هدف وسیله را توجیه می‌کند | اعتماد


«ما و ماکیاولی» [Machiavelli and us] خوانش دیگرگونه و بدیع لویی آلتوسر [Louis Althusser] از آرای ماکیاولی است که در چهار فصلِ «تئوری و مشی سیاسی»، «تئوری و سامانه تئوریک در ماکیاولی»، «تئوری شهریارِ جدید» و «مشی سیاسی شهریارِ جدید» تدوین شده و ناشر و ویراستارِ فرانسوی کتاب سخنرانی آلتوسر در انجمنِ فرانسوی علومِ سیاسی را نیز با عنوانِ «تنهایی ماکیاولی» پیوستِ این اثر کرده‌اند. نشر آگه به‌تازگی ترجمه‌ای از این اثر عرضه کرده و فرصت مواجهه‌‌ با چنین خوانشِ متفاوتی را فراهم آورده است.

ما و ماکیاولی» [Machiavelli and us]  لویی آلتوسر [Louis Althusser]

با خوانشِ آلتوسر، ماکیاولی تاریخی وسیع را درنوردیده؛ یونان و روم، شیوه تفکرِ پس از سقراط و نظامِ الاهیات سیاسی مسیحی را پشتِ سر گذاشته و به‌ناگاه در آستانه بنیادنهادنِ شیوه‌ای جدید از نگریستن قرار گرفته که شیوه‌های دروغینِ پیشین را پس می‌زند. با ماکیاولی گویی- ناگهان و برای لحظه‌ای- ایدئولوژی‌ها به کنار رفته و فردی زبده و دانشمند حقیقت و شیوه نگریستنِ حقیقی درباره امورِ سیاسی را از زیرِ آوارِ قرن‌ها بیرون کشیده و این کارش، همچون نوعی بنیادنهادن، نوعی آغازکردنِ شیوه سخن‌گفتنی نو و نقطه‌گذاشتن بر پایانِ همه آن جمله‌های پیشین، نظرِ ما را به خود جلب کرده است. از این رو است که ماکیاولی در سیاست می‌تواند هم نقطه گسست باشد و هم جایی برای آغازیدن و پیش‌رفتن. بیایید بپرسیم چه تمایزی میانِ رابطه خیالی و وهم‌آلودِ انسان و امرِ سیاسی پیش از ماکیاولی (و حتی پس از او) وجود داشته و ممارستِ ماکیاولی در تکان‌دادنِ نقاطِ اتکای گفتار، به ملموس و حقیقی شدنِ چه نقاطِ تاریکی منجر شده است؟ به عبارتِ دیگر، چرا آنچه ماکیاولی گفته واقعی‌تر و حقیقی‌تر از گفته پیشینیانِ اوست و آمیزه‌ای وهم‌آلود و تخیلی آن را نیالوده؟

در نظرِ آلتوسر، ماکیاولی مثالی گویا است که با پرداختن به جنبه‌های مختلفش می‌توان پاسخی برای پرسش‌های بالا دست‌و‌پا کرد و با آسودگی خاطر او را به میان کسانی فرستاد که نمی‌خواهند چیزی از اعجابِ مواجهه با واقعیت را از کف بدهند. چرا گفتارِ ماکیاولی حقیقی‌تر است؟ آلتوسر می‌گوید چون اون به نیروهای «موثر» اندیشیده؛ به جلوه‌هایی از واقعیت که اثراتِ ملموس دارند. ماکیاولی نخواسته تا چیزها را مطابقِ میلش توضیح بدهد. نخواسته تا امتداددهنده گفتار دیگران باشد و موید همه آن چیزهایی باشد که جهان گفتارهای روزگار او را ساخته بودند. اگر چیزی از گفتار پیرامونی با اثرات واقعی- که به شکل ملموس و در قالب تجربیات روزمره و تاریخی درکشان کرده- تفاوت داشته باشد، واهمه‌ای ندارد از آنکه نفی‌شان کند و اراده و خواست خود را ورای آنها جا دهد. تاریخ برای ماکیاولی عرصه یکدست برداشت استنتاج‌های منطقی و پشت هم نبوده. در تاریخی که او به آن مراجعه کرده خشونت و بی‌رحمی با صلح و همزیستی آزادانه حضور تنگاتنگی داشته‌اند. خیر و شر در جهان به هم آمیخته‌اند و چه‌بسا که «بر تارُک همه‌چیزهای خوب، خون و بی‌رحمی» جا گرفته باشد. انسان‌های توانمند و قابل، آنهایی بوده‌‌اند که با کوشش و ممارست مداوم و با نظر به امکانات و اقتضائات روزگار، قلمرو خیر را گسترش داده و به بیرون‌راندن شر همت گماشته‌اند.

لازمه این کار و به بیان دقیق‌تر، لازمه کوشش در مسیر خیر، مجهزشدن به گفتار زیبا و دل‌نواز ایدئولوگ‌های توجیه‌کننده وضعیت نیست. برای جذب خیر و بنانهادن زندگی آزاد باید مسلح بود، به همه آن سلاح‌های بُرنده و موثری که شرارت را پس می‌زنند. و درست در همان حال، باید بستری فراهم کرد برای رشد و توسعه تضادهای گریزناپذیری که رفع و رجوع مداوم‌شان به قوی‌ترشدن زندگی توام با عدل و آزادی کمک خواهد کرد. طبق خوانش آلتوسر، چشم‌انداز ماکیاولی نسبت با جهانی که در آن زندگی می‌کنیم از آن رو عجیب و استثنایی بوده، از آن رو در داشتن این چشم‌انداز تنها بوده، که او برای حصول به خیر، شر را از گفتارش نزدوده است. نه تنها شر را حذف نکرده، بلکه با کوشش بسیار تلاش کرده تا آن را به مولفه‌ای درونی در مسیر دستیابی به زندگی سعادتمندانه تبدیل کند. آلتوسر در ما و ماکیاولی، با بهره‌گیری از نوعی تصور برگرفته از نظریه مجموعه‌ها و اشاره به فضاهای تو‌‌در‌تویی که گفتار ماکیاولی در آن خانه کرده، کوشیده تا شکل و حالت استدلال‌های ماکیاولی را با تحلیلی دیالکتیکی حلاجی کند: روایت ماکیاولی واقعی است، چون از مواجهه با واقعیت پرهیز نکرده و تا جایی که توانسته آن را به شکل تو‌‌در‌تو به گفتارش راه داده.

این‌طور معروف است که در شهریار ماکیاولی مردم مدلی یک‌دست از نیرویی واکنشی و کمابیش خفته‌اند. یا به بندگی خو کرده‌اند یا به آزادی و در همه حال، جست‌وجوگر خوی پیشینند. گاه برای ساختن‌شان باید به کل ویران‌شان کرد، گاه باید میان‌شان منزل گزید. آمیزه‌ای از دستکاری کردن و در عین حال، دستکاری نکردن مردم جا‎به‌جا در شهریار به چشم می‌خورد. شهریار یا نباید مزاحم مردم شود (یا زیاد مزاحم آنها باشد) و پای روی دم‌شان بگذارد، یا اگر گذاشت و زخمی عمیق به آنها زد باید بی‌معطلی تا دانه آخر سرکوب‌شان کند. هیچ حد وسطی در کار سیاست نیست و مماشات و اهمال برابر با خطا است. پادشاه نباید از جنگیدن و سرکوب‌کردن و شمشیرکشیدن طفره برود و الزامات عملش را نادیده بگیرد. در زمان ماکیاولی، اینها کاهلی‌های امر سیاست بود. آلتوسر می‌گوید که تمام این توصیفات به «لحظه بنیان‌گذاری دولت» ربط دارند و ابدا مدلی عام و فراگیر از نوع سیاستی نیستند که ماکیاولی در پی آن است. آلتوسر این‌طور استدلال کرده که نقطه اتکای ماکیاولی یا، در واقع، آرمان و آرزوی سیاسی‌اش دوام دولت است. ماکیاولی همه نیروهای تئوریک را به کار می‌گیرد تا- به‌سبب ممکن‌شدن انباشت خیر- شروط ممکن‌شدن دولت بادوام را تدوین کند. شهریار ماکیاولی فردی است که می‌باید دولتی تاسیس کند که دوام می‌آورد. تاکید اینجا روی شهریار نیست، تاکید بر دوام دولت است و باز نکته اینجاست که شهریار، در قامت موسس دولتی که می‌باید دوام بیاورد، در لحظه بنیان‌گذاری نمی‌تواند از خشونت رویگردان باشد و در نظر ماکیاولی خشونتی که به خیر بینجامد شایسته نکوهش نیست. لحظه بنیان‌گذاری لحظه بُریدن از رسم و عادات گذشته است. لحظه‌ای است دردناک که مطمئناً به جابه‌جاشدن انسان‌ها و چیزها منجر خواهد شد و مقاومت‌شان را برخواهد انگیخت. اما اگر ضرورت اقتضا کند باید بر این مقاومت چیره شد.

در ما و ماکیاولی آلتوسر تلاش دیگری نیز کرده است. او کوشیده تا از طریق به‌میان‌آوردن شخصیتی همچون گرامشی، پای نوعی تداوم تاریخی را به میان بکشد؛ گویی قریب به ۴۰۰ سال بعد از ماکیاولی، گرامشی نیز در همان حال‌و‌هوایی به جهان پیرامون نظر کرده که به همان میزان شگفت‌انگیز و ناآشناست. ماکیاولی و گرامشی هر دو به ابزارهای توسعه خیر در جهان اندیشیده‌اند، با این تفاوت که به اقتضای روزگار، ابزار آنها دگرگونی‌هایی داشته است. ماکیاولی به شهریار نوخاسته رو کرده و وظیفه تاریخی ساختن دولت‌ـ‌ ملت ایتالیا را به او سپرده. در مقابل، گرامشی به حزب پرولتری مارکسیست‌ـ ‌لنینیست اندیشیده و وظیفه ایجاد سازمان اجتماعی تازه و آرایش سیاسی جدید را به آن محول کرده. ضرورت تاریخی دوره ماکیاولی تشکیل دولت‌- ‌ملت و توسعه پُررونق و آزادانه آن بود (و ماکیاولی همسو و هم‌جهت با این ضرورت راهکار سیاسی‌اش را ارایه داد)، و ضرورت تاریخی دوران گرامشی اتحاد سازمان‌یافته حول ایده خیر برای پس‌زدن ستم و استثمار جمعی در راه بنانهادن جامعه‌ای که نظم بهتر و بهره‌کشی کم‌تری در آن جریان داشته باشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...