سوییت فرانسوی . Suite française | ایرن نمیروفسکی . Irene Nemirovsky | مهستی بحرینی

سوییت فرانسوی . Suite française | ایرن نمیروفسکی . Irene Nemirovsky | مهستی بحرینی
حوادث رمان «سوییت فرانسوی» در زمان جنگ جهانی دوم در فرانسه می‌گذرد. جنگ شدت پیدا کرده شایعه ورود سربازان نازی به پاریس مردم وحشت زده را به تکاپویی عجیب وا می‌دارد. موضوع این رمان نشان دهنده بی‌هویتی جامعه‌ای درگیر جنگ، تسلیم شده و تهی از ارزش‌هاست اثری خشونت‌بار، چشم‌اندازی با روشن‌بینی شگفت‌انگیز از فرانسه اشغال شده... یک خانواده از اشراف مهاجر، یک روشنفکر، زن و مرد کارمندی که فرزندشان به خومت اعزام شده و در نخستین نبردها زخمی می‌شود. کشیشی که با بچه‌های یتیم سر و کار دارد و سرانجام به دست همین بچه‌ها کشته می‌شود. نویسنده با نگاهی تیزبین از منظر روانشناختی موقعیت انسان را در شرایط ناگزیر به تصویر می‌کشد. قساوت و سنگدلی انسان‌ها، شرایطی که سبب ساز این وضعیت شده استادانه ترسیم می‌شود. جاده‌ها پر از مهاجران، دهکده‌های بین راه پر از زنان و کودکان از پا افتاده و گرسنه، که برای خوابیدن روی یک صندلی کهنه باهم گلاویز می‌شوند، اتومبیل‌های پر از مبل و تشک و پتو و ظروف که به‌دلیل نداشتن بنزین در راه مانده‌اند، سرمایه‌داران متنفر از توده مردم که تلاش می‌کنند اشیای قیمتی خود را نجات دهند، سربازان آلمانی که در یک خانه اعیانی ساکن شده‌اند و سربازان شکست خورده فرانسوی که در جاده‌ها راه می‌روند فضایی وحشت‌انگیز از جنگ را به نمایش می‌گذارد و این صحنه‌ها به قلم نویسنده‌ای است به‌نام ایرن نمیروفسکی از خاندان اشراف روسیه که پدرش لئون تحت تعقیب بلشویک‌ها بود و برای سرش جایزه تعیین کرده بودند. سوییت فرانسوی آخرین رمان او بود که در فاصله سال‌های 1940 تا 1942  که در دهکده‌ای اطراف پاریس در خفا زندگی می‌کرد، نوشت.

ایرن تصمیم گرفته بود این رمان را در پنج موومان بنویسد بر اساس الگویی از سمفونی پنج بتهوون که فقط دو موومان آن را تحت عنوان «طوفان در ماه ژوئن» و «دولچه» به روی کاغذ آورد. زمانی که نقطه پایان بر این رمان گذاشت توسط ارتش فرانسه دستگیر و تحویل سربازان نازی شد و به اردوگاه آشویتس فرستاده شد و در همان جا او را کشتند. دست‌نوشته‌های او را دخترانش حفظ کردند و گمان می‌کردند خاطرات سال‌ها در به دری اوست. تا سال 1990 که تصمیم گرفتند این دست‌نویس‌ها را به کتابخانه فرانسه اهدا کنند. دنیز، دختر ایرن، به صرافت افتاد نگاهی دوباره به آن بیندازد، این جا بود که پی به اشتباه خود برد. دنیز این رمان را حروفچینی کرد و به ناشر سپرد. انتشار این رمان با اقبال فراوان منتقدان، روزنامه‌نگاران و مخاطبان روبه‌رو شد. میلیون‌ها نسخه از آن به فروش رفت. به چندین و چند زبان ترجمه شد و بار دیگر نام این زن سختکوش و بلندپرواز را زنده کرد. [و در سال 2014 نسخه سینمایی آن اکران شد.]

ایران

................ هر روز با کتاب ...............

او «آدم‌های کوچک کوچه»ــ عروسک‌ها، سیاه‌ها، تیپ‌های عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیت‌هایی تراژیک نشاند. همان‌گونه که جلال آل‌احمد اشاره کرد، این عروسک‌ها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بی‌جایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیه‌نشینی فرهنگی را می‌سازد: جایی که سنت‌های مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا می‌شوند ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...