انباشت از راه سلب مالکیت: قلب امپریالیسم | شرق


دیوید هاروی [David Harvey] در کتاب «امپریالیسم جدید» [The New Imperialism] مسیر امپریالیسم یعنی بردگی سرمایه را به دقت ترسیم و منطق آن را تشریح می‌کند. هاروی فرایندهای مولکولی انباشت سرمایه را دنبال کرده و آن را مسئول مشکل اساسی اقتصادی می‌داند. از نگاه او، پاسخ این پرسش که سرمایه‌داری چگونه توانسته است به‌رغم تمام بحران‌ها و بازسازمان‌یابی‌های متعدد برای مدت زیادی دوام بیاورد به امپریالیسم برمی‌گردد.

دیوید هاروی [David Harvey] امپریالیسم جدید» [The New Imperialism]

هسته مرکزی این استدلال به گرایشی مزمن درون سرمایه‌داری می‌پردازد و به‌لحاظ نظری از بازصورت‌بندی نظریه مارکس درباره گرایش نزولی نرخ سود و گرایش نرخ سود به تولید بحران‌های اضافه‌انباشت سرچشمه می‌گیرد. بحران‌هایی که معمولا در قالب وجود توأمان مازادهای سرمایه (در شکل کالا، پول یا ظرفیت تولیدی) و مازادهای نیروی کار آشکار می‌شوند، بدون آنکه هیچ راهی برای گردهم‌آوردن سودآور آنها [یعنی سرمایه و نیروی کار] برای انجام وظایف مفید اجتماعی وجود داشته باشد. آشکارترین نمونه این پدیده رکود جهانی دهه 1930 است که میزان استفاده از ظرفیت همواره پایین بود، کالاهای مازاد به فروش نمی‌رسیدند و نرخ بیکاری همواره بالا بود. پیامد چنین وضعیتی ارزش‌زدایی از، و در مواردی حتی نابودی، مازادهای سرمایه و نیز کشاندن نیروی کار به شرایطی فلاکت‌بار بود. از آنجا که نبود فرصت‌های سودآور علت اصلی این تنگناست مسئولیت مشکل اساسی اقتصادی بر عهده سرمایه است. اگر بناست از ارزش‌زدایی اجتناب شود باید راه‌های سودآوری برای جذب مازادهای سرمایه پیدا شود. گسترش جغرافیایی و بازسازماندهی فضایی یک چنین امکانی را فراهم می‌کنند و منطق سرمایه‌داری امپریالیسم را (بر خلاف منطق سرزمینی) باید این‌گونه فهمید، یعنی جست‌وجو و یافتن «ترفندهای فضایی-زمانی» برای مسئله مازاد سرمایه.

هاروی در توضیح این دینامیسم جغرافیایی می‌نویسد، فرایندهای مولکولی انباشت سرمایه می‌توانند به روش‌های مختلف شبکه‌های مخصوص خودشان را برای عمل و فعالیت در فضا بیافرینند و می‌آفرینند. آنها می‌توانند از خویشاوندی، آوارگی‌های قومی، علقه‌های قومی و رمزهای زبانی به‌عنوان ابزاری برای ساختن شبکه‌های فضایی تودرتوی فعالیت سرمایه‌داری استفاده ‌کنند. تقسیمات فضایی و سرزمینی کار (تمایز میان شهر و روستا یکی از آشکارترین شکل‌های اولیه آن است) از درون این فرایندهای متقاطع مبادله‌ای موجود در سراسر فضا پدید می‌‌‌‌‌آید. در نتیجه، توسعه نابرابر جغرافیایی- حتی در نبود تفاوت‌های جغرافیایی در میزان موهبت‌های طبیعی و امکانات مادی که اهمیت منطق ویژه‌کاری‌ها ‌ و تمایز‌‌های فضایی و منطقه‌ای را افزایش می‌دهند - محصول فعالیت سرمایه‌داری است. سرمایه‌داران منفرد که نیروی رقابت آنها را به پیش می‌راند به دنبال مزیت‌های رقابتی درون این ساختار فضایی‌اند و از این‌رو معمولا مجبور می‌شوند به مکان‌هایی بروند که هزینه‌ها پایین‌تر یا نرخ‌های سود بالاتر است. سرمایه مازادِ موجود در یک مکان می‌تواند در هر جای دیگری که در آن فرصت‌های سودآور هنوز موجود است اشتغال یابد.

برای سرمایه‌داران منفرد مزیت‌های ناشی از مکان همان نقشی را بازی می‌کند که مزیت‌های تکنولوژیکی و گاهی ممکن است یکی جایگزین دیگری شود. سرمایه‌داران می‌توانند از راهبردهای فضایی برای خلق و محافظت از قدرت‌های انحصاری در هر کجا و هر زمان که ممکن باشد استفاده کنند و می‌کنند. کنترل بر مجموعه منابع یا مکان‌های کلیدی سلاحی مهم است. در مواردی، قدرت انحصاری آن‌قدر زیاد می‌شود که مانع دینامیسم جغرافیایی سرمایه‌داری می‌شود و گرایش‌های نیرومندی به رکود و سکون جغرافیایی ایجاد می‌کند. گرایش به دینامیسم فضایی که از رانه جست‌وجوی رقابتی سودها نیرو می‌گیرد با انباشتگی قدرت‌های انحصاری در فضا برخورد می‌کند و دقیقا از چنین مراکزی است که معمولا اقدامات امپریالیستی و نیاز به حضور سلطه‌جویانه در جهان سرچشمه می‌گیرند... . بنابراین از دل فرایندهای مولکولی انباشت سرمایه در فضا و زمان به‌ضرورت و به‌طور اجتناب‌ناپذیر نوعی منطق سرزمینی قدرت- «منطقه‌‌مندی»- زاده می‌شود که غیررسمی و متخلخل اما شناسایی‌پذیر است.

به باور هاروی، تعارض‌های ژئوپلیتیکی تقریبا به‌طور قطع از درون فرایندهای مولکولی انباشت سرمایه سرچشمه می‌گیرند و فارغ از اینکه نیروهای دولتی چه فهمی از چیستی جنبش‌های مولکولی دارند این جنبش‌ها (به‌ویژه جنبش‌های مولکولی سرمایه مالی) می‌توانند به‌راحتی نیروهای دولتی را تحلیل برند و آن دولت سیاسی (در سرمایه‌داری پیشرفته) باید کوشش و ملاحظات فراوانی به خرج دهد تا جریان‌های مولکولی را چنان مدیریت کند که از حیث داخلی و خارجی به نفعش باشند. توجه دولت در جبهه خارجی معمولا به‌شدت به عدم تقارن‌هایی معطوف است که همواره از بطن مبادله‌های فضایی پدید می‌آیند و می‌کوشد با کارت‌های کنترل انحصاری‌اش تا جای ممکن قدرتمندانه بازی کند. خلاصه اینکه دولت به‌ضرورت در پیکار ژئوپلیتیکی درگیر و هر زمان که بتواند به اقدامات امپریالیستی متوسل می‌شود.

با بررسی تاریخچه رفتار امپریالیسم، جمع‌بندی هاروی این است که تمامی ویژگی‌های انباشت بدوی که مارکس اشاره می‌کند تا به امروز حضور قدرتمندی در جغرافیای تاریخی سرمایه‌داری داشته‌اند. آواره‌سازی دهقانان و شکل‌گیری پرولتاریای بی‌زمین در کشورهایی همچون مکزیک و هند در سه دهه اخیر شتاب گرفته است. بسیاری از منابعی که سابق در مالکیت عموم بودند، مانند آب، خصوصی و تابع منطق سرمایه‌داری انباشت شده‌اند (اغلب به اصرار بانک جهانی) و شکل‌های بدیلِ (بومی و حتی در مورد ایالات ‌متحد خرده‌کالایی) تولید و مصرف سرکوب شده‌اند. صنایع ملی خصوصی شده‌اند. شرکت‌های بزرگ کشت‌وصنعت کشاورزی خانوادگی را از میدان به در کرده‌اند. و بردگی از بین نرفته است... و البته از 1937 به این‌سو، مشکلات مزمن اضافه‌انباشت که در چارچوب باز تولید گسترده پدید آمده بودند از سویی، و ناتوانی از یافتن هرگونه راه‌حل درونی برای مشکل اضافه‌انباشت سرمایه به دلیل ساختار طبقاتی داخلی، هرگونه مصرف کلان‌مقیاس سرمایه‌های مازاد در اصلاحات اجتماعی و سرمایه‌گذاری‌های زیربنایی در داخل را سد می‌کرد و از سوی دیگر، باعث شد انباشت از راه سلب مالکیت به عنوان یک راه‌حل برجسته شود.

رشد سیاست نولیبرالی و خصوصی‌سازی در عرصه بین‌المللی و نیز راه‌اندازی حمله‌های دوره‌ای ارزش‌زدایی غارتگرانه از دارایی‌ها در نقاط مختلف جهان مشخصه انباشت از راه سلب مالکیت است. به نظر می‌رسد که این قلب اقدامات امپریالیستی معاصر است ... بورژوازی آمریکا چیزی را از نو کشف کرده است که بورژوازی بریتانیا در سه دهه پایانی سده نوزدهم کشف کرده بود. این قضیه به بیان هانا آرنت عبارت بود از اینکه نخستین گناه دزدی ساده که انباشت اولیه سرمایه را ممکن کرد در نهایت باید تکرار می‌شد تا مبادا موتور انباشت به ناگهان از کار بیفتد. اگر چنین باشد در آن صورت امپریالیسم جدید چیزی جز بازگشت امر کهن نیست، هر چند در زمان و مکانی متفاوت.

در این شرایط هاروی بر آن است که جنبش‌های سیاسی، اگر بناست تأثیر کلان و بلندمدت داشته باشند، باید از حسرت آنچه از دست رفته عبور کنند و آماده بازشناسایی دستاوردهای مثبت حاصل از انتقال دارایی‌ها شوند که از مجرای شکل‌های محدود سلب‌مالکیت دست‌یافتنی‌ است (مثلا از راه اصلاحات ارضی یا ساختارهای جدید تصمیم‌گیری مانند مدیریت مشترک جنگل‌‌ها). آنها باید بکوشند میان جنبه‌های مترقی و ارتجاعی انباشت از راه سلب‌مالکیت نیز تمایز بگذارند و جنبه‌های مترقی را به هدف سیاسی فراگیرتری تبدیل کنند تا در قیاس با جنبش‌های محلی ظرفیت فراگیرتری داشته باشد، جنبش‌هایی که معمولا از کنارگذاشتن خاص‌بودگی‌شان امتناع می‌ورزند. با این‌همه، برای انجام چنین کاری باید روش‌هایی را یافت که اهمیت دو چیز را به رسمیت بشناسد:

الف) هویت‌‌‌‌های متعدد موجود در جوامع مبتنی بر طبقه، جنسیت، محله‌، فرهنگ و سایر (ب) رد پاهای تاریخ و سنت که از روش‌های آنها در شکل‌دادن به خودشان در واکنش به تاخت‌وتازهای سرمایه‌داری ناشی می‌شوند زیرا خودشان را چونان هستی‌های اجتماعی می‌بینند که ویژگی‌ها و آرزوهای اغلب متضاد و خاص خودشان را دارند. در غیر این‌صورت، این خطر وجود دارد که خلأهای موجود در روایت انباشت بدوی مارکس را بازتولید کنیم و نتوانیم پتانسیل خلاق نهفته در چیزی را کشف کنیم که برخی با تحقیر نظام‌های تولید و روابط اجتماعی غیرسرمایه‌داری و سنتی می‌نامند. از حیث نظری و سیاسی باید راهی برای فرارفتن از مفهوم مغشوش «انبوهه» بیابیم بدون آنکه به درست یا غلط، در دام «هم‌بودی من، محله من یا گروه اجتماعی من» بیفتیم. از همه مهم‌تر، پیوند میان پیکارهایی که در چارچوب بازتولید گسترده رخ می‌دهند با پیکارها علیه انباشت از راه سلب‌مالکیت باید با جدیت پرورانده شود. خوشبختانه در این مورد، بند ناف میان دو این شکل پیکار که در ترتیبات نهادی مالی مورد حمایت قدرت‌های دولتی نهفته به‌روشنی شناخته شده است (نماد این نهادها صندوق بین‌المللی پول و سازمان تجارت جهانی است). آنها به‌درستی به کانون اصلی جنبش‌های اعتراضی تبدیل شده‌اند. با توجه به اینکه هسته مسئله سیاسی به‌روشنی بازشناسی شده است تشکیل نوع فراگیرتری از سیاست تخریب خلاق امکان‌پذیر خواهد بود؛ سیاستی که علیه رژیم مسلط امپریالیسم نولیبرالی که قدرت‌های سرمایه‌داری هژمونیک به جهان قالب کرده‌اند سازماندهی شده باشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...