عدالت برای آنان که نیستند یا هنوز نیستند | شرق


«تنها موجودی که انسان را رها نمی‌کند سایه‌ی خودش است». دولت‌آبادی در کتاب «دُرّ یتیم»، به قول خودش با «اوستایش» صادق هدایت، در سخن است؛ اما این بار با سایه‌ی هدایت که ازقضا خطاب به او می‌نوشت. «دُرّ یتیم» با عنوان فرعیِ گیرای «خشکیدن آب دهان عنکبوت» که یادآور طرح داستانی یا داستانِ نانوشته‌ای از هدایت به نام «عنکبوت نفرین‌شده» است و نیز کتاب «صادق هدایت در تار عنکبوتِ» م. ف. فرزانه؛ قصه‌ی سایه‌ی «آ صادق» است و «آن یک هفته نُه روزی که هدایت خانه‌ای مطبخ‌دار در پاریس اجاره می‌کند و پول سه ماه اجاره را هم از پیش می‌پردازد، آدرسش را به احدی نمی‌دهد و سعی می‌کند کمتر بنی‌بشری را ببیند و خودش را از همه چیز و همه کس، حتی از داستان‌ها و کتاب‌ها، و حتی از یاران باوفایش فرزانه و شهید نورایی، خلاص کند؛ و بعدتر حتی از شر خودش».

در یتیم

دولت‌آبادی در کتاب «در پس آینه» (گفت‌وگوی لیلی گلستان با او) که همین روزها درآمده است، می‌گوید قصه‌هایش، یا از سایه‌هایی از یک واقعیت زیسته‌ی خودش آمده یا واقعیت زیسته‌ی دیگران. اما سایه‌ها: دولت‌آبادی می‌گوید: «با آشنایی با هدایت بود که از ادبیات رمانس جدا شدم و رسیدم به آشنایی با ادبیات واقعی و زندگی مردم و این‌ها...»، و بعد تعریف می‌کند که برای فهمِ «بوف کور»، نُه بار آن را خوانده است. هدایت، یا دقیق‌تر، سایه‌ی هدایت، شاید از همان روزها در خواب‌بیداری‌های دولت‌آبادی پرسه می‌زند، تا اینکه او را به نوشتنِ داستانی از واپسین روزهای هدایت فرامی‌خواند.

«دُرّ یتیم» قصه سایه‌ی آ صادق است که «در آن صبحدم شوم در جواب هدایت که می‌پرسد تو هم با من می‌آیی؟ می‌گوید نه». و این شروع گفت‌وگویی است که به‌تعبیر دولت‌آبادی، انگار بعد از هفتاد هشتاد سال تازه به جریان افتاده است. حق با دریدا بود که «شبحْ بازآینده است و همواره بازمی‌گردد؛ ازهمین‌‌رو نمی‌توان بازگشتش را کنترل کرد و به شناخت درآورد. چون حضور شبح سرراست و پیش‌بینی‌پذیر نیست، پس هستی‌شناسی در معنای سنتیِ آن برای مواجهه با شبح نابسنده است». ازهمین‌رو دریدا، با جعل اصطلاح «هستی‌شناسی شبح‌وار»، هستی‌شناسی متعارف در فلسفه را به یک معنا واژگون می‌کند و از تقابلِ صرفِ هستی و نیستی فراتر می‌رود. «این نوواژه‌ی دریدا به معنای شناختِ کردوکارِ هستیِ شبح نیست، بلکه معطوف است به مواجهه با عناصری از گذشته و بازگشتِ شبح‌وارِ آنها که در هستی‌شناسیِ متعارف اساساً محل بحث نبوده‌اند».

مواجهه‌ی دولت‌آبادی با سایه‌ی هدایت مواجهه‌ای خلاقانه از این جنس است که در آن می‌کوشد ضمنِ روایت مرگ خودخواسته‌ی مهم‌ترین نویسنده‌ی مدرن ایران که صادق هدایت باشد، سایه‌ی هدایت را به سخن درآورد؛ «سایه‌ای که بعد از حدود هفتاد سال از تابیدن نوری بر هدایت، کم‌کم زبان باز کرده و دارد به درون‌گوییِ بی‌جوابِ نویسنده پاسخ می‌دهد». اما نورِ سیاهی بر مجموعه‌ی نوشته‌ها و زندگی هدایت تابیده است، که به‌تعبیر یوسف اسحاق‌پور، هیچ چیز نخواهد توانست این سیاهی را به روشنی تبدیل کند: «هدایت را خواهیم دید که بی‌ظاهرسازی، با معمای هستی رویاروست، و باکی ندارد که دیگران وی را منحط، افسرده‌حال، خودخواه و خطرناک به حساب آرند». با این وصف، از دیدِ اسحاق‌پور، تا دنیا چنین است، حقیقت از آنِ کسی است که قدرت نداشته و با قدرت کنار نیامده است، از آنِ کسی که توانسته شکننده بماند و زرنگیِ لازم برای انطباق و بقا را نداشته باشد.

دریدا وقتی از اشباح می‌گوید، وقتی به‌تفصیل درباره «اشباح، میراث‌بری، و نسل‌ها، و نسل‌های اشباح» حرف می‌زند، یعنی درباره آن دیگرانی که نه حاضرند و نه در حال حاضر زنده؛ به نام «عدالت» است که سخن می‌گوید، به نام عدالتی که هنوز نیست، هنوز آنجا نیست، عدالتی که هرگز قابل تقلیل به مقررات یا حقوق نخواهد بود. بنابراین، «وقتی هیچ اخلاقی، هیچ سیاستی، اعم از انقلابی یا غیرانقلابی، ممکن و قابل تصور و عادلانه به نظر نمی‌رسد، مگر آنکه در اصولش برای آن دیگرانی که دیگر نیستند یا آن دیگرانی که هنوز آنجا نیستند، یا در حال حاضر زنده نیستند، خواه پیش از این مرده‌اند یا هنوز به دنیا نیامده‌اند، احترام قائل شده باشد؛ باید از شبح سخن گفت». شبح هدایت این بار در «دُرّ یتیم» با سایه‌اش احضار شده است تا عدالتی که در حقِ هدایت اجرا نشد، دوباره به صحنه بیاید، یا دست‌کم تکلیفِ نویسنده‌ی بزرگی همچون دولت‌آبادی را با مرگ خودخواسته‌اش روشن کند و برای همین است که راویِ «دُرّ یتیم» می‌گوید: «مُردن که این‌همه چس‌ناله ندارد، خب آدمیزاد هم مثل هر حیوان دیگری باید سرش را بگذارد زمین بمیرد دیگر!». و با این حال، «بی‌گمان به نقش اراده، اراده معطوف به مرگ، بسیار اندیشیده بود مثل پاسخی به آن و پاسخی به زندگی هم». هدایت که به‌تعبیر اسحاق‌پور با اعتقادات دیرینه و صور اجتماعی آنها یکسر مخالف بود، ناگزیر کناره‌گرفتن را برگزید. برای هدایت، راهِ گذشته برای همیشه بسته بود و می‌دانست که حسرتِ بازگشت فقط به برگشتِ مردگان ختم می‌شود. او از قبیله‌ای بود که از مهلکه‌های پر واهمه و هراس، از وادی دهشت‌انگیز مدرنیته به بهای جانش گذر کرد، از این‌روست که کناره‌جوییِ هدایت حکایت دیگر دارد: «تجربه‌ی بنیادی تنهایی خود او بود. میان او و دیگران مغاکی دهان گشوده بود و همه نوشته‌های او از قعر همین مغاک برمی‌خاست».

با این اوصاف، دولت‌آبادی در گفت‌وگوی بی‌پرده‌اش با لیلی گلستان، وقتی بحث به سرنوشت شخصیت‌ها و آخر کارشان می‌رسد، از «دُرّ یتیم» یاد می‌کند و می‌گوید: «دُرّ یتیم، من می‌دانستم که پایان باید پایانی زنده باشد، یعنی به اصطلاح پایانی به‌رغمِ زندگی واقعی هدایت». دولت‌آبادی به‌رغمِ همه چیز، نمی‌خواهد هدایت در قلم او بمیرد. پس باید از شبح سخن گفت، باید به نام عدالتْ خطاب به شبح و با شبح سخن گفت؛ چه‌آنکه هیچ عدالتی، بدون شکلی از اصل مسئولیت، ممکن یا قابل تصور به نظر نمی‌رسد. و این مسئولیت از دیدِ دریدا، مسئولیتی ورای لحظه‌ی حاضر است، درون آنچه لحظه‌ی حاضر را از هم می‌گسلد، و در قبال اشباحِ آنان که هنوز به دنیا نیامده‌اند یا آنان که پیش از این مرده‌اند. از این‌رو، بدون این ناهم‌زمانی با لحظه‌ی حاضر، بدون آنچه زمان را از پاشنه در می‌آورد، بدون «مسئولیت» و احترام به عدالت برای آنان که دیگر نیستند؛ تصوری از آینده ناممکن خواهد بود. و شاید «دُرّ یتیمِ» دولت‌آبادی که در پیوند با داستان تمثیلیِ عنکبوتی نوشته شده که آب دهان او را خشکانده‌اند و دیگر نمی‌تواند تاری بتند، همان خواستِ اجرای عدالت است در حقِ آنان که دیگر نیستند اما شبح آنان در میان ما پرسه می‌زند. و نیز ادای احترام به اشباحی از گذشته؛ چنان‌که در ابتدای گفت‌وگویش با لیلی گلستان، به‌ خواستِ خودش نوشته شده: «به احترام دکتر غلامحسین ساعدی». بیراه نیست که دولت‌آبادی در مراسم رونمایی از کتاب «در پسِ آینه» می‌گوید خواست و رؤیای من برای ایران جز تمامیت ارضی این سرزمین، عدالت و حقوق اجتماعیِ برای مردمان آن بوده و هست.

منابع:
«دریدا»، نیکلاس رویل، ترجمه پویا ایمانی، نشر مرکز
«دُرّ یتیم: خشکیدن آب دهان عنکبوت»، محمود دولت‌آبادی، نشر چشمه
«در پسِ آینه: گفت‌وگو با محمود دولت‌آبادی»، لیلی گلستان، نشر چشمه
«اشباح مارکس»، ژاک دریدا، ترجمه پویا ایمانی، نشر مرکز

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...