در کنفرانس سالانه انجمن قلم آمریکا هرساله نویسنده‌ای برای ایراد سخنرانی انتخاب می‌شود که امسال این سخنرانی به الیف شافاک رمان‌نویس ترک‌تبار سپرده شد.

الیف شافاک

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، هربرت جورج ولز مشهور به اچ. جی. ولز، روزنامه‌نگار، جامعه‌شناس، مورخ و نویسنده رمان و داستان‌های کوتاه علمی تخیلی بسیاری است که در واقع به‌خاطر خلق این رمان‌ها او را اغلب به عنوان پدر علمی تخیلی یاد می‌کنند. از آثار علمی تخیلی او می‌توان به مرد نامرئی، ماشین زمان، جزیره دکتر موریو و جنگ دنیاها اشاره کرد. در کنفرانس سالانه انجمن قلم آمریکا هرساله نویسنده‌ای برای ایراد سخنرانی اچ‌.جی‌.ولز انتخاب می‌شود که امسال این سخنرانی به الیف شافاک، رمان‌نویس ترک‌تبار سپرده شد که خلاصه این نطق توسط روزنامه گاردین در ادامه آمده است:

اولین کتابی که از ولز خواندم، مربوط به دوران نوجوانی بود که در ترکیه سکونت داشتم. نسخه‌ای قدیمی در قفسه یک کتابفروشی قدیمی که عادت داشتم کتاب‌هایم از آنجا خرید کنم. روی جلد، «اولین انسان‌ها روی ماه» نوشته شده بود. در نسخه ترجمه شده آن نوشته شده بود: «اولین مردانی که به ماه رفتند». در آن موقع خیلی به داستان‌های علمی تخیلی علاقه نداشتم و بیشتر ادبیات و نویسندگان روسی را دنبال می‌کردم. برادران کارامازوف و نوشته‌های گوگول و داستایفسکی را می‌خواندم. وقتی از آنکارا به استانبول آمدیم، دلیلی برای آوردن کتاب‌ ولز نداشتم؛ ولی این کار را کردم.

به‌هرحال در سال‌هایی که در استانبول بودیم بالاخره تصمیم گرفتم این کتاب را بخوانم؛ اولین مردان روی ماه. از همان صفحات اول مجذوب داستان شدم. شهر تخیلی روی ماه که ولز در داستانش خلق کرده بود، همان‌هایی بود که در تخیل من وجود داشت. او را باید دانشمند بسیاری از ژانرها خطاب کرد. او تنها تکنولوژی را در داستان نمی‌آورد؛ بلکه از آن استفاده می‌کند تا تمام ابعاد آن را به مخاطب بگوید. سمت تاریک آن را نیز نشان می‌دهد. او آینده را می‌بیند؛ از سفر به فضا گرفته تا مهندسی ابزارهای پیچیده، از بمب اتم تا دنیای مجازی. هیچ نویسنده دیگری را نمی‌‌شناسم که بتواند آینده را پیش‌بینی کند.

او حتی آزادی زنان و دموکراسی را می‌دید؛ ولی باید گفت که او اگر زنده بود، از بی‌عدالتی‌های امروز ناامید می‌شد. او بی‌عدالتی را درک می‌کرد و می‌دانست که گسترش این پدیده اجتماعی می‌تواند زندگی انسان را تحت تاثیر درآورد و شادی را از او بگیرد. او ناامیدی و یاس را در انسان‌ها درک می‌کرد و در رمان «حقوق انسان» این‌طور نوشته است که تنها در صورتی می‌تواند پیچیدگی‌ها و آشفتگی‌های دنیای امروز را با قانون و امنیت عوض کرد که بتوانیم منصف باشیم؛ در غیر این صورت باید منتظر نابودی نسل بشر باشیم.

................ هر روز با کتاب ...............

او «آدم‌های کوچک کوچه»ــ عروسک‌ها، سیاه‌ها، تیپ‌های عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیت‌هایی تراژیک نشاند. همان‌گونه که جلال آل‌احمد اشاره کرد، این عروسک‌ها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بی‌جایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیه‌نشینی فرهنگی را می‌سازد: جایی که سنت‌های مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا می‌شوند ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...