حتی اگر قابهای روی طاقچه و اسباب و اشیا و تمام چیزهایی که در طول سالها در خانه داشته را دور بیندازد باز همان آدم است.... در راهپیمایی سکوت 25 خرداد همه بودند... الآن 150سال است که گروههای مختلف نگاهی به گروه بغلی میاندازند و میگویند «2 ماه دیگه اینا میرن» و این دو ماه هیچ وقت به وجود نمیآید. همگی اینجاییم، چه بخواهیم چه نخواهیم... اگه یک خورده دیگه تأخیر میشد شما هم میرفتی لب طاقچه، آقای امیریوسفی... مدیر میزش را از «آشغالهای دوست داشتنی» بیشتر دوست دارد
نرگس عاشوری | ایران
«آشغالهای دوستداشتنی» که حالا حدود سه هفتهای است آرام و بدون حاشیه روی پرده سینما آمده با استقبال خوب مخاطبان همراه است. آنچه می خوانید، گزیدهای از گفتگوی محسن آزرم؛ منتقد ادبیات و سینما با محسن امیریوسفی کارگردان این فیلم است.
نرگس عاشوری: تاریخ 6 ساله تولید تا اکران فیلم «آشغالهای دوست داشتنی» را که مرور کنیم محسن امیریوسفی به نوعی به نماد استقامت برای نمایش و رفع توقیف فیلمش تبدیل شده است؛ از 16بار بازنویسی فیلمنامه تا سکته مغزی برای دریافت پروانه نمایش و 8 بار درخواست حضور در جشنواره ملی و بینالمللی فیلم فجر. درمجموع هر جا که بحث رفع توقیف فیلمها بوده شما پیشتاز بودهاید. در این سالها این میزان پافشاری و تلاش برای رفع توقیف فیلم را در کمتر فیلمسازی شاهد بودهایم. چرا ساخت و اکران این فیلم اینقدر برایتان مهم بود؟
محسن امیریوسفی: گویاترین پاسخ از نگاه من یک کلمه است: «امید». این روزها یک جمله از «آشغالهای دوستداشتنی» در فضای مجازی خیلی بازنشر میشود: «ما امیدوارترین افسردگان جهان هستیم». فیلم «آشغالهای دوستداشتنی» هم یکجورهایی با واژه امید عجین شده است. ما امید را همیشه با انتظار عجین میدانیم در حالی که در تمام حواشی زندگی ما اگرچه امید شرط لازم است اما کافی نیست و لازمهاش سختکوشی و تلاش است. نمیخواهم با مرور اتفاقهای این 6 سال از آن حماسه بسازم چرا که من فیلمسازم، نه چریک و نه سیاستمدار. از ابتدا هم در مورد «آشغالهای دوست داشتنی» گفتم اولین اکران این فیلم در ایران خواهد بود و پای حرفم هم ایستادم. بزرگترین پاداشم هم اکران فیلم و تشویقهای بدون هماهنگی مردم پس از نمایش فیلم است. درباره تلاشم برای اکران فیلم همین نکته را با نگاه طنز بگویم که من در 15 سال فیلم بلند ساختن، 22سال توقیف دارم؛ 12 سال توقیف «خواب تلخ» و 4سال توقیف «آتشکار» و 6 سال «آشغالهای دوست داشتنی».
نرگس عاشوری: چرا همه فیلمهایتان با مشکل توقیف همراه است، آن را یک ویژگی میدانید یا به نظر خودتان اتفاقی است که تکرار میشود؟
امیریوسفی: اگر خودم مقصر بودم میشد یک ویژگی... این مسیری نیست که خودم به وجود آورده باشم من نه دعوایی با کسی دارم و نه ستیزی با کسی داشتم. جالب این که وقتی بعد از 12 سال میخواهند برای «خواب تلخ» پروانه نمایش بدهند با من تماس میگیرند و به مضحکترین شکل میپرسند مشکل فیلم شما چه بود؟!
در حالی که حداقل در 6 سال آخر توقیف در چندین مرحله نامهنگاری و پیگیری، پاسخ شنیدم که «آقای امیریوسفی خودتون میدونید چی ساختین، توقع دارین این فیلم اکران بشه؟!» این یک مدل سیاسیاش بود و مدل غیرسیاسیاش هم این که «آقا این فیلم رو آخه کی میبینه، بازیگر هم که نداره» و یکهو همه یادشان میرود که اصلاً مشکل فیلم چه بوده. این برخوردها وضعیت مضحک سینمای ما را نشان میدهد که قرنها عقب است، یک نشانه دیگر این عقب بودن این است که وقتی درباره مدیریت سینمایی حرف میزنیم از دهه 60 به عنوان دوره درخشان یاد میکنیم و یکی دو مدیر سینمایی میشوند دُر گرانبها. در حالی که مدیریت سینمای ایران باید خیلی بهتر از این میبود.
محسن آزرم: حتی در دهه 60 هم وضعیت همین بود. واقعیت این است که ما به خاطر علاقه به گذشته از مدیریت آن دوران با نیکی و تمجید یاد میکنیم اگر نه در کارنامه مدیریت دهه 60 هم شاهد همین ماجرا هستیم. مگر توقیف و تغییر مسیر کارگردان در اولین دوره جشنواره اتفاق نمیافتد؟ با توقیف فیلم بهرام بیضایی و مسعود کیمیایی و علی حاتمی در اولین دوره جشنواره فجر خشت اولی که برای مدیریت سینما بنا گذاشته میشود اشتباه است و به نظر میرسد بهطور کلی تعارضی با هنرمند دارد. این قضیه در سیو چندسال بعدی ادامه پیدا میکند تا میرسد به کارگردانی مثل محسن امیریوسفی...
امیریوسفی: یکی از هولناکترین صحبتهایی که در 16-15 سال فیلمسازیام شنیدم همین بحث مدیریت پشت پرده سینمای ایران است که به جرأت میگویم بچههای مطبوعات نمیدانند کیست. بخشی از مدیران 20 سال اخیر در اتاقهای تاریک برای سینما تصمیمگیری میکنند و این جمله هولناک که برای سینمای ایران استاندارد فکری داریم و تمام فیلمهای 40 سال اخیر از آن رد شده و روی پرده سینما آمده است، همین مدیریت را نشان میدهد و گویای این واقعیت است که یک نگاه اجباری تلاش کرده تونلی را به وجود بیاورد که همه فیلمنامهنویسها و تهیهکنندهها و کارگردانان و... به نوعی از آن رد شوند. یکی از همین مدیران ناشناخته تعبیر زورخانه را داشت یعنی این که هر کس که وارد این گود میشود باید سرش را خم کند اما زورخانه کجا و اداره سانسور و توقیف کجا؟ اگر جملهها و حرفهایی که طی این چند سال درباره «آشغالهای دوست داشتنی» شنیدم را باور میکردم باید با دریافت خسارت فیلم را کنار میگذاشتم و با خیال راحت سراغ فیلم بعدیام میرفتم و هیچ وقت اسمی از آن نمیآوردم مثل خیلیها که این کار را کردند اما این میان برای من چیزی وجود داشت به اسم امید و تلاش.
آزرم: مسأله این است که چطور بعد از 6 سال این فیلم اجازه نمایش گرفته و روی پرده سینما رفت. آن پیشبینیهایی که در این 6 سال مدام روی آن تأکید داشتند که با اکران فیلم اتفاق میافتد، چه شد؟ واقعاً اتفاق افتاد؟ یعنی قرار بود اعتراضات گستردهای شکل بگیرد و مردم به خیابانها بریزند و برخی هم سینماها را به آتش بکشند؟ واقعاً اتفاق افتاد؟
امیریوسفی: توقیف مثل انداختن سنگی در چاه است. مدیری تحریک میشود و توقیف میکند و بعد مدیران دیگر هم نمیتوانند مشکلی که او ساخته را حل کنند. توقیف در کشور ما امری سیاسی است یعنی کافی است مدیر سینما بابت مشکلی دیگر نگران میزش باشد یا بابت کارهایی که چند سال قبل انجام داده، گیرهایی به او بدهند و او برای برائت از آن اتهامات بخواهد به قول اصفهانیها چایی شیرین بازی در بیاورد و دستور به توقیف یک فیلم بدهد، دیگر نه تنها خودش بلکه مدیران بعدی هم نمیتوانند آن را جمع کنند.
آزرم: درباره این فیلم اساساً بحث این بود که به نظر میرسید شمقدری و تیمش میخواستند توپ را به سازمان سینمایی بعدی پاس بدهند و دولت بعدی پاسخگو باشد.
امیریوسفی: در سال 92 که این مباحث مطرح شد من توضیحاتی دادم اما تصمیمم این بود که انرژیام را صرف حل مشکل اکران فیلم کنم، بنابراین کمتر درباره آن صحبت کردم اما چون اخیراً دوباره این موضوعات مطرح شده لازم میدانم توضیحاتی بدهم، حتی آقای میرعلایی رئیس وقت بنیاد فارابی هم صحبتهایی در این خصوص داشتند که اگر چه از سکوت 6 ساله ایشان متعجبم اما باز هم خوشحالم که به مناسبت اکران فیلم در این باره صحبت کردند. تمام این مباحث نشان میدهد که دعوای مدیریتی شکل گرفته است. آقای رضاداد در جشنواره 92 گفتند که «آشغالهای دوست داشتنی» پوست خربزهای است که زیر پای ما انداخته شده و از طرف دیگر آقای میرعلایی میگویند که این فیلم در دوره آقای شمقدری هم میتوانست به جشنواره بیاید و اکران شود؛ اما فیلمی که آماده نبوده چطور میتوانست در جشنواره سال 91 حضور پیدا کند.
ما پلانهای مربوط به اکبر عبدی را یک ماه بعد از جشنواره یعنی اسفند 91 گرفتیم که خود آقای میرعلایی هم در جریان بودند. نکته دوم اینکه بله به قول آقای میرعلایی، آقای شمقدری به فیلم و فضای متفاوت آن لطف داشتند و اصلاحاتی هم دادند که اگرچه تمام موارد در فیلمنامه تصویب شده وجود داشت من همه را انجام دادم اما از آنجا که دو سه جلسه بیشتر از پایان کار شورای پروانه نمایش آن دوره باقی نمانده بود خود آقایان پیشنهاد دادند که به خاطر وجود دو چهره تندرو در این شورا، دریافت پروانه نمایش به دوره بعد موکول شود؛ اما در نهایت دیدیم که با وجود پذیرش این پیشنهاد درست، گفتن که دیدید پیشبینی ما درست از آب درآمد و ... این اتفاق یک شیطنت مدیریتی بود.
با همه این احوال مهم این است که فیلم «آشغالهای دوستداشتنی» از ابتدا یک فیلم غیرمتجانس با سینمای ایران بود دلیلش هم بازنویسی 16 باره فیلمنامه و پیش بردن من تا سکته مغزی بود. بعد از تمام فراز و نشیبها از پاییز 1389 تا تیرماه 1391، بالاخره یک سال و نیم بعد مجوز ساخت فیلم را گرفتم اما کاش آقای میرعلایی در صحبتهایشان به بحرانهایی که در مهر و آبان 91 و در زمان فیلمبرداری پیش آمد هم اشاراتی داشتند؛ از جمله اطلاعیههایی که خبرگزاریهای تندرو میدادند و مکان فیلمبرداری را در خبرها اعلام میکردند... اگرچه همان زمان هم به آقای میرعلایی گفتم حمایتشان از «آشغالهای دوست داشتنی» جزو درخشانترین سوابق سینماییشان است، هر چند مدیر بعدی فارابی عملاً پشت فیلم نایستاد و پیشنهاد خرید سهم فیلم را داشت که در نهایت من قبول نکردم و مالکیت فیلم را گرفتم و به فارابی بدهکار شدم.
آزرم: در مرحله نوشتن، این فیلم قرار بود واکنشی باشد از طرف امیریوسفی به اتفاقاتی که در جامعه افتاده یا واکنشی باشد به فیلمهایی که در دوره شمقدری درباره این ماجرا ساخته شد از «پایاننامه» تا «قلادههای طلا»؟
امیریوسفی: میشود گفت واکنشی بود به نگاهی که میخواهد تعبیری یک طرفه از اتفاقات سال 88 و حوادث پس از آن داشته باشد؛ تعبیری یکسویه که همچنان هم ادامه دارد. پیش از این در پاسخ به سؤالی مبنی بر این که چه زمانی ایده اولیه فیلم به ذهنم رسید گفتم در راهپیمایی سکوت 25 خرداد که خود از شاهدان عینی آن بودم. نکته جالب این اتفاق این بود که برای اولین بار در سن 38 - 37 سالگی راهپیمایی میدیدم که همه مردم در آن حضور داشتند؛ شاید از نظر دیگران همه مردم تعریف دیگری داشته باشد اما از نظر من همه مردم بودند از قشر مذهبی و غیرمذهبی تا جوان آراسته و جوانانی با تیپ و شکل و شمایل امروزی. همه تیپ آدم کنار هم بودند. این در کنار هم بودن و راهپیمایی در سکوت تصویر درخشانی بود و این ایده را داد که فیلمی بسازم نه در طرفداری یک جناح خاص بلکه درباره همه مردم. الآن 150سال است که گروههای مختلف نگاهی به گروه بغلی میاندازند و میگویند «2 ماه دیگه اینا میرن» و این دو ماه هیچ وقت به وجود نمیآید. همگی اینجاییم، چه بخواهیم چه نخواهیم.
به قول ویسکونتی در فیلمنامه «زمین میلرزد» اگر مبارزهای هست همینجاست؛ البته نه مبارزه کشمکش و برتریجویانه یک شخص و نه مبارزه شاعرانه همراه با انتظار برای سپیده دم خورشید که هیچ نقشی در طلوع آن نداریم؛ بلکه تلاش برای طلوع خورشیدی که در نهایت به وحدت ملی برسیم. فیلم «آشغالهای دوست داشتنی» چیزی بیشتر از یک فیلم نیست مثل همه فیلمهای دیگر اما آنچه برای خود من جالب است واکنش مخاطبان در پایان نمایش فیلم است. در دوره اکرانگردی که دارم و شبها عموماً بدون اطلاعرسانی به سالن نمایش فیلمها سر میزنم نقطه نظرات مردم برایم جالب است و حتی شوخیهایی که میکنند.
آخرین بار پیرمردی دست رو شانهام گذاشت و گفت «اگه یک خورده دیگه تأخیر میشد شما هم میرفتی لب طاقچه، آقای امیریوسفی»، یک بار خانم مسنی عصایش را سمت من گرفت و گفت: «ولی سانسورم هم نشده بودها» و من گفتم کم بود خوشبختانه و شما هم این رو جایی نگید و او هم به شوخی دستش را به نشانه این که دهانش قرص است گذاشت روی دهانش و رفت، یک خانواده شهید میگفت مادر شهیدی که در این فیلم میبینیم خیلی نزدیکتر به مادران شهیدی است که خودمان دیدهایم و نه مادران شهیدی که در صداوسیما دیدهایم (قصدم اصلاً تیکه انداختن به تلویزیون بابت پخش نشدن تیزرهایم نیست، تیکه انداختن را دوست ندارم و همه چیز را رک میگویم) یا یکی از کسانی که در دهههای قدیم جزو آسیبدیدههای گروههای چپ بود آرامتر و در تاریکی سالن در مورد فیلم صحبت میکرد که بالاخره فیلمی دیدیم که ما هم گوشهای از تاریخ این مملکت بودیم و... خوشحالم از اینکه این دو سه گروه مختلف ساعتی در کنار هم از یک چیز مشترک خوششان آمده و همین برای من کافی است.
آزرم: از همان روز اول که ایده فیلم به ذهنتان رسید قرار بود همه این آدمها که شاید ربطی به هم ندارند کنار هم باشند و کسی آنها را به هم پیوند بدهد.
امیریوسفی: بله منتهی اعتقادم همیشه این است که اصل سینما سرگرمیسازی و جذابیت است و هر حرفی که قصد گفتن آن را داری باید در بستهبندی سینما عرضه شود، سینما جای بیانیه دادن نیست ولی وقتی تصمیم به ساخت فیلمی مثل «آشغالهای دوست داشتنی» گرفتی، ناگزیر از حرف زدن راجع به گروههای سیاسی هستی اما همه تلاش من این بود که فیلم سیاسی نشود؛ بلکه فیلمی درباره سیاستی باشد که به سراغ ما آمده، در دورههای مختلف آمده و در زده، نمیتوانی بگویی نیست و فراموشش کن. او میآید، از در نیاید، از دیوار میآید.
آزرم: و چون فراموش کردیم که هر بار ممکن است در بزند دوباره میآید؟
امیریوسفی: بله. به نظر من فراموشی است. ما یا باید این در را بکنیم که نمیتوانیم، یا جایمان را عوض کنیم یعنی همان راهی که رامین با بازی حبیب رضایی انتخاب کرده یا بهایش را بدهیم و یا این که کاراکتر ندیده «آشغالهای دوست داشتنی» یعنی کسی که علامت ضربدر روی در زده و تا پایان رد پایش را هم روی تیتراژ آخر میبینیم را پیدا کنیم و با او گفتوگو کنیم؛ البته امیدوارم فقط به گفتوگو ختم شود.
آزرم: اگر عکس خودمان نرود روی طاقچه (خنده).
امیریوسفی: آقای رزنبام که چند ماه پیش در ایران بود بعد از تماشای فیلم حرف جالبی زد. گفت حالا میفهمم که چرا ایرانیها اینقدر به عکسهای قدیمی علاقه دارند. مادربزرگی که چند عکس لب طاقچه دارد از آن دست چیزهایی است که آنقدر جلو چشممان بوده و جزو خاطراتمان شده که شاید هیچ چیز جدیدی نمیتواند داشته باشد غیر از آن چیزی که همیشه در ذهن مادربزرگهای ما بوده. خیلی از مردم در کامنتهایشان نوشتهاند که مادربزرگ ما هم با قاب عکسها حرف میزد. همین تلاش برای گفتوگو با قاب عکسها و به نوعی آرزوی مادربزرگها و پدربزرگها است که بالاخره با تکنولوژی به دنیای امروز آمده و الآن ما با قاب عکسهایی روبهرو هستیم (گوشی موبایل) که با آنها صحبت میکنیم.
... فکر نکنید گفت وگو کار راحتی است مثل تفاوت صلح و جنگ است. جنگ سادهترین راه حل نسبت به صلح است. وقایع سال 88 هم مثل اغلب روایتهای تاریخی است که در کودکی خواندهایم و همیشه چند شخصیت تاریخی به صورت نمادین به ما معرفی شده و صحبتهای آنها شده کل تاریخ ما. ما در مملکتمان کمتر تاریخ مردم یا روایت اجتماعی داشتهایم. شاید تاریخ اجتماعی قرنهای گذشته را فقط در پس یادداشتها و نوشتههای بزرگان یا سیاسیون دیدیم. یادی کنیم از کارهای آقای راوندی که تاریخ اجتماعی ایرانش هنوز نیاز به خلاصهنویسی دارد تا همه مردم ببینند چه چیزهای هیجانانگیزی برای گفتن وجود دارد.
آزرم: البته محسن دامادی آن را خلاصه کرده.
امیریوسفی: پس به ما نرسید و ما همیشه با شوق آن حجم بزرگ را میخواندیم. در واقع این را میخواهم بگویم که این تاریخ اجتماعی در قرنهای گذشته را کمتر میبینیم. ما متأسفانه در این باره همیشه از نقاشی محروم بودیم، از رمان یا داستاننویسی تا حد زیادی محروم بودیم، حتی در تاریخ شعر مملکت هم یک روایت تاریخ اجتماعی هست که خیلی جذاب است مثلاً به قرن 3 و 4 قمری که نگاه میکنیم از حلاج که نام برده میشود او و دو سه کاراکتر کنارش مهم هستند اما نگاهی که بین تودههای مردم بوده برایمان اهمیتی نداشته در حالی که این بخش مهمتر است. از وقایع دنیای غرب مثال بزنم که متأسفانه برایمان ملموستر است مثلاً در قرون وسطی ماجرای به آتش کشیدن یک عالم و روشنفکر توسط کشیشان را دیدهایم اما در فیلمها و ادبیات غرب در نگاهی که به قرون وسطی وجود دارد از همه اینها جذابتر آدمهایی هستند که شب قبل به آنها خبر میرسد که فردا قرار است کافری در این محل به آتش کشیده شود و مردم شبانه هیزم جمع میکنند و پای صلیبها میگذارند تا ثواب بیشتری ببرند و بینندگان این وقایع هولناک باشند.
در یک جاهایی این تفکر دهشتناک توده مردم مطرح است و در جای دیگر حماسههایی که به وجود آوردند. به این قسمت اجتماعی در تاریخ ما کمتر نگاه شده، تاریخ معاصر ما هم همین طور است. درباره انقلاب مشروطه همیشه نویسندگانی بودند که گفتند بگذارید یک روز فضا باز شود، ما رمانها و داستانهایی در این باره خواهیم داشت اما هیچ وقت این اتفاق نیفتاد غیر از تکههای درخشانی که در شعرهایمان داشتیم. درمورد کودتای 28 مرداد همیشه صحبت سر این بود که فضا که باز شود فلان فیلم را میسازیم اما هیچ وقت نشد. درباره وقایع سال 88 هم تأکید میکنم از منظر اجتماعی و نه از منظر قضاوت، هم همین اتفاق افتاده است. ما همیشه منتظر هستیم و دورههای تاریخی میگذرد.
در مورد تسخیر سفارت امریکا چیزی گفته نمیشود و یک گروه منتظرند که فضا باز شود تا چیزی بگویند و آخرش یک «آرگویی» ساخته میشود و روضهخوانهای سیاسی به میدان میآیند که وامصیبتا. در حالی که پیش از آن باید اجازه میدادند که فیلمسازان خودمان با نگاههای مختلف راجع به این ماجرا فیلم بسازند نه این که فیلمی ساخته شود و سینمای ایران برای پاسخگویی به آن دست به کار شود. به نظرم «آشغالهای دوست داشتنی» اگر چه باز تأکید میکنم فقط یک فیلم است تلاش میکند این مسیر باز شود و درباره یکسری وقایع اجازه پیدا کنیم که صحبت کنیم و بدانیم که هیچ اتفاقی نمیافتد. من نه پیشگو هستم و نه آینده بین؛ اما میدانستم چه ساختم و واکنش مردم نسبت به آن چه خواهد بود. 6 سال پیش نامه نوشتم و پیشنهاد دادم که برای فیلم اکران آزمایشی بگذارید و واکنش مردم را ببینید حالا که اکران عمومی شده و مدیران و حتی مخالفان فیلم واکنشها را دیدهاند از این مسأله صحبت میکنند که اتفاقی هم نیفتاد و خیلی خوب بود. اینجا نوبت من است که عصبانی شوم و بگویم من که 6 سال پیش نامه دادم و جملات شما درباره واکنشهای مردم هم موجود است و الآن میبینید که همگی غلط است. حالا نوبت من است که به نوعی به آنها بگویم که لطفاً به آغوش مردم برگردید و بدانید که تماشاگران سینما خیلی بازتر از ما نگاه میکنند.
آزرم: این اتفاق از تفاوت یک فیلمساز هنرمند با مدیر میآید؟ اینکه مدیر در لحظه فکر میکند و فیلمساز به نوعی چند قدم جلوتر را میبیند.
امیریوسفی: به نظر من مدیر دست و پایش بسته است از این لحاظ که میز دوست داشتنی خودش را طبیعتاً از «آشغالهای دوست داشتنی» بیشتر دوست دارد، نمونهاش مدیران سال 92 و ابتدای دوره دولت آقای روحانی هستند. بارها رفتم و آمدم تا متقاعدشان کنم این فیلم همان چیزی است که شما درباره اعتدال میگویید و دو سال قبل از روی کار آمدن دولت آقای روحانی فیلمنامهاش نوشته شده است.
خوشحالم که بعد از 6 سال در همین سازمان سینمایی دولت آقای روحانی، نگاهی مثبت به وجود آمد و با حضور آقای انتظامی و نگاه مثبت وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و پیگیریهای آقای داروغهزاده یک باره همت کردند و گفتند این فیلم تحت هر شرایطی اکران شود. بعضیها میگویند تلاشهای 6 ساله خودت و سماجت و اعتراض کاملاً مدنیات در نشست خبری جشنواره نتیجه داد اما به نظر خودم اینها همه حواشی قضیه است. اتفاق مهم این است که مدیری مثل دکتر انتظامی، وزیری مثل سید عباس صالحی و همینطور آقای داروغهزاده تصمیم جمعی گرفتند که بالاخره اجازه دهند این فیلم روی پرده سینما برود. امیدوارم تأثیر مثبت این اتفاق روی همه سینمای ایران باشد همانطور که در این مدت در نگاههای مخالفان سینما هم بیتأثیر نبوده است.
...وقتی بخشی از سینما توقیف میشود تأثیرش را بر همه سینما میگذارد. وقتی فیلمسازی تحت هر شرایطی از ایران میرود (کاری به تفکر و نوع کار ایشان ندارم) جای خالی او با فیلمسازهای دیگری پر میشود که هیچ وقت در حد و اندازه او نیستند. وقتی امیر نادری از ایران مهاجرت کرد جای او را فیلمسازهایی میگیرند که برای مدیران مطمئنترند. این اتفاق شاید در قسمتی از تاریخ سینمای ایران به چشم نیاید ولی وقتی روند کلی را نگاه میکنیم میبینیم چقدر این سیر آرامتر شده است. مثال بارز این اتفاق در دهه بعدتر بهرام بیضایی است که وقتی در دهه 80 از ایران میرود جای نگاه محکم و قدرتمند او در فیلمسازی و موضعگیریهایش را کسی نمیتواند پرکند و فیلمسازانی میآیند که شاید در خوشبینانهترین حالت شبیه آقای بیضایی صحبت میکنند؛ یک مثال هولناکتر فقدان عباس کیارستمی است که البته شاید ربطی به توقیف نداشته باشد.
آزرم: ایشان هم اجازه فیلمسازی ندارد که مجبور میشود خارج از ایران فیلم بسازد.
امیریوسفی: دقیقاً! به نوعی رفتن ایشان به طور هولناکی یک تعادلی در سینما به وجود آورد؛ سینمایی شد که همان مدیران ناشناخته سینمای ایران از آن بهعنوان ایجاد استاندارد فکری در سینمای ایران یاد میکنند. ابتدا و انتهای سینمای ایران مشخص شد؛ یک ابتدای هنری و یک انتهای تجاری. مثال روشن دیگر وضعیت فیلم «کاناپه» کیانوش عیاری است. اگر این فیلم در دهه 60 ساخته میشد و اجازه نمایش پیدا میکرد ما الان سینمای متفاوتتری را تجربه میکردیم شبیه همان اتفاقی که آقای عیاری با فیلم «شبح کژدم» در سینمای ایران ایجاد کرد. این فیلم غیر از فضای سرگرمی و جنایی و جذابی که دارد اولین فیلم سینمایی در ایران است که با صداگذاری سر صحنه ساخته شد. همان موقع غیر از عوامل سینما که با آن مشکل داشتند و میگفتند بیشتر جذابیت سینما به صدا و کلام دوبلورهاست و غیر از دلخوری دوبلورها که بخشی از فضای کارشان را از دست داده بودند، بیشترین مخالفتها از مدیران سینمایی بود به این دلیل که قبلاً وقتی میخواستند فیلمی را سانسور کنند با دوبله دوباره مشکل را حل میکردند.
من نمیخواهم دوبلورها را متهم کنم و این چیزی است که همیشه در تاریخ سینما وجود داشته اما با این روش دست مدیران در سانسور مجدد فیلم بسته شد و این موضوع عیناً به آقای عیاری گفته شده بود. اگر «کاناپه» هم همان زمان ساخته میشد ما یک اتفاق از حضور زنان در سینمای ایران داشتیم که بهنظر من یک راه حل بود. شاید در همان دوره هم غیر از مخالفت مدیران و اهالی سینما، یک عده هم بودند که این روش را یک دروغ بزرگ میدانستند اما همه سینما یک دروغ بزرگ است اگر این دروغ را در کنار دروغ ماهیت داستانی و درام سینما اضافه میکردیم به نظرم در 40 سال گذشته سینمای دیگری داشتیم.
آزرم: در دهه 50 هم که کیارستمی فیلم «گزارش» را ساخت صدابرداری سر صحنه اتفاق تازهای بود و با آن مخالفت شد. به بولتن روزانه جشنواره فیلم تهران که مراجعه کنید احتمالاً سؤال اصلی منتقدان و خبرنگاران این است که حالا چه اصراری داشتید این کار را انجام دهید؟ در 10 سال اول انقلاب حجم دوبله در سینمای ایران بالاست و محبوب ترین فیلمهای دوران کودکی ما مثل «گلهای داوودی» هم شاید به خاطر صدای دوبلورهاست که اینقدر جذاب شده است. به هر حال هر بدعتی در سینمای ایران تاوان دارد و به نظر میآید آقای عیاری در این زمینه رویینتن شده است وهر بار هر فیلمی که میسازد یکسری مکافات دارد. با توجه به توالی تکرار این اتفاق هرکس دیگری جای ایشان بود شاید قید همه چیز را میزد و دیگر فیلمسازی نمیکرد.
امیریوسفی: در گفتوگویی که هفته گذشته با ایشان داشتم جملهای گفتند که من را امیدوار و خوشحال کرد. گفتند وقتی شنیدم فیلم «آشغالهای دوست داشتنی» بعد از 6 سال در فصل بد اکران طی یک هفته فروش یک میلیاردتومان را رد کرده، ناخودآگاه لبخندی روی لبم نشست و به این فکر کردم که برای «خانه پدری» و «کاناپه» هم میتواند این اتفاق بیفتد. به نظرم این هم جزو پاداشهای کوچک است. امیدوارم دیگر برای هیچ فیلمی چنین اتفاقی نیفتد، نکته دردناک این است که ما داریم درباره توقیف فیلمهایی صحبت میکنیم که همه آنها قانونی ساخته شدهاند یعنی اگر آدمی خارج از جریان سینما به این ماجرا نگاه کند تصور میکند ما فیلمسازان زیرزمینی هستیم که تقاضای اکران داریم؛ هرچند که به اعتقاد من حتی فیلمهای زیرزمینی سینمای ایران هم حق اکران و دیده شدن دارند.
نرگس عاشوری: «آشغالهای دوست داشتنی» به نوعی روایت فشرده از تاریخ معاصر ایران حول محور یک مادر و یک زن است که با وجود تنشها، تفاوتهای عقیدتی و تشتتها تلاش میکند انسجام خانه را حفظ کند. به نظر میرسد در فضای مردانه و سیاستزده یک زن منبع مهر و آشتی است و تنها شخصیت زن است که زنده است و حضور دارد بقیه مردها در قاب عکساند.
آزرم: مردها در قابهای دیگر هم حضور دارند مثلاً قاب تلویزیون و به نظر میآید اساساً هرجا که هستند اخلالگرند اما نکته اساسی شکل تمثیلی است که بین وطن و مادر شکل میگیرد؛ مادری که با آغوش باز همه خانواده را با وجود تفاوتهای فکری در آغوش میگیرد و باز بواسطه بودن اوست که این قابها همدیگر را کشف میکنند و با هم صحبت میکنند، اگر او اسباب این دورهمی و گفتوگو را ایجاد نمیکرد ممکن بود سالها همانطور ساکت و ساکن روی طاقچه باشند و از وجود هم بیخبر باشند. از این منظر مادر فیلم «آشغالهای دوست داشتنی» همان کسی است که باید به او اعتماد کرد و او را دچار آشوب و دلهره نکرد برای اینکه بتواند همه اینها را کنار هم بنشاند و برایشان فضای گفتوگو بسازد اما همیشه کسانی در طول این سالها پشت در هستند که باعث میشوند یک نفر حتی گذشته خودش را در یک کیسه جمع کند و تصمیم بگیرد آن را دور بیندازد. فیلم «یک بوس کوچولو» بهمن فرمانآرا دیالوگی دارد با این مضمون که «آدم اگه اسم باباش رو در شناسنامه خط بزنه چیزی عوض نمیشه» همان چیزی که در فیلم «آشغالهای دوستداشتنی» عملاً اتفاق میافتد؛ اینکه آدمی اگر قابهای روی طاقچه و اسباب و اشیا و تمام چیزهایی که در طول سالها در خانه داشته را دور بیندازد باز همان آدم است. تا این زن هست همه این آدمها در وجود او زندگی میکنند و با دور انداختن، آشغالهای دوست داشتنی فراموش نمیشوند حتی جالی خالیشان یادآور آنهاست...
امیریوسفی: شاید داستان در نگاه اول داستان چند قاب و مادری است که مثل همه مردم همیشه مفعول ماجراهای تاریخی بوده و فاعل کار کسی است که در زده و با خشونت وارد شده و تغییر سرنوشت به وجود آورده است اما با همه این احوال مهم خانه است و وسایل و خاطرات دوست داشتنی که باقی مانده است. فارغ از بحث دراماتیک و اینکه هر کدام از این قابها بخشی از وجود این مادر هستند برای من تمثیل داستان فیل در تاریکی است و هر کس گوشهای را که لمس کرده تعریف میکند تا در نهایت مادر این فیلم با تخیل خودش یک کبریت میکشد و ما را با واقعیتی که جلوی رویمان است مواجه میکند، بر این اساس واکنشهایمان هم ممکن است متفاوت باشد و بفهمیم که آنچه لمس میکردیم ستون نبوده و پای فیل است یا بادبزنهای بزرگ گوش فیل بوده؛ اما همه واکنش یکسان ندارند برخی هم از اشتباه های خودشان عصبانی میشوند و میگویند خاموش کن چراغ را ما میخواهیم بر سر همان تفکر و برداشت قبلی خودمان باشیم. کار مادر یا فیلم «آشغالهای دوست داشتنی» به نوعی همین بود که یک کبریت روشن کرده و نگاهی به گذشته خودمان داشته باشیم بدون قضاوت.
... به شکل عجیبی تمام کسانی که جلوی اکران فیلم «آشغالهای دوست داشتنی» را گرفتند مرد بودند و همه کسانی که تلاش زیادی برای رفع مشکل فیلم داشتند خانمها بودند. از زمان نگارش فیلمنامه که همسرم محکمتر از خودم پای آن ایستاد و تشویقم کرد که زودتر به نتیجه برسد و تأکید داشت که موسیقی پایانی حتماً «خونه مادربزرگه» گروه پالت باشد، دوستان مطبوعاتی هم که پیگیر اکران فیلم بودند اغلب خبرنگار یا روزنامهنگار زن بودند که بعد از همدلی با فیلم مدام این مشعل مطبوعاتی را در این 6 سال روشن نگه داشتند، باز به طرز غریبی در شورای پروانه نمایش، خانم فرشته طائرپور اولین کسی بود که جلوی آقای جنتی (یکی از مخالفان فیلم) اعلام کرد که آقای وزیر همه ما به نوعی آشغالهای دوستداشتنی هستیم و همراه آقای صدرعاملی تلاش زیادی برای اکران فیلم داشتند، در کمیسیون فرهنگی مجلس هم باز خانمها سیاوشی، ذوالقدر و سلحشوری پیگیر این فیلم بودند. به نوعی فضای زنانه در حمایت از «آشغالهای دوست داشتنی» در مقابل فضای مردانه توقیف بود که این هم به نظر من استعارهای عجیب است مبنی بر اینکه انگار اگر اختیار سینمای ایران دست خانمها بیفتد شاهد اتفاقات بهتری خواهیم بود، هر چند که البته من آنقدرها هم خوشبین نیستم.(خنده)