مجموعه‌داستان «کاش بوی سگ‌مُرده می‌داد» نوشته دلارام دلنواز توسط انتشارات هیلا منتشر و راهی بازار نشر شد.

کاش بوی سگ مرده می‌داد دلارام دلنواز

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، پیش از این کتاب «آدم‌های بدی که ما هستیم» به قلم جمعی از داستان‌نویسان جوان کشور توسط نشر دف منتشر شده که قصه دلارام دلنواز یکی از داستان‌های مندرج در آن است. این‌داستان‌نویس متولد سال ۵۶ است و به نوشتن داستان‌های کوتاه مشغول است.

مجموعه‌داستان «کاش بوی سگ‌مُرده می‌داد» ۱۲ داستان کوتاه را از این‌قصه‌نویس شامل می‌شود که عناوین‌شان به‌ترتیب عبارت‌ است از:
شاید شانس با من یار شود، سکوی بازی، من به یک اسم هم دلخوشم، ریحان‌های توی باغچه، کاش بوی سگ‌مرده می‌داد، سلام بفرمایید، استیلا در بلوک E۲، خیرگی، دکلته بدقواره، عروسک مومی، قندشکن، ردِ پیوند.

در قسمتی از داستان «کاش بوی سگ‌مرده می‌داد» از این‌کتاب می‌خوانیم:

یک‌روزهایی هم مثلا مهربانی‌اش گل می‌کرد می‌گفت: «معرفت خرجت کردم ها. دو تا پیس بیشتر زدم.» بعد می‌خندید و چشم‌های مشکی کشیده‌اش کشیده‌تر می‌شد. بعد می‌گفت: «شونه‌هام رو بمال.» یک وقت‌هایی هم خل می‌شد. می‌رفت تو لک و ناز می‌کرد. آن وقت دنیا جهنم می‌شد.
پشت نیمکت‌های اول دبیرستان همه‌مان شوت می‌زدیم، چه برسد به فریده که همه فکر و ذکرش رژ لب و ریمل و فرمژه بود. منِ کور عصاکش اصغریِ کورشده بودم. هرچه از درس‌ها می‌فهمیدم به او هم می‌فهماندم. سر امتحان کلاس عربی و ریاضی جدید به‌ش تقلب رساندم. برایش سیب و پرتقال و نارنگی فال‌فال‌شده می‌بردم. هرچه عطرش را بیشتر بو می‌کردم دلم بیشتر می‌خواست. عطرش را که بو می‌کردم بدنم شل می‌شد. آرام می‌شدم. یک جور لَختیِ خوب توی تنم جا می‌گرفت. انگار خون زیادی زیر پوستم جمع می‌شد.

این‌کتاب با ۱۰۴ صفحه، شمارگان ۵۵۰ نسخه و قیمت ۴۲ هزار تومان منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ................

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...