رمان «مغز اندرو» [Andrew's brain] نوشته ای. ال. دکتروف [E. L. Doctorow] با ترجمه محمدرضا ترک‌تتاری توسط نشر بیدگل منتشر شد. این رمان پیش از این با ترجمه سيدسعيد کلاتی منتشر شده بود.

مغز اندرو» [Andrew's brain] نوشته ای. ال. دکتروف [E. L. Doctorow]

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا؛ ذهن من پر است از رؤیاها و خواب‌ها و کارها و حرف‌های آدم‌هایی که نمی‌شناسمشان. صداهای خاموش می‌شنوم، شبح‌هایی که از خواب‌هایم بیرون می‌آیند و روی دیوار می‌خزند، همان‌جا جا خوش می‌کنند، ماتم‌گرفته چنبره می‌زنند، از درد به خودشان می‌پیچند و بدون اینکه لب باز کنند فریاد می‌کشند و از من کمک می‌خواهند. داد می‌زنم چی از جانم می‌خواهید! و دوباره روی تخت می‌افتم تا به سقف تاریک خیره بشوم.

در «مغز اندرو»، یکی از بزرگان ادبیات آمریکا، ای. ال. دکتروف، نویسنده آثاری چون «رگتایم»، «بیلی باتگیت»، «کتاب دنیِل» و «هومر و لنگلی» ما را در سفری شگفت به هزارتوی ذهن مردی می‌برد که ناخواسته فجایع بسیاری در زندگی‌اش به بار آورده است. این رمانِ پرتعلیق و آوانگارد با بن‌مایه روان‌شناختی و نثری شورانگیز که با ظرافت پرداخت شده شرح‌حالی است از زمانه ما، با نگاهی طنزآمیز، موشکافانه، شکاک، بازیگوشانه و عمیق. ناقلا و تودار… این اندروی وراج و پرحرف قربانیِ زمانه خود است و بیهوده می‌کوشد با لفاف ضخیمی از کلمات، ایده‌ها، تکه‌های داستان و هر چیز دیگری که ذهن آشفته‌اش می‌تواند به آن بیاویزد زخم‌هایش را بپوشاند. آنچه اندرو را بدل به شخصیتی جذاب و مضحک می‌کند این است که دیوانه‌وار خود را فریب می‌دهد و درعین‌حال به‌طرز ترسناکی خودآگاه است: او ابله (دلقک) است، اما ابلهی نه‌چندان معصوم.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «آن موقع مارتا در حومه نیو یورک زندگی می‌کرد، در نیوروشل محله‌ای با خانه‌های بزرگ در سبک‌های معماری مختلف تودوری کوچنشینان هلندی بودند که اغلب ساخت دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بودند و حصاری از درختان بلند کهنسال -بیشتر افراهای نروژی- خانه‌ها را از خیابان جدا می‌کرد. اندرو دوید سمت ماشینش و با یک نوزاد، یک کیف لباس و دوتا کیسه سمت ماشینش و با یک آغوشی پالستیکی حاوی وسایل بچه برگشت. محکم در زد: مارتا، مارتا! شش ماهش است، هم اسم دارد هم شناسنامه. شناسنامه‌اش اینجاست، پیش من، خواهش می‌کنم در را باز کن مارتا، نیامده بودم دخترم را بگذارم پیش تو، فقط کمک می‌خواهم، کمکم کن! در باز شد. شوهر مارتا، مردی چهارشانه، پشت در بود. از اندرو خواست باروبندیلش را بگذارد زمین. اندرو اطاعت کرد و شوهر چهارشانه مارتا بچه را چپاند توی بغل اندرو و بهش گفت که همیشه یک پخمە بی‌دست‌وپا بودی. متأسفم که زن جوانت فوت کرده، اما احتمالاً باز یکی از آن گندکاری‌هایت باعث مرگش شده، یک سهل‌انگاری بیجا، یکی از آن آزمایش‌های فکری یا حواسپرتی‌های معروفت، ولی هرچی که بوده آن استعداد خدادادیات را یادمان می‌اندازد که ممکن نیست جایی بروی و فاجعه بار نیاوری.»

انتشارات بیدگل کتاب «مغز اندرو» نوشته ای. ال. دکتروف ترجمه محمدرضا ترک تتاری را در ۲۳۲ صفحه و شمارگان ۱۰۰۰ نسخه عرضه کرده است.

................ هر روز با کتاب ................

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...