ویروسها و بیماریهای واگیردار محتوای کابوس همه ما هستند. مخصوصا حالا که ویروس کرونا قارهها را پیموده و خطری جدی برای جان همه انسانها به شمار میرود. حداقل یک قرن از راه پیدا کردن میکروبها، ویروسها، بیماریهای واگیردار و طاعون به فیلمهای آخرالزمانی میگذرد. بیماریها، از جذام تا ایدز، تاریخ انسانی را شکل دادهاند. بنابراین عجیب نیست که ویروسها موضوع فیلمهای ژانر وحشت و علمی- تخیلی شوند.
در متن پیشرو فیلمهایی را که به شیوع ویروس و بیماریهای واگیردار پرداختهاند بر اساس سال ساختشان معرفی کردهام. اغلب آنها در ژانر وحشت جای میگیرند و دغدغه سازندهشان تصور کردن روزهای بحرانی و عملکردی است که از مسوولان انتظار میرود.

شیوع (2011) [Contagion]
استیون سودربرگ، کارگردان امریکایی پس از همهگیر شدن آنفلوآنزای خوکی در سال 2009 به فکر ساخت فیلمی درباره ویروسی که مرزهای چند قاره را میگذرد، افتاد. او قصد داشت تریلری پزشکی بسازد و در آن «دقیقا آنچه اتفاق میافتد نشان دهد.» سودربرگ فیلم «شیوع» را ساخت و در آن روند پرسرعت ویروس کشندهای را که از هوا منتقل میشود و طی چند روز فرد را میکشد، دنبال کرد. رشد این ویروس واگیردار با تلاش جامعه پزشکی جهان برای کشف درمانی برای آن همزمان است؛ همچنین جامعه پزشکی سعی دارد وحشتی را که سریعتر از خود ویروس پیش میرود، تحت کنترل درآورد. در این اوضاع و احوال هم مردم عادی برای زنده ماندن در جامعهای که فروپاشیده است، تقلا میکنند. ماریون کوتیار، مت دیمن، لارنس فیشبورن، جود لا، گوینت پالترو و کیت وینسلت بازیگران این فیلم هستند.
پانتیپول (2008) [Pontypool]
گرنت میزی دیجیای است که در ایستگاه رادیویی شهر کانادایی پانتیپول کار میکند. زمانی که خبر انتشار ویروسی که آدمها را به زامبی تبدیل میکند، میشنود خودش را در اتاقک رادیو حبس کرده و سعی میکند چارهای برای هشدار درباره این ویروس و نوع انتقال عجیبش که زبان انگلیسی است، بیابد. به همین دلیل گرنت مجبور است با شنوندگانش فرانسوی دستوپا شکسته صحبت کند. «پانتیپول» آشکارا فرضیهای میسازد که معانی بسیاری در مورد رسانههای جمعی (به خصوص رادیو) و تنزل مقام زبان در فرهنگی که مبالغهآمیزی، زبانی خاص، اخبار ساختگی و سناریوهای مهندسی شده آن را دربرگرفته، دارد. بروس مکدونالد، کارگردان سینما و تلویزیون کانادایی این فیلم تریلر را در سال ۲۰۰۸ براساس رمان «پانتیپول همه چیز را عوض میکند» نوشته تونی برجس، رماننویس کانادایی روی پرده برد.
قرنطینه (2008) [Quarantine]
جان اریک داودل، کارگردان و فیلمنامهنویس امریکایی که بیشتر او را برای ساخت فیلمهایی در ژانر وحشت میشناسیم، سال ۲۰۰۸ فیلمی با عنوان «قرنطینه» را با ویدیوهای پیدا شده ساخت که در حقیقت بازسازی فیلم اسپانیایی «REC» به کارگردانی و نویسندگی ژاوما بالاغارو و پاکو پلاساست. پس از شیوع ویروسی مرموز که انسانها را به قاتل تبدیل میکند، گزارشگر تلویزیونی و فیلمبردارش در آپارتمانی که برای کنترل و جلوگیری از شیوع این ویروس قرنطینه شده است، زندانی میشوند. خطوط تلفن، اینترنت، تلویزیون و آنتن موبایل قطع شده است. و مقامات رسمی کسانی که در این آپارتمان محبوس شدهاند، اطلاعات نمیدهد. بالاخره وقتی دوره قرنطینه تمام میشود تنها شاهد و مدرک از این اتفاق فیلم عوامل تولید برنامه تلویزیونی است. قسمت دوم این فیلم را سه سال بعد جان پوگیو با عنوان «قرنطینه: غیرقابل درمان» ساخت که پیرنگ و مکان و زمان داستان آن ربطی به «آرییسی» نداشت. داستان هم درباره مسافران پروازی است که مقامات دولتی گمان میکنند آنها ویروس مرگباری دارند و آنها را به قاتل تبدیل میکند. بنابراین دستور قرنطینه شدنشان را میدهند.
من افسانه هستم (2007) [I Am Legend]
سال 1954 ریچارد ماتئسون، نویسنده امریکایی رمانی پسارستاخیزی در ژانر وحشت نوشت که در توسعه ژانر زامبی-خونآشامها نقش بسزایی ایفا کرد. محبوبیت و موفقیت این رمان به حدی بوده است که تا به حال سه اقتباس سینمایی «آخرین مرد روی زمین» (1964) به کارگردانی ابالدو راگونا و سیدنی سالکو، «مرد اومگا» (1971) به کارگردانی بوریس ساگال و «من افسانه هستم» (2007) به کارگردانی فرانسیس لارنس از روی آن ساخته شده است.
از نظر منتقدان فیلم «من افسانه هستم» ساخته فرانسیس لارنس- کارگردان امریکایی که پیش از آن «کنستانین» را ساخته بود- با نقشآفرینی ویل اسمیت موفقترین اقتباس سینمایی این رمان معرفی شده است. داستان فیلم زندگی آخرین مرد روی زمین، رابرت نویل را دنبال میکند که حین تلاش برای حفظ بقایش باید از بازماندگان مسموم به ویروس دوری کند. نویل، دانشمندی که به این ویروس مصون است در اوضاع و احوالی که ناقلان این ویروس او را احاطه کردهاند برای کشف درمان آن تلاش میکند. خوشبختانه روشنایی روز این بیماران را میکشد بنابراین شبها بیرون میآیند و شهر را تخریب میکنند. نویل هم روزها به شکار مبتلایان میرود و داروهایش را روی آنها آزمایش میکند اما سه سال است که به هیچ نتیجهای نرسیده است.
شیوع (1995) [Outbreak]
در درام تعلیقی «شیوع» به کارگردانی ولفگانگ پترسون، فیلمساز آلمانی، تلاش عدهای از دانشمندانی را برای جلوگیری از نابودی شهری کوچک- و احتمالا سراسر کشور- به تصویر میکشد. اواسط دهه 1960 است که ویروسی مرگبار در زئیر، کشوری در آفریقای مرکزی، کشف میشود که در طول 24 ساعت تمام ساکنان دهکدهای را میکشد. محققان دولتی برای بررسی و واکاوی علت فراخوانده میشوند و از سوی دیگر نیروهای نظامی تلاش دارند دهکده را از بین ببرند تا اینکه خطر انتشار ویروس را به جان بخرند. 30 سال بعد که دوباره این ویروس در آفریقا شیوع پیدا میکند، سم دنیلز (با بازی داستین هافمن)، کارشناس بیماریهای واگیردار، فراخوانده میشود. میمونی که حامل این بیماری است به امریکا قاچاق میشود و طولی نمیکشد که این بیماری اهالی شهری را در حومه کالیفرنیا از پای درمیآورد. سم به کمک همسرش (رنه روسو) و همکار او (کوین اسپیسی) که محققان مرکز کنترل بیماری هستند، تلاش میکند درمانی برای این بیماری پیدا کند. در این حین ژنرال مککلینتاک (دونالد ساترلند) معتقد است برای جلوگیری از انتشار ویروس باید آن شهر را بمباران کرد و جراح ارتش، ژنرال فورد (مورگان فریمن) میان سم و ژنرال مککلینتاک گیر میافتد.
داستان «شیوع» در مورد اینکه نیروی نظامی و سازمانهای مدنی تا چه حد در جلوگیری از شیوع ویروسی مرگبار و واگیردار نقش دارند، گمانهزنی میکند. اکران این فیلم در مارس 1995 با شیوع ویروس ابولا در زئیر همزمان بود.
12 میمون (1995) [12Monkeys]
تری گیلیام، کارگردان و فیلمنامهنویس بریتانیایی فیلم نئو نوآر علمی- تخیلی «12 میمون» را بر اساس فیلم فرانسوی «La Jetee» ساخته کریس مارکر، فیلمساز فرانسوی، سال 1995 روی پرده برد. فیلم «12 میمون» زندگی جیمز کول (با بازی بروس ویلیس) را در سال 2035 دنبال میکند. او زندانی است و اگر موافق سفر به گذشته باشد و ویروسی مرگبار را از بین ببرد، آزاد میشود. این ویروس عمده جمعیت روی زمین را کشته است و باقی انسانها ساکن زیرزمینها شدهاند چون هوا به این ویروس مسموم شده است. کول به سال 1990 یعنی شش سال پیش از شروع انتشار این ویروس بازمیگردد. اما هشدارهای او به گوش آدمهای بیخبر غیرعقلانی به نظر میرسد و طولی نمیکشد که در آسایشگاه روانی بستری میشود. در آنجا با دانشمندی به نام دکتر کاترین ریلی (مادلن استو) و جفری گونیز (براد پیت)، پسر دیوانه ویروسشناسی مطرح آشنا میشود. همان موقع است که مقامات دولتیای که کول را به سفر در زمان فرستادهاند او را به 2035 بازمیگردانند و بار دیگر او را به سال 1996 میفرستند. اینبار کول، دکتر ریلی را میرباید تا از کمکهای او بهرهمند شود. او در پی جستوجوهایش گرافیتی «ارتش دوازده میمون» را میبیند، اما به محض اینکه غرق تماشای گرافیتی میشود، صداهایی میشنود و انگار دارد عقلش را از دست میدهد. ظاهرا گونیز که انگار دیوانهای هذیانگو است، میتواند معمای «12 میمون» را حل کند.
آبله (1972) [Variola Vera]
«آبله» یا «Variola Vera» فیلمی محصول سینمای یوگسلاوی و به کارگردانی گوران مارکوویچ، فیلمساز صرب است. همانطور که از عنوان فیلم پیداست این اثر سینمایی به شیوع آبله در سال ۱۹۷۲ در یوگسلاوی و به خصوص رویدادهای مربوط به همهگیری و قرنطینه در بیمارستان عمومی بلگراد میپردازد. داستان از این قرار است که جهانگرد یوگسلاویایی از مردی بیمار در بازار آفریقا فلوت میخرد. طولی نمیکشد که علائم مرگبار آبله در او نمایان میشود. هنگام بازگشت به بلگراد راهی بیمارستان میشود دکترها که بیماری او را اشتباه تشخیص میدهند و باعث شیوع آبله میشوند... فیلم «آبله» رفتار خودخواهانه و ایثارگرانه انسانها را در دوران بحران به تصویر میکشد. مارکوویچ فیلمنامه این اثر را با الهام از «طاعون» نوشته آلبر کامو، نویسنده فرانسوی، جلوی دوربین برد و در آن به مسائلی همچون مرزها، سیاست جلوگیری از نفوذ، عفونت و تصمیمگیریهای بحرانی و سرنوشتساز دولت بدون مشورت با شهروندانش از درونمایههای ثابت اغلب فیلمهای مارکوویچ به شمار میروند. مارکوویچ این فیلم را با الهام از وقایع حقیقی ساخت اما عناصر ژانر وحشت نیز در آن دیده میشود.
وحشت در خیابانها (1950) [Panic in the Streets]
فیلم نوآر «وحشت در خیابانها» به کارگردانی الیا کازان، کارگردان مطرح امریکایی است که در سال 1950 در خیابانهای نیواورلئان جلوی دوربین برد. در فیلم «وحشت در خیابانها» ریچارد ویدمارک، بازیگر سینما و تئاتر امریکایی، شخصیت دکتر کلینتون رید را ایفا میکند که در خدمات سلامت امریکا مشغول کار است و باید برای جلوگیری از انتشار یک نوع بیماری واگیردار با زمان رقابت کند. حامل بیماری، بیگانهای غیرقانونی است که جنایتکارهایی به نام بلکی و ریموند فیچ (با نقشآفرینی جک پالانس و زیرو موستل، بازیگران امریکایی) او را به قتل رساندهاند. زمانی که ماموران محلی در گزارش خود به شرایط عجیب جسد اشاره میکنند، هراس از انتشار ویروسهای جسد شکل میگیرد و در نتیجه دکتر رید را برای تحت کنترل درآوردن اوضاع احضار میکنند. او در ابتدای ماموریتش با مخالفتهای رییس پلیسی (با نقشآفرینی پل داگلاس) روبهرو میشود، اما بالاخره دکتر رید پابهپای رییس پلیس برای پیدا کردن ردپایی از بلکی و فیچ که هر دو ناقل این ویروس شدهاند، کار میکند. کازان سبک فیلمبرداری فیلم مستند را برای ساخت «وحشت در خیابانها» تجربه کرد. با وجود اینکه این اثر منتقدان را به دو دسته تقسیم کرد، کازان «وحشت در خیابانها» را تنها فیلم کاملش میدانست. برای ساخت همین فیلم بود که جایزه بینالمللی جشنواره فیلم ونیز و دو اسکار دریافت کرد.
نقاب مرگ سرخ (1964) [The Masque of the Red Death]
یکی از داستانهای کلاسیکی که به شیوع بیماری پرداختهاند، داستان کوتاه «نقاب مرگ سرخ» است که ادگار آلن پو، نویسنده امریکایی آن را در سال ۱۸۴۲ نوشت. داستانی که فیلمسازهای مختلف آن را دستمایه ساخت فیلمهای سینمایی کردهاند. یکی از درخشانترین آنها فیلمی است که راجر کورمن، کارگردان و تهیهکننده امریکایی، در سال ۱۹۶۴ با بازی وینسنت پرایس، بازیگر امریکایی که برای نقشآفرینی در فیلمهای ژانر وحشت مشهور است، جلوی دوربین برد. داستان فیلم از این قرار است که طاعون سرخ (مرگ سرخ) در ایتالیای قرون وسطی شیوع یافته و مردم از ترس مرگ به شاهزاده پراسپرو (وینسنت پرایس) حاکم ظالم که قلعهای مستحکم و امن دارد، پناه بردهاند تا از فرشته مرگ دوری کرده باشند. شاهزاده پراسپرو که خود را بنده شیطان میداند هر کسی را که به قلعهاش برود با بیرحمی میکشد. تا اینکه دهقان جوانی تصمیم میگیرد، مقابل ظلم او مقاومت کند و با فرشته مرگ معاملهای میکند. فیلم شامل دو زیرداستان دیگر میشود که یکی بر اساس داستان دیگری از پو به نام «هاپ فراگ» و دیگری بر اساس داستانی از آگوست دو ویلیر دو لیل آدام، نویسنده فرانسوی به نام «شکنجه امید» است. فیلم «نقاب مرگ سرخ» هفتمین قسمت از مجموعه فیلمهایی است که راجر کورمن بر اساس داستانهای ادگار آلن پو جلوی دوربین برد. در اغلب فیلمهای این مجموعه وینسنت پرایس نقش شخصیت اصلی را ایفا میکند.
طاعون فلورانس (1919) [The Plague of Florence]
از قدیمیترین فیلمهایی که به شیوع بیماری پرداختهاند، فیلم تاریخی و صامت «طاعون فلورانس» است که اوتو ریپرت، کارگردان آلمانی با فیلمنامهای از فریتس لانگ، کارگردان و فیلمنامهنویس اتریشی- آلمانی در سال ۱۹۱۹ ساخت. داستان فیلم داستان عاشقانه تراژیکی است که وقایع آن در فلورنس و سال ۱۳۴۸، درست پیش از شیوع مرگ سرخ در ایتالیا که تمام قاره را در برگرفت، روی میدهد. لانگ فیلمنامهاش را بر اساس داستان کوتاه «نقاب مرگ سرخ» از ادگار آلن پو نوشت اما طاعون را در هیبت زنی اغواگر نشاند تا پیرنگ داستان بر اساس احساسات شخصیتها پیش برود.