لذت بیمارگونه‌ی عذاب | الف


«آثار آنتوان چخوف قوت تندبادی را دارند که به سوی شخصیتها روانند. وقوف او بر بیماری مهلکش می‌تواند تا حدی دلیل این امر باشد ولی چخوف همچنین به طوفان سیاسیِ در حال شکل گیری در روسیه حساس بود.» این را لورا فورمن می‌گوید، ویراستار مجموعه داستانهای برگزیده جایزه اُ. هنری 2005 [Prize Stories 2005: The O. Henry Awards] در مقدمه کتاب می‌گوید.

داستانهای برگزیده جایزه اُ. هنری 2005 [Prize Stories 2005: The O. Henry Awards]  دوران طلایی دل شکستگی

اما چخوف چه ارتباطی با مجموعه داستانهای کوتاه برگزیده‌ی جایزه ا.هنری سال 2005 دارد؟
اول اینکه، مجموعه داستانهای کوتاه برگزیده جایزه ا. هنری سال 2005، به آنتوان چخوف تقدیم شده است و دو دیگر اینکه به باور فورمن نویسندگان این مجموعه همانند چخوف، دل مشغولی واحدی دارند و آن پرداختن به مسائل روز جامعه است. آنان تلاش کرده اند رابطه میان فرد و جامعه را به تصویر بکشند. خوشبختانه نشر کتاب نیستان در سال 1395 ترجمه این مجموعه را در قالب نه داستان کوتاهِ بشدت خواندنی و تاثیرگذار و با عنوان زیبا و دوپهلوی «دوران طلایی دل شکستگی» در اختیار مخاطبان و علاقمندان داستان کوتاه قرار داده است. در میان نویسندگان این مجموعه به نامهای آشنا و پرتوانی برمی خوریم، از جمله شِرمَن اَلکسی که خود زمانی عضو هیئت داوران انتخاب داستانهای برگزیده جایزه ا. هنری بود، مایکل پارکر، کِوین بروکمایر، ران رَش و... داستانها در نوع خود چنان یکه و خواندنی‌اند که هریک مجال مفصلی برای معرفی و تحلیل می‌طلبند، اینجا اما در حد بضاعت به برخی از آنها اشاره می‌کنیم.

داستان "دوران طلایی دل شکستگی" نوشته مایکل پارکر، قصه مردی است که به همسر بسیار محبوب خود خیانت کرده و حالا پس از رفتن همسر، روزگار به پریشانی می‌گذراند. مرد برای تنبیه خویش جسمش را به عذاب می‌اندازد و هر روز چند کیلومتر می‌دود. او از عذاب کشیدن لذت می‌برد ولی خوب می‌داند که همسر به قهر رفته‌اش هرگز باز نخواهد گشت:

«بعد از رفتن او شهری که در آن زندگی می‌کردیم صاف شد، مثل کف دست. صدا با خود آواز آورد: آواز راننده کامیونی که پنج مایل از شرق راه آمده بود. چیزی نمی‌توانست نوحه او را ببُرد... شب و روز می‌شنیدم‌ش، بخشش زن را می‌طلبید، برای بارهایی که سر رسیده بود و مرد را نیافته بود. می‌دانستم، از نواهای به فغان، که زن هرگز باز نخواهد گشت، که مرد هرگز پاک نخواهد شد. خانه‌ام تا بام از این نغمه‌ها پر بود. شب پره‌ها با آن نغمه‌ها اوج می‌گرفتند، نور چراغ را مات می‌کردند، آیینه را رنگ می‌زدند. تا نیمی از شب، سعی کنان که نشنوم آن صدا را، به باوری رجوع می‌کردم که چهل سال پیش رهایش کرده بودم، زمان مهد کودک: کُره‌ها دروغ‌های لرزانی بودند. زمین مسطح بود مثل نغمات خاموش از مایل‌ها هیچ در هیچِ آواز راننده کامیون. بی‌هیچ جایی برای پنهان شدن یا فرار...»

گرچه در پایان داستان اتفاقی تلخ سلسله عذابهای مرد را کامل می‌کند ولی او در می‌یابد که عشق در کنار ترس‌ها و نگرانی‌هایی که به ارمغان می‌آورد، احساس آزادی عجیبی به آدمی می‌بخشد. ویژگی برجسته داستان دوران طلایی دل شکستگی نثر شاعرانه آن است. مایکل پارکر چنان با چیره دستی تمام مضمونی آشنا و تکراری را در قالب کلمات شاعرانه به تصویر کشیده که مخاطب علاوه بر خود قصه از شیوه روایت آن هم لذت می‌برد.

اما داستان "هزاران هزار تن از ما"، به قلم چارلز دی آمبروزیو، لطافت و دقایق دیگری دارد. راوی داستان پسرک ده، دوازده ساله‌ای‌ست بنام ایگناتیوس. ایگناتیوس گذشته غریبی دارد. مادرش در ماجرایی تلخ کشته شده و پدر، مجنون از جور روزگار، به دارالمجانین رفته. ایگناتیوس توسط همسایگان به پرورشگاه کاتولیک‌ها سپرده می‌شود و آنجا تحت مراقبت‌ها و آموزش‌های خواهران روحانی چیزها می‌آموزد. با این‌همه، نقطه عطف زندگی ایگناتیوس آشنایی‌اش با پسری بنام دنی است. دنی هم سن و سال ایگناتیوس است ولی زندگی و گذشته‌ای کاملا متفاوت دارد. او مادری جوان و زیبا دارد و پدری که به آسانی پول درمی‌آورد. ایگناتیوس ابتدا به زندگی دنی غبطه می‌خورد ولی پس از معاشرت بیشتر با او و پدرش به درک جدیدی می‌رسد. او با همه عقل کودکی خود می‌فهمد زندگی هیچ کس بدون مشکل نیست و اساسا بدون مشکل نمی‌شود. هرچند مخاطبان اصلی داستان‌های کوتاه برگزیده جایزه ا. هنری بزرگسالانند ولی خواندن داستان هزاران هزار تن از ما، می‌تواند برای کودکان سالهای پایانی دبستان و همچنین نوجوانان بسیار جذاب و آموزنده باشد.

اگر به تاریخ و داستان‌هایی که در متن وقایع تاریخی اتفاق می‌افتند علاقمندید داستان "فانتزی یازده انگشتی‌ها" را از دست ندهید. بن فانتین در داستانی بیست و چند صفحه‌ای ابتدا از آنتون وِیسر، نوازنده چیره دست پیانو می‌گوید که با وجود داشتن یک انگشت اضافی به شهرتی افسانه‌ای رسید و بعد به‌طرز مرموزی کشته شد. ولی قصه به همین جا ختم نمی‌شود. ویسر جاه طلب و محفل آرا قطعه‌ای برای پیانو تصنیف کرده بود بنام "فانتزی" که پس از مرگش تا سالها نوازندگان از اجرای مجدد آن سر باز می‌زدند تا آنکه شصت سال بعد دست روزگار دخترک شش انگشتی کوچکی بنام آنا کُهل را مقابل استادی بنام پوچل می‌نشاند و جناب استاد پس از تعلیم سالیان دخترک، او را موظف می‌کند قطعه یاد شده را اجرا کند.

داستان در اطریشِ اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم می‌گذرد و اشارات فراوانی دارد به آنچه در قرن بیستم بر جامعه یهود اروپا رفته است. در آن زمان یهودیان در اقلیت بودند و آزار بسیاری از سوی مسیحیان و نژادپرستان متعصب آلمانی متحمل می‌شدند. خاندان آنا هم یهودی بودند و با وجود تمکن فراوان از این آزارها در امان نبودند، آنگونه که در کنسرت‌های دور اروپای آنا هم، مسیحیان دو آتشه آنها را راحت نمی‌گذاشتند و به سالن‌های اجرا حمله می‌کردند. این اذیت و آزارها در کنار فشار خانواده و استاد پوچل، آنای حساس و شکننده را بیش از پیش خسته می‌کرد. گروهی دخترک را به فرشته‌ای معصوم تشبیه می‌کردند و جمعی دیگر به ساحری که نغمات اجراهایش تاثیرات نامطلوبی روی مخاطبان می‌گذاشتند. سرانجام آنا، خسته و شکسته از آن همه فشار، دست به کار حیرت انگیزی می‌زند و پس از آن صحنه هنر را برای همیشه ترک می‌کند. سرگذشت تلخ آنا یک داستان صرف نیست و می‌تواند برای بسیاری از والدین و مربیان سخت‌گیری که کودکان را تحت آموزش‌های طاقت فرسا قرار می‌دهند عبرت آموز باشد.

اما داستان "تاریخ موجز مردگان" نوشته کِوین بروکمایر، حکایتی تمثیلی است از جهان مردگان. جهانی که اهالی‌اش تجارب منحصربفردی دارند. شهری که دائم تغییر می‌کند و اهل آن بی‌وقفه می‌آیند و بعد برای همیشه می‌روند. با این همه، یک چیز در این دیار ثابت است: صدای تپش قلبی غریب که همیشه و همه جا به گوش می‌رسد. نبود دشمنی میان شهروندان مرده آن شهر، جهان پس از مرگ را به رشک دنیای خاکی تبدیل می‌کند...

جینای داستان "تردستی" نوشته تِسا هادلی، دختر نوجوانی است که به رغم داشتن هوش و استعداد سرشار از ظاهر زمخت و چاق خود احساس شرم می‌کند. او منزوی و گوشه گیر است و به مطالعه پناه می‌برد. از ادبیات، نقاشی و تاریخ ایده‌های بشری چیزهایی می‌داند که هم‌سالانش هیچ نمی‌دانند. با این همه حاضر است برای دستیابی به شادی و بی‌خیالی نوجوانان بی‌اطلاع و جاهل اطرافش همه امتیازات خود را فدا کند. او در سفری از خانه نویسنده محبوبش که به موزه تبدیل شده دیدن می‌کند و از دکور و تجملات آنجا بیزار می‌شود. ولی سالها بعد که زمختی و جزم اندیشی دوره نوجوانی را پشت سر می‌گذارد، وقتی دوباره از آن خانه بازدید می‌کند احساس متفاوتی را تجربه می‌کند.

اما داستان خواندنی، خواندنی، و باز هم خواندنیِ "گرو گذاشته‌ی تو را من آزاد می‌کنم" از جمله زیباترین آثار شرمن الکسی است. الکسی که خود سرخپوست است با ظرافتی حیرت انگیز هزار نکته باریک‌تر ز مو از زندگی و احوالات سرخپوستان را در داستانی کوتاه به نگارش درمی‌آورد. این داستان اودیسه‌ی بیست و چهار ساعته‌ی سرخپوستی دائم‌الخمر است که به سرش زده میراث مادربزرگش را پس بگیرد. سرخپوست بی‌خانمان و پاکباخته‌ی قصه ما یک روز هنگام رفتن به بهترین پیاله فروشی دنیا به همراه نوچه‌های پاتوقی‌اش از کنار بنگاهی رهنی می‌گذرد و از قضا نشان سلطنتی مادربزرگش را پشت ویترین مغازه می‌بیند و برای بازپس گیری آن اقدام می‌کند ولی صاحب بنگاه مبلغ کلانی از او طلب می‌کند و سرخپوست که آه در بساط ندارد در پی تهیه پول برمی‌آید و داستان از اینجا آغاز می‌شود. او هر بار مبلغ ناچیزی را که بدست می‌آورد خرج مشروب و پذیرایی از پسرعموهای پریشان‌تر از خودش می‌کند ولی پایان داستان به گونه دیگری رقم می‌خورد و اتفاقی بس شیرین و گوارا سرخپوست فقیر و بی‌همه چیز را به کام دل می‌رساند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ................

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...