به جرم قتل زوج جوانی که در حال نوشتن کتابی دربارهی باندهای فحشا در سوئد بودند، تحت تعقیب است... سرمایهدار بزرگی او را برای حل معمای ناپدید شدن نوهاش درچهل سال پیش استخدام میکند... پیپی جوراب بلند دختر بچهی موقرمز ماجراجو... به عنوان جاسوس سابق شوروی در دوران جنگ سرد به سوئد پناهنده میشود... تمام شرارتهایش با کمک عواملی در پلیس لاپوشانی میشود... آیا جنایت اتفاق میافتد؟ و چگونه؟... هنگامی که فکر میکردم هیچ چیز تازهای در افق نیست، استیگ لارسن با این داستان یگانه و بینظیر
داستانهای پلیسی از سرزمین وایکینگها | جهان کتاب
سهگانهی استیگ لارسن Stige Larsson ، نویسندهی سوئدی که پس از ارائهی سه کتابش به ناشر، در سال 2004 ناگهان درگذشت، جزو فهرست پرفروشترینهای جهان قرارگرفته است: دختری با خالکوبی اژدها [The girl with the dragon tattoo]، دختری که با آتش بازی کرد [The girl who played with fire] و دختری که به لانهی زنبور لگد زد [The girl who kicked the hornet’s nest].
امروزه نویسندگان سوئدی رمان پلیسی یا رمان سیاه در سطح بین المللی شناخته شدهاند- به طوری که فروش کتابهای لارسن از مرز 30 میلیون نسخه گذشته است- و رقیبان جدی برای همتایان انگلیسی، امریکایی و فرانسوی خود به شمار میآیند. این استقبال از رمان پلیسی آیا بازتابی از گسترش جرم و جنایت در این کشور اروپایی شمالی است؟ بر مبنای شاخصهای صلح و آرامش در جهان، سوئد در مقام سیزدهم آرامترین کشور جهان قرار دارد، شمار زندانیان آن از بیشتر کشورها کمتر است و در بازداشتگاههای آن تأکید اصلی بر بازپروری است. گرچه میزان تجاوز به عنف در آن بالاست، اما این دلیل وجود خشونت بیشتر در آن نسبت به جوامع دیگر نیست. یکی از دلایل این امر آن است که به موجب قانون مصوب 1965 سوئد، هرگونه اجبار در رابطهی جنسی بدون تمایل زن، حتی از طرف همسرش، جرم محسوب میشود و زن حق دارد از مرد متجاوز شکایت کند.
پس دلایل استقبال از این سبک را نمیبایست در نابسامانی اوضاع اجتماعی سوئد جستوجو کرد. محبوبیت این نوع رمانها در سطح جهان باعث شده که بسیاری از ناشران به ترجمه و انتشار آثارپلیسی کشورهای دیگر روی آورند و ازاینرو این آثار شهرت جهانی یافتهاند. از طرف دیگر، نویسندگانی که قبل از نوشتن رمانهای پلیسی کتابهایشان فروش چشمگیری نداشت (مانند مانکل که قبل از چاپ کتابهای مربوط به کارآگاه والاندر، هفت رمان قابل توجه نوشته بود) با نگارش این نوع آثار درآمدی بیشتر و شهرتی بین المللی کسب میکنند. و سرانجام آنکه بسیاری از این نویسندگان دغدغههای اجتماعی و سیاسی دارند و رویدادهای جهان را دنبال میکنند. همچون لارسن که خبرنگار بود یا مایکل کانلی برندهی جایزهی پولیتزر برای گزارشهایش در مورد شورش در لس آنجلس در 1992. آنها میتوانند معضلات جوامع مدرن را در این سبک که مخاطبان وسیعتری دارد، طرح کرده و پیام خود را به عدهی بیشتری منتقل کنند.
رمان پلیسی در سوئد با زوج نویسنده کووال مای Sjo?wall Maj (1935)و واهلو پر Wahloo Per (1975-1926) آغاز میشود. واهلو روزنامهنگار و کووال شاعربود. این دو با همکاری یکدیگر مجموعهای از داستانهای پلیسی را نوشتند که قهرمان آن کارآگاه مارتین بک هم بیمار است و هم زندگی خانوادگی از هم پاشیدهای دارد. او پدر معنوی دیگر کارآگاهان اروپای شمالی همچون والاندر و مانکل بیحوصلهی بیمار و ایسلندی ایندری داسن (Indridason) است که دختری معتاد و تنفروش دارد و خود نیز افسرده است. این زوج نویسنده در آثارشان به مشکلات اجتماعی توجه ویژه داشتند. کتاب تروریستها روایت ترور نخست وزیر سوئد است ده سال قبل از ترور اولاف پالمه. در کتاب مردی که دود شد کارآگاه مارتین بک به بوداپست مجارستان میرود. این یکی ازویژیگیهای رمان پلیسی اروپای شمالی است که معمولا کشورهای اروپای شرقی، چه قبل از فروپاشی و چه بعد از آن، در کتابهای منکل و لارسن صحنهی وقایع آناند.
سهگانهی لارسن شبیه داستان دنبالهداری است که شخصیت اصلی آن دختری کوتاهقد و لاغراندام به اسم لیزبت سالاندر (Lizbeth Salander) است. نابغهی کامپیوتر و عضو باشگاه بهترین هکرهای جهان، دارای حافظهی فتوگرافیک و باهوش اما درونگرا و غیر اجتماعی. منتقد نیویورک تایمز میچیکو کاکوتانی او را از خالصترین و به یادماندنیترین قهرمانانی میداند که در سبک وحشت خلق شده است: «آنجلیناجولی و لارا کرانت را مجسم کنید، باهوش بینظیر مستر اسپاک و غریزهی بقای جسورانهی اسکارلت اهارا» لیزبت با روزنامهنگارجستوجوگری به نام مایکل بلوم کویست (Micheal Blomkuist) همکاری میکند. مردی چهل و چند ساله، از شرکای ماهنامهی میلینیوم، نمادی از شرافت قلم که جان خود را برای یافتن حقیقت و دفاع از آزادی به خطر میاندازد. لارسن این دو شخصیّت را بر مبنای دو نماد ادبیات کودک سوئد آفریده است: پیپی جوراب بلند دختر بچهی موقرمز ماجراجو و کله بلوم کویست پسر بچهی کارآگاه. او در اکتبر 2004 در مصاحبهای گفت این دو را به عنوان دو بزرگسال عجیب و خاص تصوّر کرده است. پیپی تبدیل به لیزبت شد و کله تبدیل به مایکل.
کتاب اول در چارچوب رمان پلیسی جنایی کلاسیک میگنجد. مایکل به جرم تهمت زدن به یک سرمایهدار محکوم شده و باید به زندان برود. در این میان سرمایهدار بزرگ دیگری او را برای حل معمای ناپدید شدن نوهاش درچهل سال پیش استخدام میکند. مایکل هم برای انجام تحقیقات لیزبت را استخدام میکند. این دو نه تنها ماجرای ناپدید شدن نوه را حل میکنند، بلکه همان سرمایهداری را که مایکل را به زندان انداخته، رسوا میکنند. مایکل در کتابش فساد نظام مالی کشور را که به این سرمایهدار فرصت داده تا میلیونها دلار کلاهبرداری کند، افشا میکند.
کتاب دو و سه ماجرای زندگی لیزبت سالاندر است. سالاندر به جرم قتل زوج جوانی که در حال نوشتن کتابی دربارهی باندهای فحشا در سوئد بودند، تحت تعقیب است. او در نوجوانی به جرم اقدام به قتل پدرش در بیمارستان روانی کودکان بستری بوده و سپس به عنوان دختری ناقص العقل تحت کفالت قرار داشته، هدف تهمتها و پیشداوریهای مطبوعات قرار میگیرد. در این دو جلد ما وارد زندگی غمانگیز سالاندر و داستان پیچیدهای در مورد پدر او، زالاشینکو، میشویم که به عنوان جاسوس سابق شوروی در دوران جنگ سرد به سوئد پناهنده میشود و تحت حمایت قرار میگیرد. مردی روانپریش و خشن که تمامی شرارتهایش با کمک عواملی در پلیس امنیتی سوئد لاپوشانی میشود. او همسرش، مادر سالاندر را مورد ضرب و شتم قرار میدهد به نحوی که دچار آسیب مغزی میشود. دختر نوجوان در دفاع از مادرش به سوی ماشین پدر کوکتل مولوتف پرتاب میکند. اما با نفوذ همان عوامل، نه پلیس، نه سازمان حمایت از کودکان و نه بیمارستان روانی به گفتههای دختر توجّهی نمیکنند و با دسیسهچینی و برای پنهان داشتن هویت این مرد که اطلاعات ارزشمندی در اختیارشان میگذاشت، دختر را در تیمارستان بستری میکنند. از آن پس دختر نوجوان با بدبینی کامل نسبت به نظام سیاسی-اجتماعی فقط به خود اتکا میکند.
در کتاب سوم، سالاندر به تنهایی به جنگ پدرش میرود که پس از فروپاشی امپراتوری شوروی، به جنایت و قاچاق روی آورده و در نهایت پس از آنکه به نحوی معجزهآسا از مرگ نجات مییابد، به کمک مایکل و چند نفری که به بیگناهی او معتقدند، حقایق را برملا میکند. این دو کتاب بیش از آنکه در ژانر پلیسی باشند، بیشتر در زمرهی کتابهای دلهرهآور (Sushense) میگنجند، چراکه موضوع بر سر حل معمایی جنایی نیست بلکه بر سر زمان قبل از وقوع جنایت است و این سؤال را مطرح میکند که آیا جنایت اتفاق میافتد؟و چگونه؟ دو نویسندهی مشترکنویس فرانسوی، بوالو و نارسژاک از پایهگذاران این سبک در فرانسه، در توضیح این نوع رمان میگویند: «برای ایجاد پیوند پایدار بین راز و ابهام و توضیح آن، برای آنکه رمان پلیسی به رمانی جذاب تبدیل شود، میبایست رمان قربانی را بنویسیم.» لیزبت سالاندر، قربانی توطئهای پیچیده و وسیع، شخصیت اصلی این دو جلد است. اما او نه یک قربانی منفعل، بلکه مبارزهطلب و عدالتجوست.
درونمایهی سهگانهی «لارسن»
الف)خشونت علیه زنان و بیاعتنایی به مشکلات و نقش آنها
زنان نقش کلیدی در این سهگانه دارند. درکتاب اول زنستیزی موضوع اصلی است به طوری که این کتاب در سوئد با عنوان «مردهایی که از زنان متنفرند» چاپ شد. در زیر عنوان هر فصل از کتاب، آمارهایی در مورد خشونت علیه زنان ارائه شده است. «18 درصد زنان سوئدی یک بار از سوی مردان تهدید شدهاند.» (فصل اوّل) «46 درصد زنان در سوئد مورد خشونت مردان قرار گرفتهاند.» (فصل دوم)
در کتاب دوم از یک طرف مسئلهی عمومیتر فحشا و قاچاق زنان و سؤاستفاده از دختران جوان فریبخورده و در جستوجوی زندگی بهتر اروپای شرقی آشنا میشویم و از طرف دیگر در جریان سوءاستفادهی کفیل سالاندر از دختر نوجوان، زندگی مادر سالاندر و ضرب و شتم او از طرف پدر روانپریش و بیرحماش قرار میگیریم.
پیشفصلهای کتاب سوم، به آماری دربارهی زنان جنگجو اختصاص دارد: «در حدود 600 زن در جنگهای داخلی آمریکا خدمت کردند. آنها با لباس مبدّل مردانه میجنگیدند. آیا هالیوود از فصل بزرگی از تاریخ فرهنگی آمریکا چشمپوشی کرده یا آنکه هضم این تاریخ از نظر ایدئولوژیک ثقیل بوده؟ تاریخنگاران اغلب تلاش کردهاند، تا با زنانی که تبعیض جنسیتی را ناموّجه میدانند، مقابله کنند و در هیچ جا به اندازهی جنگهای مسلحانه، این تمایز خطکشی روشن ندارد... اما از دوران باستان تا به امروز داستانهای زیادی از زنان جنگجو یا آمازون وجود دارد. شناختهشدهترینشان به عنوان ملکههای جنگجو، حاکم یا حتی رهبر، راه به کتابهای تاریخ باز کردهاند... از طرف دیگر تاریخ، در مورد سربازان عادی زن که سلاح حمل کردند، اعضای هنگهای نظامی که در جنگها پابهپای مردان جنگیدند، سکوت اختیار میکند...»
و در پیشفصل چهارم از ارتشی از زنان جنگجو در آفریقای غربی(بنین امروز) صحبت شده که در سال 1600 تشکیل شد و 6000 سرباز داشت و پیشقراول جنگ علیه استعمارگران اروپایی بود. این ارتش زنان تنها در سال 1892، هنگامی که فرانسویان با تعداد زیاد نفرات، سلاح و مهمات به آن حمله کردند، شکست خورد.
لارسن زنانی را توصیف میکند که همچون اریکا سردبیر مجلهی میلینیوم، جیانی نی خواهر بلوم کویست و وکیل سالاندر، زنان پلیس یا مأموران امنیتی زن و عاقبت خود سالاندر گرچه مورد آزار و اذیت قرار میگیرند، ولی جاخالی نمیدهند. با حفظ زنانگی خود، همچون«آمازون»های باستان، با شهامت به استقبال خطر میروند تا حقشان پایمال نشود.
ب) فروپاشی بلوک شرق و تأثیر آن بر جامعهی سوئد
در هر سه جلد ما شاهد تأثیر مشکلات بلوک شرق بر وضعیت اجتماعی و سیاسی سوئد هستیم. در جلد اول، دختران جوان این جوامع در پی زندگی بهتر به غرب میروند و قربانی یک سادیست زنستیز میشوند. در جلد دوم از شبکهای از قاچاق دختران و رابطهی تنگاتنگ باندهای جنایی سوئد با کشورهای همسایه صحبت میشود. جلدسوم روایت زندگی زالاشنکو، پدر سالاندر، جاسوس روس و قاتل بیرحم است که به خدمت سیستم اطلاعاتی سوئد درمیآید و پس از فروپاشی شوروی چون سگ هاری رها میشود و دست به جنایت میزند. در جلد اوّل، نویسنده هم چنین به موضوع کلاهبرداری یک شرکت سوئدی میپردازد که برای سرمایهگذاری در یکی از کشورهای بلوک شرق سابق از بانک مرکزی و دولت سوئد وام میگیرد اما پول را در معاملات صوری به جیب میزند.
ج) حقوق شهروندی و دفاع از آن
در طول چند دهه در پلیس امنیت یک گروه فراقانونی تشکیل میشود تا مسائل مربوط به زالاشنکو پدر سالاندر را مدیریت کند. این گروه که صرفا با افرادی در سیستم تماس دارد، نظارتی بر آن اعمال نمیشود و همهی اعمال خود را تحت عنوان دفاع از امنیت ملی توجیه میکند. هدف بلوم کویست روزنامهنگار، خواهر وکیلش و چند تن دیگراز دوستان سالاندر، افشای این گروه و بازپس گرفتن حقوق پایمال شدهی دختر جوان است. آنها نهاد حفاظت از قانون اساسی را در جریان میگذارند و رئیس این نهاد با دعوت از نخست وزیر و وزیر دادگستری و بلوم کویست برای جمعآوری مدارک و انحلال این گروه جلسه میگذارند. بخشی از متن گفتوگوی بلوم کویست و نخست وزیر چنین است:
نخست وزیر: «چنانکه این حلقهی زالاشنکو وجود داشته باشد، صرفا یک توطئه نیست. بلکه تهدیدی است علیه امنیت ملی. این اعمال باید متوقف شود و مسئولان این جریان پاسخگو باشند. روی این مسئله با هم توافق داریم. درست است؟»
بلوم کویست: «اولویت برای من تبرئهی سالاندر است و باید اعلام کنم که او دارای سلامت کامل عقلی است.»
نخست وزیر: «در این زمینه نمیتوانم به شما کمک کنم. من ورای قانون نیستم و برتصمیم دادستان یا دادگاه نمیتوانم اعمال نفوذ کنم. او باید در دادگاه تبرئه شود.»
پس از شناسایی افراد این گروه و دستگیری آنها، وکیل سالاندر در دادگاه میگوید: «...این دولت و مسئولان هستند که علیه لیزبت سالاندر دست به جنایت زدهاند نه برعکس. حداقل این است که او تبرئه شود.»
اما سالاندر که در نوجوانی و سپس جوانی بدبینی شدیدی نسبت به نظام سیاسی-اجتماعی کشورش دارد، به درخواست قاضی دادگاه مبنی بر اینکه در صورت تأمین یافتن خود را معرفی کرده، با پلیس همکاری کند، جواب منفی میدهد. قاضی دادگاه به او یادآور میشود که حقوق شهروندی از وظایف شهروندی تفکیکناپذیر است: «دوشیزه سالاندر، اگر من اظهارنامهی ناتوانی و عدم صلاحیت شما را لغو کنم به این معنی است که شما دقیقا تمامی حقوق یک شهروند عادی را دارید. در عین حال به این معنی است که شما تکالیف یک شهروند عادی را هم دارید. لذا وظیفهی شما ادارهی وضعیت مالی خود، پرداخت مالیات و تبعیت از قانون است و همچنین کمک به تحقیقات پلیس در مورد جنایات مهم. در این صورت من از شما میخواهم که مانند هر شهروند دیگری که اطلاعات حیاتی در زمینهی تحقیق پلیسی دارد پاسخگو باشید.»
سالاندر که در مقابل هر نوع فشار و تعهدی مقاومت میکند، تسلیم این منطق میشود.
د)نقش روزنامهنگار و رسانه
استیک لارسن که خود روزنامهنگاری متخصص در زمینهی گروههای نازی، ضددموکراسی و افراطیون راست بود از تجارب خود برای خلق شخصیت مایکل بلوم کویست استفاده کرد. گاستون لورو(1927-1868)روزنامهنگار و پلیسینویس فرانسوی با خلق رولتابیِ(Rouletabille) روزنامهنگار به عنوان شخصیت اصلی داستانهایش، پدر معنوی این دسته از قهرمانان را آفرید. بلوم کویست روزنامهنگاری است متعهد که بر سر حقیقت تا آنجا که به زندگی و کرامت انسانهای بیگناه لطمه نزند، معامله نمیکند. لارسن نقش روزنامهنگار و رسانهی مستقل را به عنوان ضامن سلامت جامعه و اجرای قانون و حقوق شهروندی برجسته میکند. در جلد سوم میخوانیم:
«دادستان با خود میاندیشد: میلنیوم تابع هیچ دستور دولتی و یا نظارت و کنترلی نیست و خیال دارد تا داستان را روز سوم محاکمهی سالاندر منتشر کند. در این صورت او مجبوراست برنامه را طوری تنظیم کند که در همان زمان ضربه را وارد نماید تا مظنونین امکان فرار و از بین بردن شاهد را نداشته باشند».
مثلا نخست وزیر و بلوم کویست در جایی چنین مکالمهای دارد:
نخست وزیر: «آقای بلوم کویست بدترین کاری که در این موقعیت میتوانم بکنم این است که سعی کنم بر شکل و محتوای داستان شما تأثیر بگذارم. برعکس، من پیشنهاد همکاری دارم.» بلوم کویست: «و کی میخواهید من داستان را منتشر کنم؟ حتما بعد از انتخابات!»
ن. و: «تصمیم با شماست! این چیزی نیست که من بتوانم تعیین کنم. فقط به ما بگویید تا ضرب الاجل خود را بدانیم.»
یا بلومکویست در جواب یک عضو سابق پلیس امنیت که اکنون سفیر سوئد در لاهه است و در جریان گروه زالاشنکو بوده اما نمیخواهد به یک روزنامهنگار پاسخ دهد، میگوید: «بگذارید من یک دلیل خوب (برای اینکه به نفع شماست که با من صحبت کنید) برایتان بیاورم.» تمام این داستان به زودی منتشر خواهد شد. وقتی این اتفاق بیفتد، رسانهها یا شما را تکهتکه میکنند یا آنکه خدمتگزاری صادق توصیف میکنند که در موقعیتی مشکل بهترین کاری را که میتوانست انجام داد.
ژانر پلیسی یا سیاه که امروزه طیف وسیعی از رمانهای معمایی تاریخی دلهرهآور را دربرمیگیرد، بر محور مبارزه بین خیر و شر استوار است. لیزبت سالاندر از«شر مجسم» صحبت میکند که منظور پدرش، جاسوسی بیرحم و فاقد هرگونه احساس ندامت است که حلقهای از آدمهای درون ساختار قدرت را در شرارت و پلیدی با خود شریک میکند. آنهایی که با بیتفاوتی و سکوت از کنارش میگذرند، همه گناهکار و آلودهاند، گرچه خود را زیر شعار دفاع از منافع ملی پنهان کنند. آنچه این شرارت را نفرتانگیز میکند این است که در یک طرف عدهای قدرتمند سیاسی قرار دارند و در طرف دیگر یک دختر نوجوان 13 ساله. در طول بیش از یک دهه، این شهسوار کوچک جثهی مدرن که متحدان زیادی ندارد، تسلیم نمیشود و گرچه خود به برخی از کارهای خلاف از جمله هک کردن رایانهها و یا سرقت میلیونی از سرمایهداری فاسد دست میزند، اما صادق است و بر اصول پایبند. چراکه هرگز از اطلاعاتی که به دست میآورد برای اخاذی یا آزار انسانهای عادی استفاده نمیکند.
جذابیّت سهگانهی لارسن در این است که داستان از محدودهی شرارت یک فرد یا قاتل سریالی آنگونه که در بسیاری آثار مشابه مطرح میشود فراتر میرود و به موضوعات وسیعتر و جهان شمولتری همچون زنستیزی، نژادپرستی، قدرت بدون نظارت و فساد مالی شرکتهای بزرگ میپردازد. هدف این نوع کتابها ورای جنبهی سرگرمکننده، نوعی جامعهشناسی جوامع مختلف در آستانهی هزارهی سوم است. بسیاری از نویسندگان این ژانر همین نگرش را دارند، مانند مات ریس که تضاد فلسطین و اسرائیل را از ورای حل معمای قتل یک فلسطینی به تصویر میکشد. یا کاریل فری که ماجرای قتل و تحقیقات پلیس را در افریقای جنوبی را زمینه قرار میدهد تا مشکلات این کشور رها شده از آپارتاید را به تصویر بکشد. ازاینرو ما با داستانی هیجانانگیز و ملغمهای از خشونت و قهرمانبازی مواجه نیستیم، بلکه با طرحی هوشیارانه و شخصیتهایی جذاب و چندبعدی طرفیم که خواننده را از نظرروحی و احساسی درگیر اثر میکنند.
مایکل کانلی در مورد سهگانهی لارسن میگوید: «درست هنگامی که فکر میکردم هیچ چیز تازهای در افق نیست، استیگ لارسن با این داستان یگانه و بینظیرش آمد. کاملا مجذوب شدم.» و بارگاس یوسا میگوید: «خارق العاده است... لیزبت سالاندر، به جاودانگی ادبیات داستانی خوش آمدی!». اما افسوس که ماجراهای سالاندر با مرگ زودهنگام لارسن در همینجا متوقف میشود و خوانندگان مشتاق را ناامید میکند. شاید نویسندگان جدیدی چون کامیلا لاکبرگ بتوانند جای خالی لارسن را پر کننند.
اقتباس سینمایی از دختری با خالکوبی اژدها، نیلس آردن اپلو، 2009م.