قدغن می‌کنم، چنان‌که اگر اتفاقی بازش کنی، باید که خشم شدید مرا انتظار بکشی».

این داستان تفسیرهای زیادی را موجب می‌شود، از سمبولیسم تا استعاره؛ آزمندی، فرمانبرداری. کاراکتر این داستان را با اسطوره‌ها و شخصیت‌های تاریخی مقایسه کرده‌اند، حتی با هنری هشتم که در شرایط خاص، دو تا از همسرانش را ناپدید کرد.
با‌این‌حال تفاوت اثر نوتوم با شارل پرو در این است که اولی، به قهرمان زن، عمل‌گرایی و هوش بیشتری ارزانی می‌دارد، تا آنجا که می‌بینیم ساتورنین در بیشتر موارد با استدلال‌هایش، دُن المیریو را شیفته خود می‌کند، در‌حالی‌که دومی زنانی را به ما نشان می‌دهد که تحت سیطره شخصیت مرد در‌آمده‌اند.

املی نوتوم برای بازگویی داستان «ریش‌‌آبی» از دیالوگ استفاد می‌کند و تنها در قسمت‌هایی کوتاه است که می‌بینیم اندیشه و استدلال ساتورنین به داستان افزوده شده است.
موضوع مکالمات بسیار گسترده هستند و انواع گوناگونی از مباحث را در‌بر می‌گیرد و این‌گونه نیست که تنها روی یک مطلب تمرکز کنند. شخصیت پرخاشگر ساتورنین به مکالمات، جان داده و مانع از پیشروی یک‌سویه مطالب شده است و مدام با جملات تعریضی روبه‌رو می‌شویم که بیشتر ما را برای خواندن مکالمه‌ها مشتاق می‌کند. به‌نوعی گفت‌وگوها مدام برای رد و اثبات دیگری به میان آورده می‌شود و صرفا، با انکار مطالب دیگری، حریف مقابل به سکوت واداشته نمی‌شود و برای تهییج طرف مقابل، جملات معترضه دیگری هم گفته می‌شود که از نظر مخاطب می‌تواند هم برای تحریک طرف دیگر و هم برای خلع‌سلاح‌کردن او تصور شود. تنها در تقابل همین گفت‌وگوهاست که نمای کلی داستان برای ما آشکار می‌شود و حتی به سرانجام می‌رسد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...