جعفر روستازاد | اطلاعات


این روزها اخبار خوبی از انتشارات علمی و فرهنگی به گوش و چشم نمی‌رسد. انتشارات علمی و فرهنگی میراث بی مانند به جا مانده از کم نظیر ترین اساتید و بزرگان و دانشمندان بزرگ این کشور: سید جعفر شهیدی، نجف دریابندری، بهاءالدین خرمشاهی، احمد آرام، محمد قاضی و صدها نام نامی که در مقابل عظمت دانش و فهم آنها هر اهل فرهنگ و هنر و دانشی کرنش می کند.

انتشارات علمی و فرهنگی

گاهی گوشه و کنار حتی شایعه ورشکستگی و تعطیلی کامل علمی و فرهنگی را زمزمه می کنند که بی شک شارلاتانهای حوزه نشر و راهزنان گردنه خیابان انقلاب که سرقت و دزدی آثار دیگر ناشران بدون اجازه و رعایت حقوق معنوی مولفان و مترجمان عادتشان شده بیشترین سهم را در تقویت این شایعه دارند.

شنوندگان هم البته بی تقصیرند! بیشتر کتابهای عملی و فرهنگی که جامعه کتابخوان مدتهاست چشم به راه آنهاست در بازار نیست و مجبورند دست دوم آنها را به بهایی گزاف از کنار خیابان و دلالان تهیه کنند. مولفان و مترجمان این انتشارات هم دیگر حال خوبی با آن ندارند!

اما واقعیت ماجرا چیست؟ چه بر سر بزرگترین ناشر کشور آمده و چرا؟ راه حل چیست؟

شاه دلیل روزگاری که علمی و فرهنگی به آن مبتلاست در یک جمله این است: عدم آگاهی مدیران سازمان تامین اجتماعی و شستا، به عنوان سهامداران اصلی این نشر، از ارزش مادی و معنوی انتشارات علمی و فرهنگی. دلیل اصلی این عدم شناخت هم احتمالا نارفیق بودن این عزیزان با کتاب و کتابخوانی است!

طبیعی و منطقی است که شما وقتی ندانید در دستتان چه دارید و سرمایه ای که به شما ارث رسیده چیست و چه ارزشی دارد، ندانید برای توسعه و حتی زنده ماندش چه کار باید بکنید!

فرض کنید در دست شما جواهری گرانبها در ظرفی منبت کاری شده، ساخته دست استادکاران اصفهان، باشد! علمی و فرهنگی برای مدیران تامین اجتماعی ظاهرا اینطور می نماید! آنچه به نظرشان مهم است حفظ دارایی های ثابت آن است که چشم هر اهل کسب و بنگاهی را گرد می کند؛ یعنی جعبه جواهر!

املاکی شامل ساختمان هفت طبقه در چهارراه جهان کودک و هزار متر زمین کنارش که در حال حاضر ارزش مالی آن به همراه یک هکتاز زمین چاپخانه و چهار کتابفروشی در بهترین نقاط تهران به چند هزار میلیارد تومان می رسد. بماند ارزش ماشین های چاپ و دیگر اموال منقول که با یک دهم آنها در بخش خصوصی می توان غوغا کرد!

اما این عدم شناخت فقط به اشتباه گرفتن جعبه به جای جواهر ختم نمی شود! نتیجه ویرانگر این اشتباه ورود سیاست بازان است؛ ورود آقازاده ها و دامادها و دوستان و آشنایان و خلاصه هر کسی به جز "اهل کتاب"!

اهل فرهنگ مدام نگران علمی و فرهنگی هستند و فکر می کنند باید نگرانی خودشان را به مسئولان ذی ربط منتقل کنند که کاری کنند؛ و این همان بلای خانمانسوزی است که گریبان علمی و فرهنگی را گرفته است.

نتیجه این می شود که با عوض شدن دولتها مدیران سیاست باز شروع به رایزنی و تزریق همراهان خود به علمی و فرهنگی می‌کنند تا آقا یا خانم فلانی برود علمی و فرهنگی چند صباحی بین اهل فرهنگ و مولفین و مترجمین آنجا باشد گاهی هم یک قهوه مهمانشان کند و یک هدیه ای یا جشن تولدی برایشان دست و پا کند که فردا روز برای سمت های بالاتر «رزومه»اش برای تزریقش به نهادهای بالاتر فرهنگی قابل قبول باشد.

قصه تلخی است! اما خبر خوب اینکه تا این لحظه که این چند خط را می نویسم علمی و فرهنگی هنوز زنده است.
برای ما که با کتابهای علمی و فرهنگی از نوجوانی آشنا شدیم و کتابخوان شدیم مهم است زنده ماندش. اما به جز ما دزدهای سر گردنه انقلاب هم "نگاه" به علمی و فرهنگی دارند که کی می توانند با خیال راحت این طلای ناب را تکه تکه کرده ببرند.

آقای وزیر! لطفا مثل ادوار گذشته، «علمی فرهنگی» را حراج نکنید!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...