نسل‌ها و هویت‌ها | آرمان ملی


«داستان‌های خانوادگی» اثر محمد طلوعی درواقع از ادغام داستان‌های دو کتاب قبلی او «من ژانت نیستم» و «تربیت‌های پدری» تشکیل شده است. زبان داستانی در این کتاب، یک‌دست و تقریبا هم‌سو با زبان معیار است. از طرفی کوتاه و بلندکردن و شکست ارکان جمله‌ها مختص به خود نویسنده است. نکته‌ حائز اهمیت‌تر روان بودن این زبان است. تاجایی‌که نوعی طنز مستتر هم می‌توان در آن یافت. گویا که هم بن روایت و هم زبان توصیف و صحنه‌ها کاملا در خدمت نویسنده است.

داستان‌های خانوادگی محمد طلوعی

از ویژگی‌های قابل بررسی این مجموعه ارتباط بینامتنی داستان‌ها با یکدیگر است. این ارتباط چه از نظر شخصیت‌ها (نام‌ها و روابط مشترک خانوادگی) و چه از نظر وقوع رخدادها و زمان‌شان وجود دارد. با وجود این، اما هر داستان در ذات منفرد خود یک واحد مستقل داستانی است که بدون وابستگی به‌سایر داستان‌ها روی پای خود ایستاده. در یک نگاه کلی به داستان‌ها، ممکن است به این پرسش برسیم که چرا نویسنده از فرمت یک داستان بلند برای قصه‌هایش استفاده نکرده. پاسخ، انعطافی است که در داستان‌های کوتاه و مستقل از هم وجود دارد. پتانسیل این انعطاف را چه از نظر «گزینش رخدادها» و چه «پرداختن به موقعیت‌ها به‌صورت منتخب» می‌توان بررسی کرد. در داستان بلند اما، نویسنده معمولا طبق یک شاه‌پیرنگ پیش می‌رود و روایت‌های دیگر از فرعیات یک پیرنگ اصلی انشعاب پیدا می‌کنند که همین اصل باعث ایجاد محدودیت‌هایی می‌شود. انتخاب راوی نیز، در تمام داستان‌های این مجموعه، اول‌شخص است. این راوی نه‌تنها هم‌جنس با نویسنده انتخاب شده بلکه با او هم‌نام نیز هست. این موضوع البته که فرضیه‌ بهره‌بردن از تجربه‌های زیستی نویسنده در داستان‌هایش را پررنگ‌تر می‌کند اما نباید شبهه‌ خاطره‌نگاری صرف مطرح شود. چراکه موقعیت‌های داستانی در این مجموعه کاملا دراماتیزه‌شده هستند. بنابراین حتی اگر از پایه‌ خاطرات هم استفاده شده باشد، نوعی پالایش به روش داستان‌نویسی در آن اتفاق افتاده؛ یعنی چیزهایی از حقیقت‌، حذف یا به آن اضافه شده‌اند تا ساختار دراماتیک داستان شکل بگیرد. چراکه رسالت نویسنده، همین است: نوشتن داستان و نه وفاداری به اتفاق‌های بیرونی.

از طرف دیگر فلاش‌بک‌ها و تقدم و تاخرهایی که در روایت اکثر داستان‌های مجموعه آمده‌، فرم داستان را به‌خوبی ساخته‌ و علاوه بر آن در محتوای حسی هم، باعث ایجاد تعلیق شده‌ است. در بررسی بیشتر به لحاظ فرم ساختاری، باید گفت بعضی داستان‌های کتاب از جایی در زمان حال آغاز می‌شوند و سپس خط روایی داستان، مخاطب را به‌جایی در گذشته می‌برد که داستان اصلی‌تر اما تلویحی و تا حدی پنهان آنجاست که اتفاق می‌افتد. به‌عنوان مثال «تولد رضا دلدارنیک» و «نجات پسردایی کولی» از این فرم به‌درستی بهره گرفته. همچنین در «لیلاج بی‌اوغلو» که باعث شده داستان از جای درستی شروع بشود که اوج حادثه است و همین برای مخاطب، چرایی در داستان و ایجاد تعلیق را سبب می‌شود. از نظر محتوایی، داستان‌ها به‌طور کلی و اغلب، یک داستان در لایه‌ رویی خودشان دارند و مفهوم داستانی عمیق‌تری در لایه‌های زیرین خود. به‌این‌ترتیب مخاطب خاص از مکاشفه در لایه‌های عمیق‌تر لذت می‌برد و مخاطب کمتر خاص هم درگیر داستان لایه‌های اولیه می‌شود. از لفظ «مخاطب عام» استفاده نمی‌کنیم؛ چراکه مخاطب «داستان‌های خانوادگی» این طیف را شامل نمی‌شود. که در توضیح باید گفت به‌جز دو داستان «نصف تنور محسن» و «لیلاج بی‌اوغلو» که حادثه‌محور هستند، باقی داستان‌ها نه با تکیه بر حادثه‌ای خاص، بلکه با تکیه بر ساخت یک موقعیت انسانی بیان می‌شوند. «داریوش خیس»، «من ژانت نیستم» و «انگشتر الماس» از نمونه‌های روایت موقعیت‌های ناب انسانی هستند. اما آن اتفاق واکنش‌برانگیزی که معمولا مخاطب عام از خوانش داستان انتظار دارد، در این داستان‌ها پیش نمی‌آید. البته همین‌ که نویسنده سعی باطل برای حفظ یک سلیقه‌ همگانی نکرده و تکلیف خود را با انتخاب مخاطب تلویحی مشخص کرده یک ویژگی مثبت برای اثر محسوب می‌شود.

در اغلب داستان‌ها، شخصیت در نوعی کشمکش (درعین انفعال) با خود و دیگران برای یافتن هویت فردی و اجتماعی‌اش است. در داستان «داریوش خیس» شخصیتی داریم در سال‌های اول جوانی که درگیر بیان احساس خود به دختر موردعلاقه‌اش است اما فلاش‌بک‌ها و بازگوکردن ماجرای مهاجرتی ناکام، مخاطب را به‌جایی دورتر و مفاهیمی عمیق‌تر همچون هویت انسان در وطن و غربت می‌برد و متوجه می‌شویم جوان داستان ما نه به دلیل خجالتی‌بودن که به‌دلیل بحران هویتی ا‌ست که برای آشنایی با دختر موردعلاقه‌اش پا پیش نمی‌گذارد. اما نویسنده به این اکتفا نمی‌کند و بحران موردنظر را بسط می‌دهد به اکثر شخصیت‌ها که نمونه‌ بارزش «داریوش» است. کسی که هم می‌داند و هم نمی‌داند یا نمی‌خواهد قبول کند که کیست؟ اما این چندگانگی به نسل امروز محدود نمی‌شود و با توجه به زمان تقویمی در داستان‌ها (اوایل دهه‌ پنجاه تا اواخر دهه‌ هشتاد) به سه نسل تعمیم داده می‌شود که به لحاظ دگرگونی‌های اجتماعی و سیاسی آن سال‌ها نیز قابل بررسی است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...
شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...
هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...