مفیدترین کاری که به ذهنم رسید این بود که حین صحبت‌هایش در مورد برنامه‌ها و طرح‌های ویژه‌ی بزرگداشت هفته‌ی دفاع مقدس، سعی کنم خیلی با دقت، طوری که متوجه نشود که متوجهش نیستم، روزنامه روی میز را که داشت زیر هیکل جزوه‌ی صحافی‌شده‌ی عملکرد یک ساله فرهنگ‌سرا له می‌شد، بیرون بکشم تا در طول جلسه! بخوانم.
از شانس بد من نیمه پایین صفحه بود، قسمت آگهی‌ها؛ منشی با روابط عمومی بالا- پرستار کودک، گوسفند زنده با قصاب در محل، قبول دعاوی توسط وکیل پایه یک دادگستری.
مقدمات حرفش در مورد لزوم دفاع از ارزشها و زنده نگه‌داشتن یاد 8 سال دفاع مقدس تمام شد.
«آقای حسینی، من طرح‌های شما رو دیدم، به نظرم تکراری و کلیشه‌ای اومد. شما هم که ماشاءالله هروقت ما بهتون گفتیم طرح بدید، نصف طرح‌هاتون در مورد کتابه. سعی کنید یک مقدار طرح‌های فانتزی بدید. مثلاً همین طرح پیشنهادی من رو ببینید؛ یک دوره مسابقه شطرنج به مناسبت هفته دفاع مقدس!»

-ببخشید، تناسبش با دفاع مقدس از چه لحاظه؟!
-خوب این یک ریزبینیه! (منظور ایشان دقت نظر بود، با بینی عمل کرده‌ی با کلاسهای تهران اشتباه نشود) که توی این طرح لحاظ شده. ببینید توی جنگ دو گروه باهم درگیرند و گروهی پیروز می‌شوند که بهتر از فکرشون استفاده کنند. توی شطرنج هم همینطوره. دو نفر باهم در حال جنگند که هرکدوم بهتر فکر کنه، برنده می‌شه. این همون ربطش به جنگه. به نفرات اول هم سکه می‌دیم. یک میلیون هزینه داره که ما می‌زنیم دو میلیون که سازمان همون یک میلیون رو تأیید کنه»

بابت این نبوغ فرهنگی، مغز سرم، قل‌قل می‌زد. تمام عصبانیتم را به نوک انگشت سبابه‌ام هدایت و از آنجا به جزوه‌ی عملکرد فرهنگی وارد کردم، طوری که مجبور شد تا وسط میز عقب‌نشینی کند. یک آگهی استخدام خودنمایی کرد؛ «یک کارخانه شلنگ‌سازی جهت امور اداری تعدادی کارمند استخدام می‌کند...»
صحبت راجع به طرح‌ها که تمام شد از کشفیات جدیدش راجع به یکی از کارمندهای خانم گفت. به عنوان مدیر فرهنگی یک مجموعه فرهنگی! (کاملاً فرهنگی!) به خودش این حق را داد که او را دروغگو، متخلف و دورو بداند و از اینکه مانتوی آبی می‌پوشد و چاک بغل مانتویش تا بالای زانو می‌رسد، به این نتیجه رسید که؛ «این خانم با این سر و وضع به درد مجموعه‌ی فرهنگی ما نمی‌خوره»
خداوند عالمیان به فریادم رسید؛ الله اکبر. الله اکبر...

«حاج‌آقا، اگر اجازه بدید وقت نماز شد. من مرخص بشم.»
از اتاق رئیس که فرار کردم، چشمم به تابلوی اتاق مجاورش خورد؛ «کارشناسان فرهنگی»


کارشناسان فرهنگی مجموعه فرهنگی ما عبارتند از:

الف) کارشناس اجتماعی: جناب آقای «الف» که قبلاً در دادگستری، قسمت اجرای احکام مشغول به کار بوده‌اند و همزمان بساز و بفروشی هم می‌کرده‌اند و بر اثر رکود بازار ورشکسته شده و در پی سقوط یک قبضه کلنگ از آسمان وارد این مجموعه شده و با توجه به تجارب فرهنگی به عنوان کارشناس اجتماعی منصوب شده‌اند.

ب) کارشناس فرهنگی: جناب آقای «ب»، لیسانس کشاورزی، متخصص در امور بیابان‌زدایی که به خاطر تخصص در بیابان‌زدایی، یکهو توان زدودن چهره‌‌ی فقر فرهنگی اجتماع را در خود دیده و در اثر سقوط همان کلنگ به این سمت منصوب گردیده‌اند.

ج) کارشناس هویتی: جناب آقای «ج»، ایشان لیسانس پرستاری بوده و با توجه به این مهم که تحصیلات ایشان مطلقاً به موضوع هویتی فرهنگ‌سرای مربوط (که بنده به دلایل کاملاً امنیتی از ذکر نام آن کاملاً معذور هستم) هیچ ربطی ندارد به علت رابطه‌ی ایجاد شده میان ایشان و کلنگی که ذکر خیرش شده، در این صحنه فرهنگی حضور یافته‌اند.

تلویزیون روشن بود و هرسه منتظر بودند تا بعد از پایان اذان، تکرار سریال دیشب تلویزیون را مورد ارزیابی قرار دهند!
«آقای حسینی، بیا تو بشین یک چای باهم بخوریم.»
«نه فقط اومدم یک سؤال بکنم و برم. فرض کنید یک کارخانه‌ی شیلنگ‌سازی برای قسمت اداری یک تعداد کارمند استخدام می‌‌کنه که حقوقش هم صدهزار تومان بیشتر از حقوق دریافتی سازمان ماست. حاضرید این کارو ول کنید برید اونجا؟!»
آقای الف گفت: چرا که نه، خوب صد هزار تومان بیشتر مایه توش هست.
آقای ب: البته به شرطی که امنیت شغلی داشته باشه.
آقای ج: به شرطی که فقط کار اداری باشه، بهمون نگن بیا شیلنگ جابجا کن! (با خنده)

از زحمتی که بابت پاسخ به سؤالم کشیدند تشکر کردم و بیرون آمدم. رئیس داشت از اتاق بیرون می‌آمد.
خواستم کار در کارخانه شیلنگ‌سازی را به او هم پیشنهاد کنم که یادم آمد یک بار گفته بود:«آقای «خ» رئیس فرهنگسرای «ن» گفت بیا جایمان را عوض کنیم، گفتم: نه، فرهنگسرای شما دردسر زیاد داره، من می‌خوام این سه سال آخر رو بی‌سر و صدا تمام کنم تا بازنشسته بشم، برم استراحت! اصلاً حوصله دردسر ندارم.»

اذان تمام شد: عجلوا بالتوبة قبل الموت!

فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...
باشگاه به رهبری جدید نیاز داشت... این پروژه 15 سال طول کشید و نزدیک به 200 شرکت را پایش کرد... این کتاب می‌خواهد به شما کمک کند فرهنگ برنده خود را خلق کنید... موفقیت مطلقاً ربطی به خوش‌شانسی ندارد، بلکه بیشتر به فرهنگ خوب مرتبط است... معاون عملیاتی ارشد نیروی کار گوگل نوشته: فرهنگ زیربنای تمام کارهایی است که ما در گوگل انجام می‌دهیم ...
طنز مردمی، ابزاری برای مقاومت است. در جهانی که هر لبخند واقعی تهدید به شمار می‌رود، کنایه‌های پچ‌پچه‌وار در صف نانوایی، تمسخر لقب‌ها و شعارها، به شکلی از اعتراض درمی‌آید. این طنز، از جنس خنده‌ و شادی نیست، بلکه از درد زاده شده، از ضرورت بقا در فضایی که حقیقت تاب‌آوردنی نیست. برخلاف شادی مصنوعی دیکتاتورها که نمایش اطاعت است، طنز مردم گفت‌وگویی است در سایه‌ ترس، شکلی از بقا که گرچه قدرت را سرنگون نمی‌کند اما آن را به سخره می‌گیرد. ...
هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...