مجموعه‌داستان وحشتناک «سیزده صندلی» نوشته دیو شلتون با ترجمه میلاد بابانژاد و الهه مرادی توسط انتشارات پیدایش منتشر شد.

به گزارش مهر، نسخه اصلی این‌کتاب در سال ۲۰۱۵ چاپ شده است.

این‌کتاب که در گروه آثار ادبیات وحشت برای نوجوانان جا دارد، ۱۳ قصه را درباره ارواح در بر می‌گیرد که بناست مو را به تن مخاطبان سیخ کنند. تصاویر کتاب هم که درباره داستان‌های ترسناکش هستند، توسط نویسنده کتاب کشیده شده‌اند.

داستان‌های کتاب درباره ارواحی هستند که در یک خانه متروک گرد هم آمده‌اند. آن‌ها با هم گفتگو کرده و می‌خندند و داستان‌ تعریف می‌کنند؛ برخی داستان‌های خودشان و برخی هم داستان‌هایی را که شنیده‌اند. داستان‌گوها یک به یک صحنه را ترک می‌کنند و در نهایت فقط مخاطب کتاب می‌ماند با راوی قصه؛ آن‌هم در تاریکی خانه متروک و وحشتناک.

عناوین ۱۳ قصه این‌کتاب به‌ترتیب عبارت‌اند از:

«بگذار بخوابم»، «طرف اشتباه جاده»، «اوزوالد»، «درخت سرخ»، «تیک‌ تیک تیک»، «زیر پوست سطح»، «تیغ»، «دختری با بارانی قرمز»، «دریانورد وصله‌پینه‌ای»، «مسحورکننده»، «کولاک»، «در میان مردگان» و «خانه‌ای که ارواح در آن ملاقات می‌کنند».

ورود به کتاب «سیزده صندلی» توسط پسرکی به نام جک انجام می‌شود. او وارد خانه شده و جلوی اتاق انتهای راهرو ایستاده است؛ دودل که وارد شود یا نه! در نهایت وارد می‌شود و اتاقی با سقف بلند می‌بیند که با نور چند شمع روشن شده است. ۱۳ صندلی در اتاق چیده شده‌اند که یکی‌شان خالی است. ۱۲ قصه‌گوی مرموز آماده‌اند تا قصه‌هایشان را تعریف کنند. حالا جک باید به داستان‌های روح‌های قصه‌گو گوش کند...

در قسمتی از قصه «دریانورد وصله‌پینه‌ای» می‌خوانیم:

با خودش فکر می‌کرد که چی‌کار کنه که دست تقدیر به کمکش اومد. خرس به سمت نرده جلوی کشتی رفت، پنجه‌های جلوش رو روی نرده‌ها گذاشت، انگار که داشت به دور شدن آشپز با قایق نگاه می‌کرد. در همون لحظه موجی به کشتی زد و کشتی رو تکون داد، اون‌قدری که خرس خشمگین یک بار دیگه تعادلش رو از دست داد. بشکه‌ای روی عرشه لیز رها شد و قِل خوران محکم با خرس برخورد کرد و از این ضربه سنگین خرس، با ناله‌ای مسخره از کشتی به پایین پرتاب شد.

نجار صدای افتادن خرس به دریا رو شنید و بعد صدای غرش و دست و پا زدنش روی آب به گوشش خورد. بعد از اون دید که خرس در حال شناست، البته از کشتی دور بود. روی موج‌ها بالا و پایین می‌رفت و هرچی می‌گذشت از کشتی دورتر می‌شد. نجار برای مدتی نگاهش کرد،‌ انگار که می‌ترسید دوباره این هیولا از کشتی بالا بیاد و به کشتارش ادامه بده. بالاخره تصمیم گرفت با دقت از دکل پایین بیاد. سه قدم بیشتر با هدفش فاصله نداشت که صدای وحشتناک و بلندی اومد و کشتی تکون شدیدی خورد، انگار که می‌خواست تعادل نجار رو به هم بزنه. برای لحظه‌ای یه دستی از دکل آویزون موند، در حالی که پاهاش آزادانه روی موج‌ها به این‌ور و اون‌ور می‌رفتن. حالا تمام این‌بدبختی‌ها سر این آدم‌ها بی‌گناه کم بود که سر و کله کوسه‌های گشنه هم پیدا شد.»

باید اعتراف کنم که در این لحظه دلم می‌خواست بزنم زیر خنده، اما تلاشم برای پنهان کردنش که با سرفه‌ای همراه شد ظاهرا زیاد قانع‌کننده نبود. دریانورد داستان‌گویی‌اش را متوقف کرد و با آن چشم‌های غیرطبیعی‌اش به من چشم دوخت.

«به نظرت داستانم خنده‌داره، پسرجون؟»

این‌کتاب با ۲۵۶ صفحه مصور، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۳۶ هزار تومان منتشر شده است.

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...