در ستایش مونتنی‌بودن | آرمان ملی


میشل دو مونتنی [Michel de Montaigne] فیلسوفی شکاک است؛ یک رواقی دوراندیش. دوراندیش به اصل‌واساس انسانی. اصلی که از دو ساحت پارادوکسیکال در او سر برآورده است. مونتنی نخست در مواجهه با «مرگ» بود که به «زندگی» نظر دوخت. از همان نخست دریافت چون مرگ هست، پس باید زندگی کرد. همین دو ساحت تناقض‌گونه، نخستین دو عنصر ذهن مونتنی در شکل‌یابی «مقالات» [Essays] بودند، به گونه‌ای که به یک دستگاه فکری عظیم بدل شدند که از دوره رنسانس تا امروز و بی‌تردید تا قرن‌ها بعد، در تاریخ تفکر بشری به تولید اندیشه و پرورش ذهن انسان ادامه خواهند داد.

مقالات» [Essays]  میشل دو مونتنی [Michel de Montaigne]

کتاب «مقالات» درحقیقت نوعی روزشمار زندگی مونتنی است برای درک بهتر چگونه‌زیستن. آنطور که گوستاو فلوبر می‌گوید: «او را برای زندگی‌کردن بخوانید.» و بلز پاسکال فیلسوف فرانسوی نیز درباره آن می‌نویسد: «هرچه در کتاب می‌بینم، نه در مونتنی، که در خویش می‌بینم.»

«مقالات» در سه کتاب تدوین شده که از همان سال انتشارش 1580، تاکنون پیوسته منتشر می‌شود. تقریبا تمام فلاسفه، ادیبان و هنرمندان برجسته جهان از مقالات او تاثیر پذیرفته‌اند. کتاب اول مقالات، به همراه نامه‌ها، برای نخستین‌بار است که به‌طور کامل و مستقل با ترجمه محمدصادق رئیسی از سوی نشر سولار منتشر شده است.

مونتنی، بسان بسیاری از متفکران بزرگ جهان، مصداق منحصربه‌فردی است که نشان داده برای اندیشیدن و به فلسفه نظر دوختن، لازم نیست به اصول و مبانی دیرودوری سفر کرد. فلسفه همین‌جاست. نزدیک‌تر از رگ گردن به ما. مونتنی لازم ندید چندان به مباحث هستی‌شناسانه بپردازد. به ذهنیت کودکانه خود رجوع کرد. به حوادث جاری اثرگذار توی ذهنش. فلسفه برای او شد زندگی. در لایه‌به‌لایه همین روزمره‌گی. ساده و بی‌پیرایه: «ای خواننده! تو نزد خود کتابی داری که در کمال صداقت نگاشته شده است؛ دلم می‌خواهد آن‌گونه که در نهاد من است، ساده و بی‌تکلف در نظر آیم، بدون تصنع و درعین‌حال، درخور تامل. پس من خودم موضوع کتاب خودم هستم.»

پیکان تیز قلم مونتنی به‌سوی «جان» آدمی است نه «آفرینش» او. شاهرگ همزاد خود را به دست می‌گیرد. برای اثبات - تو بگو ادعای دانش خود- در هر آنچه می‌خواهد بنگارد، از حکیمی، فیلسوفی، بزرگی یا از سنتی، بهره می‌گیرد. مثل ماکیاوولی در «گفتار»هایش، که آغازگاه کلام خویش را متبرک می‌کرد به کلام بزرگان پیشین. مونتنی همان می‌کند، آن اندیشه را از آنِ خود می‌کند و، آنگاه در دهان ما می‌اندازد.

«مقالات»، روزشمار زندگی مونتنی است که از نیمه دوم زندگی او به رشته تحریر درآمده است. سه «کتاب» و صدوهفت «باب»، که در سال 1580 برای نخستین‌بار منتشر شد و از همان آغاز به یکی از پرخواننده‌ترین آثار در دوره رنسانس بدل شد. چراکه در «کمال صداقت» نگاشته شده بود، و خواننده نیازی نمی‌دید بداند دارد اثری خارج از قاعده زندگی خود می‌خواند. مونتنی از این حیث نخستین کسی است که فلسفه زندگی را آغاز کرد. آنچه این سال‌ها - سالیانی که بس دیر اتفاق افتاد- تلاش می‌شود به دست فیلسونی، آن هیمنه فلسفه‌بودن اندکی شکسته شود؛ از آن سریر گرانقدر پایین بیاید، کنار زندگی دمی بنشیند و از «جان آدمی» بگوید. بگوید: «آدمی آن قدر که از فکر به حوادث آینده غمگین می‌شود، از خود حادثه غمگین نمی‌شود.» فلسفه مونتنی چنین است. گاه از اندوه با ما سخن می‌گوید، گاه از دوستی، گاه از بیهودگی و بطالت کلام، و گاهی از رسم و رسومات کهن، از تعلیم کودکان تا در باب سیسرو و ویرژیل و دیگران. همین موضوعات به‌ظاهر ساده اما فراموش شده، اینهاست که قرن‌ها اهمیت مونتنی‌بودن را در جهان دو چندان کرده است. بی‌تردید «مقالات» از معدود کتاب‌ها در جهان است که پیوسته خوانده شده و خوانده می‌شود؛ و مهمتر آنکه تمامی متفکران، شاعران و نویسندگان بزرگ جهان بر تاثیر اندیشه‌های مونتنی بر ذهن و زبان خود اعتراف کرده اند. نام‌بردن از ستایشگران مونتنی خود کتابی می‌شود سراسر بلند.

باری، اوضاع مونتنی در ایران چندان مناسب نیست. اگرچه مقالاتی دانشگاهی درباره او و آثارش نوشته شده است، اما مقالات خود وی همچنان در ایران ناخوانده مانده‌اند. جز اندک مقالات. حالیا، نوشتار حاضر در ستایش مونتنی از آن جهت است که سرانجام مونتنی به فارسی خواندنی شد. کتاب «مقالات، به همراه نامه‌ها»، کتاب اول میشل دو مونتنی از میان سه کتاب اوست که به تازگی در ایران ترجمه شده است؛ که فالی است نیک و امید به اینکه دو کتاب دیگر وی نیز به همین‌گونه شایسته در معرض دید خواننده قرار بگیرد. در پایان، هم‌کلام با مترجم کتاب در مقدمه، «مقالات» را به دست می‌گیریم، می‌خوانیم: «مونتنی را نمی‌توان از آغاز تا انتها یک نفس خواند. باید بسته به حال و فراغت در هر وهله خواند. باید همیشه خواند...»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...