رمان نوجوان «پسر عزیزم، تو اخراجی» نوشته جوردی سییررا آی فبرا با ترجمه مینا کریمیان توسط بخش کودک و نوجوان نشر چشمه منتشر شد.

به گزارش مهر، نسخه اصلی این‌کتاب در سال ۲۰۱۶ چاپ شده و تصویرگری‌اش به عهده ماگالی کُلُمر بوده است.

جوردی سییررا آی فبرا نویسنده اسپانیایی این‌کتاب، متولد سال ۱۹۴۷ در شهر بارسلون است و اولین نشانه‌های نویسندگی را در ۸ سالگی از خود نشان داد. او در ۱۲ سالگی اولین رمان بلندش را نوشت و اولین کتابش را هم در سال ۱۹۷۲ منتشر کرد. آی فبرا با داشتن ۴۰۰ کتاب در کارنامه، یکی از نویسندگان پرکار اسپانیایی است که جوایز مختلفی را به خود اختصاص داده است؛ جوایزی از جمله جایزه ملی ادبیات وزارت فرهنگ اسپانیا در سال ۲۰۰۷، جایزه ایبروامریکانو در زمینه کودک و نوجوان در سال ۲۰۱۳ و همچنین مدال طلای شایستگی در بخش هنرهای زیبا در سال ۲۰۱۷.

داستان «پسر عزیزم، تو اخراجی» درباره پسربچه‌ای به نام میگل است که به دلیل شلختگی، خراب‌کاری و نمره‌های افتضاح، توسط مادرش از خانه اخراج می‌شود و این نامه اخراج در دستانش گذاشته شده است. حالا میگل باید به مدت یک‌ماه خارج از خانه سر کند و نمی‌داند باید کجا برود. البته او ابتدا نامه اخراج مادرش را باور نمی‌کرد اما ناگهان خود را در خیابان می‌بیند و ...

کتاب پیش‌رو به درد بچه‌های شیطان و شلخته می‌خورد. چون پیش از شروع متن داستان، هشتگ‌های شیطنت، خراب‌کاری، دعوا، خانواده، رفتار، وظیفه، تغییر و اخراج، زیر عنوان کتاب چاپ شده‌اند. مخاطبان اصلی این‌کتاب بچه‌های سیزده‌سال به بالا هستند.

بخش‌های مختلف داستان «پسر عزیزم، تو اخراجی» به این‌ترتیب هستند: نامه، برخورد اول، دعوا و مرافعه، ماه آخر، اخراج، در خیابان، در پارک، یک دوست واقعی، پیرمرد، آخرین تلاش، گشت پلیس، وکیل، عریضه.

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

پیرمرد بود.

نگاهش کرد.

بهش می‌خورد صدساله باشد، یا بیش‌تر. چه‌طور می‌توانست بفهمد؟

همه آدم‌هابزرگ‌ها به نظرش شبیه هم بودند. به سه دسته «جوان‌ها»، «میان‌سال‌ها» و «پیرها» تقسیم می‌شدند و در دسته سوم یک عالمه آدم‌بزرگ جا می‌گرفتند. مثلا پدر و مادرش جزء «میان‌سال‌ها» بودند؛ گرچه مادرش کم‌تر از چهل سالش بود و پدرش هم تازه چهل سالش شده بود. بزرگ‌تر از این سن هم همه‌ جزء «پیرها» بودند. صورت پیرمرد روی نیمکت پر بود از چین‌وچروک‌های هزارساله، انگار زمان هزاربار پوستش را شخم زده باشد. چشم‌های خیلی مهربانش دوتا شکاف بودند ته یک زنبیل خط‌خطی، موهای یک‌دست سفیدش به یک عبای آسمانی شبیه بود. فکش استخوانی بود، زاویه تیزی داشت و زیرِ لپ‌هایش مانده بود که مثل دوتا تپه بیرون زده بودند. دست‌هایش را به عصایی تکیه داده بود که دسته‌اش شبیه سرِ سگ بود. دست‌هایش هم مثل دسته عصا پر از نقش و نگار بودند.

سرووضعش شبیه قدیمی‌ها بود.

«ببخشید، چی گفتید؟»

پیرمرد به کیف و چمدان اشاره کرد و گفت: «ازت پرسیدم سفرت خیلی طول می‌کشه؟»

«نمی‌دونم.»

«نمی‌دونی قراره کجای بری؟»

«نه.»

این کتاب‌ با ۱۰۱ صفحه مصور، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۶ هزار تومان منتشر شده است.

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...