«خرده‌ خاطرات» حکایت خودنوشت و حدیث نفسی از خاطرات روزگار کودکی و نوجوانی نویسنده‌ای است که جهان را تکان داد.

خرده‌ خاطرات ساراماگو با ترجمه امرایی

 به گزارش خبرآنلاین، کتاب «خرده‌ خاطرات» ژوزه ساراماگو، نویسنده برنده‌ جایزه‌ نوبل با ترجمه اسدالله امرایی از سوی انتشارات مروارید منتشر و با استقبال خوانندگان مواجه شده است. در توضیحات این کتاب 144 صفحه‌ای آمده است: «خرده‌خاطرات حکایت زندگی من و توست با خواندن این خاطرات درمی‌یابیم که زندگی همه‌ ما کمابیش یک‌جور است. شیطنت‌های دوران کودکی، عاشقی و عشق‌های نافرجام نوجوانی و پا گذاشتن به دوران منطق و حساب‌گری.»

خرده‌خاطرات حکایت خودنوشت و حدیث نفسی از خاطرات روزگار کودکی نویسنده‌ای است که جهان را تکان داد. ساراماگو در این کتاب به شرح روزگار کودکی‌اش و کشف جهان می‌پردازد. جهانی که برای اولین‌بار دریافت از آشپزخانه مادرش بزرگ‌تر است. جهانی که او را شگفت‌زده کرد. در خرده‌خاطرات با ماجراهایی روبه‌رو می‌شویم که کلید درک رمان‌های ساراماگو است.

مترجم کتاب معتقد است: «این کتاب در واقع نگاه یک نویسنده در دوران بزرگسالی به کودکی خود است و در آن می‌توان رد پای خلق برخی از کتاب‌های ساراماگو را مشاهده کرد. به عنوان مثال داستان اشتباه در ثبت نام خانوادگی یک فرد که در کتاب «همه نام‌ها» به آن پرداخته شده، برگرفته از یک ماجرای واقعی است که در دوران کودکی ساراماگو رخ داده است. این نویسنده پرتغالی در خاطرات دوران کودکی‌اش به شرح ماجراهایی درباره دوستانش، خانواده‌اش، تحصیلات و همچنین شیطنت‌هایی که در دوران کودکی داشته، اشاره می‌کند.»

پیش از این، کتاب‌ «دفتر یادداشت» ترجمه‌ علی قادری و کتاب «کوری» ترجمه‌ امرایی از این نویسنده توسط همین ناشر عرضه شده بود.

«ژوزه ساراماگو» 16 نوامبر سال 1922 در لیسبون پرتغال به دنیا آمد و 18 ژوئن سال 2010 در جزیره‌ی قناری اسپانیا از دنیا رفت. شهرت اولیه‌ی «ساراماگو» در سال 1982 با انتشار رمان «بالتازار و بلومندا» رقم خورد که جایزه‌ ادبی «پن» پرتغال را برای او به‌همراه آورد. ساراماگو در سال 1984 با رمان «سال مرگ ریکاردو ریس» جایزه ادبی پن و جایزه‌ داستان خارجی ایندیپندنت را کسب کرد. کتاب «کوری» معروف‌ترین اثرش است که اولین‌بار سال 1378 در ایران منتشر شد. این نویسنده‌ معروف پرتغالی در اکتبر سال 1998 به عنوان برنده‌ نوبل ادبیات معرفی شد.

................ هر روز با کتاب ...............

مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...