محسن آزموده | اعتماد


فقیرتر شدن طبقه متوسط ایران در یک دهه اخیر موضوعی است که بسیاری از اقتصاددانان، جامعه‌شناسان و پژوهشگران علوم سیاسی به اشکال مختلف به آن اشاره کرده‌اند و برای آن شواهدی برشمرده‌اند، مثل کاهش قدرت خرید اقشار میانی، ناتوانی از پرداخت اجاره منزل، تغییر سبک زندگی ایشان، مهاجرت و‌... . مارال لطیفی، پژوهشگر علوم اجتماعی برای نشان دادن این موضوع منظر و رویکردی جامعه‌شناختی اتخاذ کرده و سراغ تغییر و تحولات فضای فیزیکی و اجتماعی اقشار میانی یا طبقه متوسط در بازه زمانی مذکور رفته.

پذیرش شکست: افت اقشار میانی جامعه در گفت‌وگو با مارال لطیفی

او در کتاب «پذیرش شکست: افت اقشار میانی جامعه؛ نمونه تهران» از دستگاه مفهومی و نظری پیر بوردیو، جامعه‌شناس معاصر فرانسوی بهره گرفته و با شماری از تهرانی‌های طبقه متوسط صحبت و روایت‌های آنها را تحلیل کرده تا آشکار سازد که چرا و چگونه طبقه متوسط در تهران ناگزیر از پذیرش شکست شد. با او به مناسبت انتشار این کتاب گفت‌وگویی صورت دادیم که از نظر می‌گذرد:

‌شما در فصل نخست کتاب به برخی آثاری که درباره افت اقشار میانی جامعه پرداخته‌اند، اشاره کرده‌ و به اختصار آنها را نقد و بررسی کرده‌اید. نخست بفرمایید اهمیت و ضرورت پرداختن به این موضوع از نظر شما چه بود و چه کاستی‌هایی در آثار پیشین بود که درصدد رفع آنها برآمدید؟

به نظرم ضرورت پرداختن به این موضوع از دل خود این روند بیرون می‌آمد. بسیاری از ما در حال تجربه چیزی بودیم و همچنان هستیم که چندان موضوع تأمل قرار نگرفته است. مثلا می‌دانیم که اوضاع اقتصادی بد است، کارِ خوب به سختی پیدا می‌شود یا قدرت خریدمان نسبت به گذشته کم شده است، اما به ربط این مسائل با رنج‌های به‌ ظاهر شخصی‌تر التفاتی نداریم. کمتر پیش آمده که بکوشیم توصیفی چارچوب‌مند و زمینه‌مند از رنجی که می‌بریم، ارایه دهیم و نامی بر آن بگذاریم. من در این کار سعی کردم با محوریت دادن به رنج اجتماعی (social suffering) و با استفاده از جعبه ابزار مفهومی بوردیو کمی به چنین توصیفی نزدیک شوم.

آثاری که در ابتدای کتاب نقد شده‌اند، هیچ‌ یک منحصرا درباره موضوعی که در این کتاب به آن پرداخته شده، نیستند و البته نقد آنها بیشتر برای ایضاح موضع نظری کتاب انجام شده و مساله «کاستی» در میان نبوده است. ایده‌آل این است که کارهای علمی به سمت ارایه تصویر کامل‌تری از موضوع مطالعه خود بروند و من هم کوشیده‌ام گامی در این راه بردارم.

‌مفهوم مناقشه‌برانگیز در کتاب حاضر طبقه متوسط است که به نظر می‌آید هر دو بخش آن محل بحث باشد. لطفا بفرمایید مراد شما از مفهوم طبقه در این کتاب چیست و مشخصا طبقه متوسط یا اقشار میانی کدام بخش جامعه هستند و با چه شاخص‌ها یا ویژگی‌هایی شناخته می‌شوند؟

من از اساس با اتخاذ رویکرد بوردیویی از دستگاه نظری‌ای که جامعه را در قالب طبقات تحلیل می‌کند، فاصله گرفته‌ام و سعی کرده‌ام به تأسی از بوردیو به جای طبقات در قالب فضای اجتماعی فکر و تحلیل کنم و در کتاب مفصل در این باره نوشته‌ام. گروهی که در این تحقیق قصد مطالعه‌اش را داشتم «طبقه متوسط» به معنای حرفه‌ای‌هایی همچون پزشکان و وکلا و مهندسان رده بالا نبودند و اگر تعریف موسعی از «طبقه متوسط» داشته باشیم، این گروه اقشار پایینی طبقه متوسط هستند؛ کارمندان، کارگران، تحصیلکردگان بی‌کار و بی‌ثبات‌کارِ میانه حالی که اکثرا پیش‌تر ساکن مناطق میانه حال تهران بوده‌اند و از دهه هفتاد به این سو از شهر رانده و مجبور به سکونت در شهرهای قدیم و جدید همجوار شده‌اند.

به این ترتیب اگر می‌خواستم در قالب طبقات تحلیل کنم (با هر رویکردی) با مساله جدی تعیین مرز طبقات روبه‌رو می‌شدم و گرفتاری‌های دیگری در پی آن می‌آمد، اما رویکرد بوردیویی و جعبه‌ ابزار مفهومی بوردیو امکان اندیشیدن فراتر از این مرزها را می‌دهد و به نظرم توصیف و تحلیل غنی‌تری را ممکن می‌کند. جایی بوردیو می‌گوید که مرزهای طبقات اجتماعی مثل مرزهای شعله آتش لرزان و نامعین است، این تشبیه به نظرم بسیار گویاست. مساله دیگری که در صورت تحلیل در قالب طبقات به آن برمی‌خوردم، مساله معیار طبقه‌بندی بود. اگر دقت کنید در توضیحی که اندکی قبل آوردم، طبقات را با معیار شغلی از هم تفکیک کردم ولی در کار نظری این سوال به‌ جد مطرح است که آیا معیار شغلی معیار مناسبی برای تعیین طبقات است؟ جواب بوردیو به این سوال منفی است و من هم از او پیروی می‌کنم.

در دستگاه فکری بوردیویی علاوه بر موقعیتی که هر گروه در روابط تولید دارد (که با شاخص‌هایی همچون شغل، درآمد یا حتی سطح تحصیلات نشان داده می‌شود)، عوامل دیگری چون نسبت جنسی یا نحوه توزیع در مکان جغرافیایی (که به لحاظ اجتماعی هرگز خنثی و بی‌غرض نیست) و نیز کل مجموعه ویژگی‌های فرعی و ثانویه‌ای نیز که در قالب مقتضیات ضمنی ممکن است به عنوان اصول واقعی انتخاب یا طرد عمل کنند بی‌آنکه هرگز صریحا یا رسما به زبان آیند، همگی در طبقه‌بندی دخیل‌اند. من در این تحقیق سعی کرده‌ام به این شکل طبقه‌بندی نزدیک شوم ولی می‌دانم با محدودیت‌هایی که در دانش و تجربه فردی و دسترسی به اطلاعات و امکانات داشتم ممکن است کاملا موفق نشده باشم ولی به هر حال قطب‌نمای حرکتم نظریه فضای اجتماعی بوردیو بود.

‌چنان‌که در مقدمه ذکر شد، شما در کتاب از رویکرد پیر بوردیو برای تحلیل تغییرات طبقه متوسط در ایران بهره گرفته‌اید. علت انتخاب بوردیو برای این کار چیست و چرا دستگاه نظری و مفهومی او را برای تحقیق خود مناسب می‌دانید؟

مساله اصلی من در این تحقیق وجه فضایی پررنگی داشت و آنچه در نظریه بوردیو من را به‌ شدت مجذوب کرد، نسبتی بود که او بین فضای اجتماعی (همان دستگاهی که در نظریه بوردیو جانشین طبقات است و افراد بر‌حسب حجم و ترکیب سرمایه و خط سیر خود در آن توزیع می‌شوند، آن محور مختصات معروف بوردیویی) و فضای فیزیکی (همین شهرها و روستاهایی که در آنها زندگی می‌کنیم و جابه‌جا می‌شویم) می‌دید. این جمله که افراد از آنجا که موجود مادی‌اند لاجرم در «جا»یی قرار می‌گیرند و این «جا» اتفاقی تعیین نمی‌شود، بلکه بازتاب یا ترجمه‌ای تقریبی از جایی است که هر کس در فضای اجتماعی دارد، برای من بسیار راهگشا بود. دیدن وجه انضمامی روابط اجتماعی و وارد کردن محدودیت‌ها و الزامات موجودیت مادی افراد به تحلیل مهم‌ترین ویژگی دستگاه نظری بوردیو برای کار من بود.

‌شما در کتاب روی موضوع فضای فیزیکی و فضای اجتماعی انگشت گذاشته‌اید. منظور از فضای فیزیکی و فضای اجتماعی چیست و چه همپوشانی‌ها و تفاوت‌هایی با هم دارند؟

فضای اجتماعی همان‌طور که گفتم انتزاعی و همان محور معروف بوردیویی است که در یک سمت آن سرمایه فرهنگی و در سمت دیگر سرمایه اقتصادی قرار می‌گیرد و افراد بسته به حجم و ترکیب سرمایه‌ها و خط سیر خود در نقطه‌ای از آن قرار می‌گیرند و فضای فیزیکی همین فضای انضمامی‌ای است که در آن زندگی می‌کنیم. این دو فضا بی‌ربط به یکدیگر نیستند و نشانی محل سکونت و کار افراد اتفاقی تعیین نمی‌شود، بلکه برگردانی است از جایگاهی که در فضای اجتماعی دارند. هر چه نقطه‌ای در فضای فیزیکی به قطب تجمع سرمایه‌ها نزدیک‌تر باشد، ارزش آن بالاتر می‌رود و رقابت برای تصاحب آن بیشتر می‌شود و به این ترتیب آنان که حجم کلی سرمایه‌ها، مخصوصا سرمایه اقتصادی، آنان کمتر است و ترکیب سرمایه‌هایشان به شکلی نیست که آن کمبود را جبران کند از مجاورت این قطب‌های سرمایه به جاهای کم‌ارزش‌تر در فضای اجتماعی و فیزیکی رانده می‌شوند.

‌چرا برای نشان دادن تحول کیفیت زندگی اقشار میانی به مساله فضا پرداخته‌اید؟

همان‌طور که اشاره کردم فضای فیزیکی و فضای اجتماعی کم‌وبیش با یکدیگر تطابق دارند. تغییر آدرس افراد تصادفی رخ نمی‌دهد و جابه‌جایی‌ها zxبی‌قاعده نیستند. در واقع تغییر نشانی خبر از تغییر و جابه‌جایی در فضای اجتماعی می‌دهد. بر این مبنا جابه‌جایی از مناطقی که دسترسی بیشتری به انواع امکانات را فراهم می‌کنند به مناطقی که از قطب تجمع سرمایه‌ها فاصله دارند و دسترسی به امکانات مختلف آموزشی، تفریحی، اداری، درمانی و نیز مراکز اصلی تجمع شرکت‌ها و ادارات در آنها دشوار و مستلزم صرف هزینه مالی و زمانی است، خبر از وقوع اتفاق مشابهی در فضای اجتماعی می‌دهد که ما از آن با عنوان افت یاد می‌کنیم. در واقع تنزل محل سکونت و ترک اجباری تهران شاخصی است از تنزل در فضای اجتماعی.

‌شما در کتاب از روایت‌های افرادی واقعی از اقشار میانی استفاده کرده‌اید. علت و اهمیت و ضرورت توجه به این روایت‌ها چیست و این افراد را چگونه و بر چه مبنایی انتخاب کرده‌اید؟

یکی از مفاهیم محوری این کار رنج اجتماعی بود و آنچه در قالب کتاب آمده اساسا تحقیقی کیفی درباره تجربه رنج اجتماعی ناشی از تنزل در فضای اجتماعی-فیزیکی بوده است و بالطبع راه دست یافتن به آن شنیدن روایت افرادی است که در حال تجربه آن هستند. در واقع من در این کار، قصد ارایه تحلیل کلان از موضوع را نداشتم و می‌خواستم با نزدیک شدن به سطح خرد، ابعاد رنج ناشی از تنزل طبقاتی را مرئی کنم و برای این کار قطعا به روایت‌های افراد نیاز داشتم. در این راه بسیار از کتاب رنج جهان بوردیو آموختم.

برای مصاحبه‌ها به قصد نزدیک شدن به شرایط ایده‌آل «مصاحبه بدون خشونت» که با عبور از ضمیر ابژه‌ساز «تو» به ضمیر همدلانه «ما» میسر می‌شود، مشارکت‌کنندگان را از میان کسانی انتخاب کردم که یا بی‌واسطه با ایشان آشنا بودم یا آشنایی مشترک ما را به هم معرفی کرده بود و می‌دانستم که تجربه رانده شدن از تهران را دارند. همان‌طور که پیش‌تر توضیح دادم، رانده شدن از تهران در کار من شاخص تشخیص تنزل در فضای اجتماعی بود. به بیان دیگر از روش نمونه‌گیری هدفمند استفاده کرده‌ام که در تحقیقات کیفی رایج است.

پذیرش شکست: افت اقشار میانی جامعه

شما نوشته‌اید که روند افت اقشار میانی از بعد از جنگ هشت ساله و از اواخر دهه ۱۳۶۰ آغاز شد. در آن زمان چه اتفاقی افتاد؟

این دوره، دوره کنار گذاشتن سیاست‌های اقتصادی خاص دوران جنگ و تغییر رویکرد اقتصادی است و اندکی بعد دوران سیاست‌های تعدیلی فرا می‌رسد و در‌نتیجه در اوایل دهه هفتاد شاهد موج تورمی جدی‌ هستیم و پس از آن تقریبا به‌طور مداوم نرخ رشد دستمزدها از نرخ تورم عقب بوده است.

‌همچنین نوشته‌اید که در دهه ۱۳۹۰ این روند شتاب بیشتری داشت. چرا؟‌

خب، ما در سال‌های 92- 91 بزرگ‌ترین رکود تورمی ایران را تجربه کردیم و پس از آن مدت کوتاهی پس از برجام کمی شرایط اقتصادی کشور بهتر شد و دوباره در سال‌های 97 و 98 با دور جدید تحریم‌ها شرایط اقتصادی متشنج شد و طبق آنچه آمار می‌گوید، در این مدت هم فقر و هم نابرابری افزایش چشمگیری یافت.

‌شما پیش گرفتن سیاست‌های نئولیبرالی در اقتصاد را از علل و عوامل افت اقشار میانی عنوان کرده‌اید. می‌دانیم که این سیاست‌ها تقریبا در همه جای دنیا پیش گرفته شده است. آیا بر این اساس می‌توان گفت که افزایش نابرابری و افت اقشار میانی امری جهانی است و اختصاص به ایران ندارد؟

درست است، سیاست‌های نئولیبرالی سال‌هاست در کشورهای مختلف اجرا شده‌اند و حدی از فقر و نابرابری را پدید آورده‌اند و اساسا ادبیات نسبتا فربهی هم که درباره افت طبقات متوسط وجود دارد تحت تاثیر تبعات همین سیاست‌ها پدید آمده است، اما این سطح از افزایش سریع فقر و نابرابری که در سال‌های اخیر شاهد آن بوده‌ایم، حاصل وضعیت خاص ایران است و سیاست‌های نئولیبرالی فقط بخش کوچکی از آن را توضیح می‌دهند. تحریم‌های شدید بین‌المللی در شکل‌گیری این وضعیت نقش مهم‌تری داشته‌اند.

‌در پایان اگر امکانش هست به اختصار بفرمایید پیامد(های) تغییر فضای زندگی طبقات متوسط چیست؟

طبق مشاهدات من یکی از مهم‌ترین پیامدهای رانده شدن طبقات متوسط از فضای اجتماعی-فیزیکی‌ای که به آن تعلق داشته‌اند، انزوای افراد در سطوح مختلف است. از نظر من این وضعیت در سطح کلان‌تر موجب از هم گسستن یا سست شدن پیوندهای ارگانیک جامعه و درنهایت اتمیزه شدن آن می‌شود که تبعات خودش را دارد، به‌ویژه در بسیج سیاسی. البته دوستان در موقعیت‌های مختلف با این نتیجه‌گیری مخالفت کرده‌اند و من را به نقش فضای آنلاین در شکل‌دهی پیوندهای اجتماعی جدید یا تشکیل هسته‌های جمعیتی نسبتا همگون در شهرهای جدید اطراف تهران توجه داده‌اند، اما همچنان باید بگویم طبق مشاهدات من دست‌کم در میان‌مدت نمی‌توان چندان امیدوار بود که این پیوندها شکل بگیرند و جایگزین پیوندهای مستحکمی شوند که افراد در فضای اجتماعی‌-‌فیزیکی قبلی‌شان داشته‌اند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...