کتابی درباره شیوه‌های جمع کردن سکه که حدود نیم قرن پیش از کتابخانه‌ای در پنسیلوانیا به امانت گرفته شده بود، به شکلی ناشناس با یک اسکناس ۲۰ دلاری بازگردانده شد.

به گزارش کتاب نیوز به نقل از هنرآنلاین، نسخه‌ای از کتاب «سکه‌هایی که می‌توانید جمع کنید» نوشته برتن هابسن مربوط به سال ۱۹۶۷ ماه گذشته همراه یک یادداشت و یک اسکناس ۲۰ دلاری به کتابخانه عمومی پلای‌ماوث در لوزرن کانتی برگردانده شده است. در بخشی از نامه بدون امضا که از زبان خود کتاب نوشته شده، چنین آمده است: «۵۰ سال پیش (بله ۵۰ سال!) یک دختربچه من را در ۱۹۷۱ از کتابخانه امانت گرفت، در حالی که نمی‌دانست قرار است خیلی زود از این منطقه بروند. آن زمان به بچه‌ها این چیزها را نمی‌گفتند.»

نویسنده در ادامه با اشاره به اینکه خیلی خوب از کتاب نگهداری کرده، این را هم گفته که بارها می‌خواسته آن را به کتابخانه برگرداند اما هر بار یک چیز مانع می‌شد و ماجرا در خانواده‌شان به یک شوخی همیشگی تبدیل شده بود. او درباره اسکناس ۲۰ دلاری هم چنین استدلال کرده است: «می‌دانم این ۲۰ دلار نمی‌تواند جریمه این هم سال نگه داشتن کتاب باشد اما دست‌کم شما می‌توانید با آن جریمه بچه‌هایی را تسویه کنید که کتاب‌ها را دیر به کتابخانه بازمی‌آورند.»

نکته جالب درباره کتابخانه عمومی پلای‌ماوث این است که اگر میزان جریمه‌های افراد امانت‌گیرنده از مرز پنج دلار بگذرد، این جریمه تعلیق می‌شود. از این رو، دخترکی که ۵۰ سال پیش کتاب شیوه جمع‌آوری سکه‌ها را امانت برده بود، لازم نبود بیش از پنج دلار همراه کتاب بفرستد.

................ هر روز با کتاب ...............

معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...