هرگاه در مجلس درسش شعر خوانده می‌شد، می‌گفت به عوض این ترهات به فلسفه و حکمت بپردازید؛‌ اما چون نوبت شمس‌الدین محمد می‌رسید، علامه می‌پرسید: بر شما چه الهام شده است؟ غزل خود را بخوانید؛ شاگردان علامه به وی اعتراض می‌کردند که این چه رازی است که ما را از سرودن شعر منع می‌کنی، ولی به شنیدن شعر حافظ رغبت نشان می‌دهی؟ و استاد در پاسخ می‌گفت: شعر حافظ همه الهامات و حدیث قدسی و لطایف حکمی و نکات قرآنی است.

حافظ
مهمترین اثری که از لسان‌الغیب،‌ حافظ شیرازی به دست ما رسیده است،‌ دیوان غزلیات اوست. اظهار نظر درباره‌ی این منظومه‌ی گرانقدر که به موجب اشارات الهی آن، در میان فارسی زبانان قداست یافته است، کار هرکسی نیست. اظهار نظر درباره‌ی حافظ،‌ علاوه بر آشنایی با ادبیات فارسی و عربی،‌ نیازمند شناخت عرفان اسلامی و دانستن زبان این عرفان است. یکی از معدود کسانی که صلاحیت این اظهار نظر را دارند،‌ استاد شهید مرتضی مطهری است که تسلطشان بر ادبیات فارسی و عربی و مهارتشان در عرفان اسلامی بر کسی پوشیده نیست. بنابراین بهتر دیدیم جهت معرفی دیوان خواجه شیراز، نوشته استاد را در پاسخ به مقدمه احمد شاملو عینا بیاوریم:

کیست این مرد که در درس خواجه قوام الدین عبدالله که دیوان او را پس از مرگش جمع آوری کرد،‌ از او به عنوان "ذات ملک صفات،‌ مولانا الاعظم السعید، المرحوم الشهید، مفخر العلماء، استاد نحاریر الادباء، معدن اللطائف الروحانیه، مخزن المعارف السبحانیه" یاد می کند و علت موفق نشدن خود حافظ به جمع آوری دیوانش را اینچنین توضیح میدهد: "به واسطه‌ی محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوا و احسان و بحث کشاف و مفتاح و مطالعه مطالع و مصباح و تحصیل قوانین ادب و تجسس قوانین عرب،‌ به جمع اشتات غزلیات نپرداخت."

این کیست که استادش قوام الدین عبدلله که حافظ سحرگاهان به درس او می‌رفته است "به کرات و مرات در اثنای محاوره (به خواجه شمس الدین حافظ درباره غزل‌هایش) گفتی که این "فراید فواید" را همه در یک عقد می‌باید کشید... و آن جناب (حافظ) حوالت رفع ترفیع این بنا بر ناراستی روزگار کردی..."

این کیست که استاد دیگرش علامه بزرگ و محقق نامدار می‌رسید شریف گرگانی "هرگاه در مجلس درسش شعر خوانده می‌شد، می‌گفت به عوض این ترهات به فلسفه و حکمت بپردازید؛‌ اما چون نوبت شمس‌الدین محمد می‌رسید، علامه گرگانی می‌پرسید: بر شما چه الهام شده است؟ غزل خود را بخوانید؛ شاگردان علامه به وی اعتراض می‌کردند که این چه رازی است که ما را از سرودن شعر منع می‌کنی، ولی به شنیدن شعر حافظ رغبت نشان می‌دهی؟ و استاد در پاسخ می‌گفت: شعر حافظ همه الهامات و حدیث قدسی و لطایف حکمی و نکات قرآنی است."

این "کافر"[!] کیست که از طرفی مطابق تحقیق عمیق و کشف بزرگ شاعر سترگ معاصر (اشاره به مقدمه احمد شاملو) در بی‌اعتقادی کامل به سر می‌برده و همه چیز را نفی و انکار می‌کرده، و از طرف دیگر در طول شش قرن، مردم فارسی زبان از دانا و بی‌سواد او را در ردیف اولیاءالله شمرده‌اند و خودش هم جا و بیجا سخن از خدا و معاد و انسان ماورایی، آورده است.

ما که کشف این شاعر بزرگ معاصر را نمی‌توانیم نادیده بگیریم، پس این معما را چگونه حل کنیم؟

من حقیقتا نمی‌دانم آیا این آقایان نمی‌فهمند یا خود را به نفهمی می‌زنند؟ مقصودم این است که آیا اینها نمی‌فهمند که حافظ را نمی‌فهمند و یا می‌فهمند که نمی‌فهمند، ولی خود را به نفهمی می‌زنند؟! شناخت کسی مانند حافظ آنگاه میسر است که فرهنگ خافظ را بشناسند و برای شناخت فرهنگ حافظ، لااقل باید عرفان اسلامی را بشناسند و با زبان این عرفان گسترده آشنا باشند.

عرفان، گذشته از اینکه مانند هر علم دیگر اصطلاحاتی مخصوص به خود دارد، زبانش زبان "رمز" است. خود عرفا در برخی کتب خود، کلید این رمزها را به دست داده اند. با آشنایی با کلید رمزها، بسیاری از ابهامات و ایرادات رفع می‌شود. اینجا به عنوان مثال موضوعی را طرح می‌کنم که با اشعاری که شاعر بزرگ معاصر به عنوان سند الحاد حافظ، آورده مربوط می‌شود و آن موضوع "دم" یا "وقت" است.

عرفا –و در این جهت حکما نیز با آنها هم عقیده‌اند- معتقدند که انسان تا در این جهان است، باید مراتب و مراحل آن جهان را طی کند، و این آیه‌ی قرآن نیز مستند ایشان است: "و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی و اضل سبیلا". محال است که انسانی در این جهان، چشم حقیقت‌بینش باز نشده باشد ولی در آن جهان بازگردد. آنچه به نام "لقاءالله" در قران کریم آورده شده است، باید در همین جهان تحصیل گردد. اینکه زاهدان و متعبدان قشری، می پندارند که با یک سلسله اعمال ظاهری، بدون اینکه نفس در این جهان اطوار خود را طی کرده باشد، می‌توان به جوار قرب الهی رسید، خیال خام و وعده‌ی نسیه شیطانی است.

بعضی پنداشته‌اند حافظ تناقض‌گویی می‌کند و یا در یک دوره یک جور عقیده داشته و در دوره‌ی دیگر، جور دیگر و یک گردش 180 درجه‌ای کرده است. بعضی دیگر پا را از این هم بالاتر گذاشته و مدعی شده‌اند حافظ در هر شبانه روز یک بار تغییر عقیده می‌داده است؛ سر شب به عیش و نوش و باده گساری مشغول بوده و سحرگاه یکسره به دعا و نیاز و نیایش و توبه و انابه می‌پرداخته است. چون به همان اندازه که درباره‌ی باده و ساده سخن گفته است، از سحرخیزی و گریه سحری سخن گفته است.

من نمی‌دانم کسانی که مفهوم عیش حافظ را به "خوش باشی" و به اصطلاح "اپیکوریسم" توجیه می کنند، این بیت را چگونه تفسیر می‌کنند:

نمی‌بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی

"دم" یا "وقت" که باید عارف آن را مغتنم شمارد تنها این نیست که کار امروز را به فردا نیفکند، بلکه هر سالکی در هر درجه و مرتبه‌ای که هست "وقت" و "دم" مخصوص به خود را دارد. حافظ می‌گوید:
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس
حافظ راز خود و «عارف وقت» خویشم

جای تاسف است که مردی آنچنان، اینچنین تفسیر می‌شود. به هر حال، مادی مسلکان از چسباندن حافظ به خود طرفی نمی‌بندند...

آیینه جام. دیوان حافظ به همراه یادداشتهای استاد مطهری. انتشارات صدرا. چاپ دوم 1374

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...