دختر جنگل، دوست زمین | شهرآرا


بعضی آدم‌ها را نمی‌شود فقط با چند واژه توصیف کرد؛ باید مسیر زندگی‌شان را روایت کرد، باورهایشان را شناخت و ریشه‌هایی را دید که آن‌ها را به خاک این سرزمین پیوند داده است. مه‌لقا ملاح از همین آدم‌هاست؛ زنی که نامش با طبیعت، آموزش و مبارزه‌ای آرام اما مداوم برای حفظ محیط ‌زیست ایران گره خورده است. کتاب «دختر جنگل، مه لقا ملاح»، نوشته‌ نیلوفر نیک‌بنیاد، تلاشی صمیمی و الهام‌بخش است برای روایت زندگی یکی از اثرگذارترین چهره‌های محیط‌‌زیستی ایران.

دختر جنگل، مه لقا ملاح»، نوشته‌ نیلوفر نیک‌بنیاد

این کتاب، مجلدی دیگر است از مجموعه‌ «زنان و مردانی که ایران را ساخته‌اند». مجموعه‌ای که با زبانی ساده و داستانی، مخاطب را با انسان‌هایی آشنا می‌کند که با اندیشه، تلاش و ایستادگی خود، مسیر تاریخ این سرزمین را تغییر داده‌اند. «دختر جنگل، مه لقا ملاح» فقط روایت زندگی یک زن نیست؛ داستان پیوند عمیق انسان با طبیعت، ایمان به آموزش و باور به مسئولیتی است که هرکدام از ما در قبال زمین بر عهده داریم. متنی که پیش‌رو دارید، نگاهی کوتاه است به این کتاب و زندگی زنی که به ما آموخت هوای پاک، آب زلال و زمین سالم، حق همه ماست.

دختری که در دل جنگل به دنیا آمد
مه‌لقا ملاح، آدم را به یاد درخت‌ها می‌اندازد؛ به یاد برگ‌هایی که با هر نسیمی جان می‌گیرند و به رقص درمی‌آیند و تنه‌هایی ستبر با ریشه‌هایی عمیق که محکم در خاک جا خوش کرده‌اند. نام و یادش، تصویر همه آن چیزهایی را در ذهن زنده می‌کند که رنگی از خوبی و زیبایی دارند. مادر محیط ‌زیست ایران؛ زنی که دفتر جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط ‌زیست را پایه‌گذاری کرد و عمرش را وقف دفاع از طبیعت این سرزمین کرد. شاید یکی از جذاب‌ترین باورهای او ایمان عمیقش به آموزش کودکان بود. ملاح معتقد بود حفاظت از محیط‌‌زیست باید از همان سال‌های نخست زندگی آغاز شود. از کودکانی که با زبان ساده‌تر و دل پاک‌ترشان می‌توانند پیام طبیعت را بهتر درک کنند و آن را به بزرگ‌ترها منتقل کنند. از نگاه او، کودکان بهترین آموزگاران آینده‌اند. خود او نیز از همان کودکی، واژه مبارزه را از مادرش شنیده بود و این کلمه با زندگی‌اش گره خورد. تصمیم گرفت هیچ‌گاه عقب ننشیند و برای آنچه حق خود، حق محیط ‌زیست و حق همه کودکان این سرزمین می‌دانست، بی‌وقفه تلاش کند. دختری که روزی در جنگل‌های ابر شاهرود چشم به جهان گشود و با همان اولین نفس‌ها با سرسبزی و زیبایی پیمان بست؛ پیمانی که تا پایان عمر به آن وفادار ماند. گام‌های او در این مسیر، کوچک اما پیوسته و اثرگذار بودند؛ آجرهایی به‌ظاهر ساده که در کنار هم، بنای استوار و ماندگاری از آگاهی، تعهد و عشق به طبیعت ساختند.

روشنایی «بهار خاموش»
مه‌لقا ملاح ریشه‌های قرص و محکمی هم داشت. نوه بی‌بی‌خانم استرآبادی بود. زنی پیشگام که بنیان‌گذار نخستین مدرسه دخترانه در ایران به‌شمار می‌رفت. مادرش، خدیجه افضل وزیری، نیز از فعالان اثرگذار حقوق زنان و روزنامه‌نگاری شناخته‌شده در زمان خود بود. مه‌لقا در چنین خانواده‌ای بزرگ شد. جایی که کتاب بخشی جدانشدنی از زندگی بود. از همان کودکی با کتاب‌ها انس گرفت و برای مادرش رمان‌ها و کتاب‌های تاریخی می‌خواند. بعد، در سال‌هایی از دوران تحصیل، راهی دانشگاه سوربن فرانسه شد و پس از دریافت مدرک دکترای علوم اجتماعی، با کوله‌باری از تجربه و دانش به وطن بازگشت. اما نقطه عطف زندگی او را باید در لحظه‌ای جست‌وجو کرد که کتاب «بهار خاموش» را خواند؛ اثری ماندگار از راشل کارسون که با نگاهی هشداردهنده و بی‌پرده، به بی‌احتیاطی‌ها، آزمندی‌ها و بی‌مسئولیتی‌های بشر می‌تازد و روایتی تکان‌دهنده را ارائه می‌دهد از آلاینده‌های ساخته دست انسان که حیات روی زمین را تهدید می‌کنند. پس از خواندن این اثر بود که مه‌لقا از خود پرسید: «ما داریم چه بلایی سر زمین می‌آوریم؟» پرسشی که مسیر زندگی او و خیلی های دیگر را برای همیشه تغییر داد.

مه‌لقا ملاح

برای هوای پاک باید ایستاد و مبارزه کرد

مادر محیط زیست ایران، در سال‌های آتی، آگاهانه و جدی، قدم در مسیر عمل گذاشت. ارتباط با سفارتخانه‌های مختلف را برای به‌دست آوردن اطلاعات درباره محیط‌‌زیست آغاز کرد و در همکاری با سازمان بازرسی کل کشور، نقش فعالی در پیگیری و بررسی آلودگی هوای تهران داشت. او با تأسیس «جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط ‌زیست» گامی بنیادین و ماندگار برداشت؛ نهادی که به یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های آگاهی‌بخشی زیست‌محیطی در کشور تبدیل شد و در کنار همه این فعالیت‌ها، آموزش و آگاهی‌رسانی هیچ‌گاه از اولویت‌هایش دور نماند. مه‌لقا ملاح با انتشار کتاب‌ها و نشریات و در اختیار گذاشتن اطلاعات محیط ‌زیستی، تلاش کرد مردم را نسبت به طبیعت، آب، خاک و هوایی که در آن نفس می‌کشند آگاه کند. او به کودکان آموخت که هوای پاک، حقی همگانی است؛ حقی که برای حفظ آن باید ایستاد و مبارزه کرد.

بخشی از کتاب:
آن روزها آدم‌ها یا پیاده به مشهد می‌رفتند یا با اسب و الاغ. منظورم از آن روزها سال ۱۲۹۶ خورشیدی است. مامان‌افضل و آقابزرگ هم مثل خیلی از مردم سوار بر اسب راهی سفر شده بودند که وسط‌های راه، درست در جنگل ابر شاهرود، ناگهان مامان‌افضل داد زد: «آمد! آمد!» بله؛ من تصمیم گرفته بودم یکهویی پایم را توی این دنیا بگذارم. آقا بزرگ که حسابی هول شده بود، فوری یک نفر را به نزدیک‌ترین روستا فرستاد تا کمک بیاورد. بالاخره با تلاش‌های مامان‌افضل و آن خانمِ کمکی، من صحیح و سالم به دنیا آمدم، ولی چون حال مامان هنوز خوب نبود، آقابزرگ به همسفرها گفت: «امشب همینجا می‌مانیم.» در یک کاروان‌سرای بین راهی نزدیک جنگل ابر. نمی‌دانم آن شب چه چیزی بین من و جنگل گذشت که من را آن‌طور عاشق خودش کرد. من در جنگل به دنیا آمده بودم و دختر جنگل بودم؛ هرچند بعدها در شناسنامه اسمم را «مه‌لقا» گذاشتند و خیلی وقت‌ها هم «لقا» صدایم می‌کردند: مه‌لقا ملاح.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...