رمان «چایت را من شیرین می‌کنم» اثر زهرا بلنددوست در بستری عاشقانه و با تِم محوری مدافعان حرم، به مسئله داعش و فعالیت سپاه در خارج از مرزها  می‌پردازد.
 
به گزارش ایبنا، داستان این کتاب، سرگذشت دختری است به نام سارا؛ دختری ایرانی الاصل و مقیم آلمان که در میان دعواها و کشمکش‌های سیاسی پدر و مادر، با برادرش تصمیم می‌گیرد از دعواهای والدینشان دوری کنند و به هم پناه ببرند. طی ماجرایی، برادر سارا به اسلام گرایش پیدا می‌کند و وارد گروه داعش می‌شود. سارا در جستجوی برادر، وارد جریانی می‌شود که در آن با تفکر داعش و جنایت‌هایش آشنا می‌شود. همین آشنائی باعث می‌شود از شنیدن نام اسلام و مسلمان به هراس بیفتد. اتفاقات طوری رقم می‌خورد که سارا همسر یک پاسدار ایرانی می‌شود و نگاهش نسبت به مسلمان‌ها تغییر می‌کند.
 
این رمان اولین اثر زهرا بلنددوست است. تعلیق و کشش ماجرا، غافلگیری‌های متعدد، توصیفات خوب و قلم روان نویسنده از جمله ویژگی‌های این کتاب است.
 
در بخشی از رمان می‌خوانیم:
«آرام آرام روی قبرهای وسط حیاط قدم می‌زدم و با گوشه چشم، تاریخ نوشته شده بر آن‌ها را می‌خواندم. بعضی جوان، بعضی میانسال، بعضی پیر، راستی مردن درد داشت؟ ناگهان یک جفت‌کفش سرمه‌ای رنگ با عطری تلخ و آشنا مقابل چشمانم سبز شد.»
 
چاپ چهارم رمان «چایت را من شیرین می‌کنم» از طرف انتشارات کتابستان معرفت در قم در ۳۶۷ صفحه با قیمت 31 هزار تومان روانه بازار کتاب شده است.

صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...