پدر دیوان حافظ را برای من که ده یازده‌ساله بودم، خریده و به خانه آورده بود. دیوانی بود چاپی اما با خطی خوش و تمام صفحه‌ها نقاشی‌هایی داشت که برای من از خط آن بسیار خوش‌تر بود. در میان این نقاشی‌ها، از همه خیال‌انگیزتر، تصویر مردی بود پنجاه شصت‌ساله و اندکی خمیده، که زیر درختی بر مخده‌ای تکیه داده و کتابی، پیشِ او، روی زمین گشوده بود و او به جای آن‌که به کتاب نگاه کند به افق می‌نگریست. از پدرم پرسیدم، این مرد کیست؟
ـ لابد حافظ است، پسرم…
حافظِ من، از پنجره‌ی کوچک تصویر به‌نرمی بیرون می‌خزید و تازه من در می‌یافتم که خمیده‌قامت نیست و بالای کشیده‌ای دارد و شگفتا مثل برخی قشقایی‌های کوهپایه‌های فارس، با چشم‌های سبز بلوطی خوش‌رنگی به من می‌نگریست و با لبخندی مهربان، آن دستِ خود را که در کتاب نقاشی نشده نبود، به سوی من دراز می‌کرد و دست در دست، به باغ‌های پرگل شیراز می‌رفتیم. در راه از درس و مدرسه‌ام می‌پرسید و بعد سؤال می‌کرد:
این هفته پدرت کدام غزل مرا برای حفظ کردن، تعیین کرده است؟
من می‌خواندم: منم که دیده به دیدار دوست کردم باز /چه شکر گویمت ای کارساز بنده‌نواز

و چون به پایان و تخلص می‌رسیدم، او با مهربانی زیر لب می‌گفت: طی مکان ببین و زمان، در سلوک شعر… کاین طفل…
و من می‌پرسیدم: چیزی فرمودید؟
به جای حافظ، گاهی پدر بود که از پایه‌ی روبه‌روی کرسی، در حالی که از بالای عینک با شگفتی به من می‌نگریست، آمرانه می‌گفت: من چیزی نگفتم، اما تو هم غزل‌هایی که می‌خواهی حفظ کنی بلند نخوان، توی دلت بخوان!

زهره ترابی

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...