«از صبح طاق را نگاه میکنم تا وقتی که شما بیایید. هیچ کاری ندارم. از این تب بدم نیامده. خوب، این هم خودش یک کاری است. این است که تب شدیدتر بشود بهتر است. خوب مشغولیاتی است. آدم میداند که تب آمده است و باید با آن مشغول بود. خوب مشغولیاتی است.» (ص ۱۷۴). آنچه آمد، گفتههای محمد مصدق است به وکیلش سرهنگ جلیل بزرگمهر، هنگامی که در زندانِ زرهی محبوس بود در بخشی از کتاب تقریرات مصدق در زندان درباره حوادث زندگی خویش. (بنیاد موقوفات افشار، ۱۳۹۹)
زمستان سال ۱۳۳۲ است. چند ماه پیش در ۲۸ مرداد دولت مصدق سقوط کرده است و اکنون کودتاچیان بر سرِ کار اند. با کودتا، امیدهای بزرگ ملی به یأس تبدیل شده. به قول اخوان «وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون... که سرما سخت سوزان است.» روزهای خفقانآوری است. دادگاههایی برگزار شده و اکنون، مصدق، خسته از شرکت در دادگاههای مختلف و ملول از آنچه در این چند ماه کشیده، تک و تنها در گوشه زندان، چشم به طاق دوخته و از دیدنِ بزرگمهر که به دیدارش آمده خوشحال است و این چنین زبان به گلایه از وضع خود باز میکند و بیش از هرچیز از بیکاری و ملال خود در زندان مینالد. «کار که نیست آدم خسته میشود».
جلیل بزرگمهر وکیل مدافع او در دادگاههای نظامی و اکنون تنها یار و همدم اوست. بین آن دو انس و الفتی است. دیدن مصدق در این وضع برای سرهنگ بزرگمهر سخت و ناراحتکننده است. باید راهی بجوید تا اندکی از این فشار روحی روی پیرمرد بکاهد. شروع میکند به پرسیدن سؤالهایی به قصد وقتگذرانی و بر سر حرف آوردن مصدق و به این ترتیب این کتاب شکل میگیرد.
۲۲ جلسه گفتوگو که ۲۶ سال حفظ شد
تقریرات، حاصل ۲۲ جلسه گفتوگو است. که در آنها مصدق حکایات مختلف زندگی خویش را برای سرهنگ بزرگمهر تقریر میکرده و او پس از مراجعت به منزل و از حافظه آنچه شنیده بوده را بر صفحه کاغذ میآورده و حتی گاهی با قبول خطر، دستنوشتههایش را به زندان میبرده و مصدق بعد از دیدن آنها، نکاتی را شفاهی یادآور میشده و اصلاحاتی میکرده است. همین ویژگی، یعنی جنبه روایی کتاب و نزدیکی نثر به سیاق سخن، آن را خواندنی کرده است. گویی در محضر مصدق نشستهای و ایشان حال و کار خویش را برایت تعریف میکند. حسی از صمیمیت و همدلی در تمام کتاب با خواننده همراه است.
بزرگمهر قریب به ۲۶ سال این یادداشتها را حفاظت کرده است و سپس آنها را به ایرج افشار سپرده برای چاپ. بنا به تاریخ پای هر مقاله، این گفتوگوها از دیماه ۳۲ شروع شده و تا فروردین ۳۳ ادامه داشته است. گفتوگوها در ۲۵ مقاله صورتبندی شده است. با اضافاتی از ایرج افشار بر کتاب. از جمله سالشمارِ بسیار دقیقِ زندگی مصدق و نمایهای ضروری از نامهای اشخاص که مصدق در خاطرات خود از آنها یاد کرده است. همانطور که ایرج افشار در یادداشت ابتدای کتاب متذکر میشود این تقریرات قبلاً با نام «رنجهای سیاسی دکتر محمد مصدق» به اهتمام عبدالله برهان (تهران، ۱۳۷۰) همراه با حواشی به چاپ رسیده است. در آنجا بنا به نظر یادداشتکننده یعنی سرهنگ بزرگمهر، یادداشتها به همان ترتیبی که جلسات گفتوگو برگزار میشده، چاپ شده و ترتیب و توالی تاریخی رعایت نشده. در چاپ ایرج افشار از تقریرات، یادداشتها به ترتیب تاریخی مرتب شده و به این ترتیب سیر تاریخی حوادث و اتفاقاتِ زندگیِ مصدق بهروشنی قابل پیگیری شده است.
مصدق؛ صریحاللهجهای که با سکوت سر سازگاری نداشت
در این کتاب به جنبههای مختلفی از روحیات مصدق میتوان پی برد. جنبههایی که در دیگر آثارِ مربوط به او کمتر به آن پرداخته شده است. از جمله صراحت لهجه او در بیان نظراتش به دیگران. وقتی محمد علی شاه که از گسترش مقبولیت عامه مرحوم آیتالله بهبهانی و تأثیرگذاری سیاسی او ترسیده بود، از مصدق درخواست میکند تا واسطه بشود و رابطه شاه را با مرحوم آیتالله بهبهانی خوب کند، او به شاه میگوید بهبهانی طرفدار مشروطه است و به همین خاطر حرفش خریدار دارد. شما هم طرفدار مشروطه شوید تا دکان آیتالله بهبهانی کساد شود.
شاه در جواب میگوید «حالا فهمیدم سر شما هم بوی قرمه سبزی میدهد!» (ص ۲۴). این صراحت در گفتار را همیشه در زندگی خود حفظ کرد. در صحبتهایش با سردار سپه، در رد درخواست نابجای قوام برای بخشودن مالیاتِ سردار منصور، در دادگاه نظامی و در بسیاری جاهای دیگر. خودش به مناسبتی اشاره میکند: «سکوت هم با صراحت لهجهای که دارم سازگار نیست.» (ص ۹۱).
مصدق طی سالهای مختلف زندگی، چند بار تهدید به مرگ شد یا سوءقصدی به جانش کردند که هر کدام حکایتی خواندنی است. از یادداشت تهدیدآمیزی که در تفلیس وقتی به قصد تحصیل در راه سفر به اروپا بود، به دستش میرسانند؛ تا وقایع نهم اسفند ۱۳۳۱ که جمعی از اراذل و «داش» ها جلو کاخ سلطنتی جمع شده بودند تا به محض بیرون آمدن مصدق در میانِ شلوغی کارش را یکسره کنند؛ ولی به کمک و راهنمایی یکی از مستخدمین کاخ، از دری دیگر بیرون میرود و جانش را به در میبرد. خودش با نوعی بیخیالی از این که از مهلکه گریخته یاد میکند: «آقا، آدم را خدا نگه میدارد. اینها حرف است.» (ص ۱۶۰).
همچنین فصلهایی به دورهی والیگری خود بر ولایات خراسان و فارس و آذربایجان میپردازد، بسیار خواندنی و حاوی نکات تاریخی فراوانی است. در هر کدام از این ولایات با بحرانها و گاه دسیسهچینیهای بزرگ و کوچک مواجه میشود. در کارش اختلال ایجاد میکنند، تهدیدش میکنند، به او پیشنهاد رشوه میدهند، اما او این بحرانها را از سر میگذارند. نحوه برخورد او با این بحرانها و مشکلات، نشاندهنده هوش سیاسی و درایت اوست. در این بین، واقعه کمیابی نان در تبریز و رفعِ این مشکل، به نظرم، برجستهترین آنها است (ص ۱۱۷).
این کتاب همردیف کتابهای مصدق، مسائل حقوق و سیاست و خاطرات و تألمات مصدق جملگی به کوشش ایرج افشار، قرار میگیرد و به نوعی موضوعات مطرح شده در آن دو کتاب را از زاویه دیگری مطرح میکند. علاوه بر جنبه روایی کتاب که پیشتر اشاره شد، کوتاه بودن گفتارها در عین جامع بودن، باعث شده این کتاب مدخل بسیار مناسبی برای شروع مطالعه یکی از حساسترین دورههای تاریخ ایران باشد. بنابراین چه از منظرِ پژوهشی، چه از منظرِ داستانی، تقریرات کتابی است ارزشمند و خواندنی.
کتاب تقریرات مصدق در زندان درباره حوادث زندگی خویش یادداشتشده به اهتمام جلیل بزرگمهر و تنظیمشده به کوشش ایرج افشار توسط انتشارات دکتر محمود افشار با همکاری انتشارات سخن اخیرا ۲۲۰۰ نسخه به بازار آمده است.
ایرنا