رفع یک سوءتفاهم درباره مارکس | الف


عنوان کتاب خیلی جالب است. این عنوان آن‌قدر عجیب است که می‌تواند تبدیل به سؤال شود: «مارکس و آزادی» [Marx and freedom] ؟! نام هر اندیشمندی با مجموعه‌ای از مفاهیم و نظریات گره خورده است، به طوری که وقتی آن نام به گوش‌مان می‌خورد، به طور طبیعی آن مفاهیم و نظریات در ذهن‌مان تداعی می‌شوند. مارکس هم از این قاعده مستثنا نیست. ولی نام او چیزهای زیادی را به ذهن متبادر می‌کند، مگر آزادی! چرا مسئله به این صورت درآمده است؟ پاسخ این پرسش را باید در کارنامۀ عملی مارکسیسم جستجو کرد. احزاب مارکسیستی سراسر جهان و حکومت‌های مارکسیستی دنیا هیچ جایی برای آزادی پیروان و طرفداران خود در نظر نگرفتند. هر کسی می‌خواست وارد هر جمع کوچک یا بزرگ مارکسیستی ‌شود، باید، اول کار، آزادی‌اش را پشت در می‌گذاشت و داخل می‌شد. به عبارت دیگر، مارکسیسم عملی با استبداد شناخته می‌شود و نه آزادی. همین است که عنوان کتاب را جالب، بلکه عجیب، جلوه می‌دهد.

مارکس و آزادی» [Marx and freedom]  تری ایگلتون [Terry Eagleton]

ولی تری ایگلتون [Terry Eagleton]، این منتقد ادبی کارکشته و سالخورده، برای جذابیت کتابش نیست که در عنوانش آزادی را به مارکس چسبانده. از نظر او سرشت تفکر مارکس با آزادی گره خورده است، به حدی که آزادی عنصر اساسی آن به شمار می‌آید. حال اگر کسی به گونۀ دیگری می‌اندیشد، قطعاً دچار سوءتفاهم است. ایگلتون این کتاب را برای رفع چنین سوءتفاهمی نوشته است. مخاطب اصلی کتاب کسانی هستند که با مارکس ناآشنا نیستند، اما شناخت دقیقی هم از او ندارند. کسانی که می‌خواهند با موشکافی بیشتر، و در عین حال بدون تفصیل زیاد، تصویر درستی از مارکس ببینند، این کتاب را سودمند خواهند یافت.

کتاب در چهار بخش سامان یافته است: فلسفه، انسان‌شناسی، تاریخ و سیاست. در هر بخش نقل‌قول‌های زیادی از مارکس دیده می‌شود. این عبارت‌ها نشان می‌دهد که ایگلتون در شرح اندیشۀ مارکس تفسیر به رأی نمی‌کند و چیزهایی از خود به هم نمی‌بافد. اگر ایگلتون چیزی می‌گوید که با فهم متعارف از مارکس سازگار نیست، مستند به نوشته‌های خود مارکس است و نه تأویل حرف‌هایش. لذا مشکل از فهم عرفی است و نه اندیشه‌های مارکس. البته نویسنده دفاع کورکورانه‌ای نمی‌کند و در پاره‌ای موارد نقدهایی جدی هم دارد. اگر مارکس دچار خام‌اندیشی شده، ایگلتون لزومی نمی‌بیند که بی‌قیدوشرط از او دفاع کند. لذا کتاب جنبۀ انتقادی هم دارد.

در بخش اول، «فلسفه»، نسبت اندیشه‌ورزی مارکس با سنت فلسفی بررسی می‌شود. لازم است جایگاه مارکس در حوزۀ فلسفه مشخص شود و نیز تفاوت فلسفه‌اش با دیگر فلسفه‌ها. نکتۀ کانونی بحث این است که در مارکس اندیشه با عمل گره می‌خورد و از دل آن برمی‌آید. به عبارت دیگر فلسفه وابسته به کار است.

همین موضوع کار در بخش بعدی، «انسان‌شناسی»، نیز ظاهر می‌شود. ایگلتون در این فصل به تعریف مارکس از انسان می‌پردازد. معلوم می‌شود که مؤلفۀ اصلی انسان کار است؛ چون کار مربوط به بدن اوست که عنصر اصلی وجودش به شمار می‌آید. دو مفهوم بسیار مهم «ازخودبیگانگی» و «شی‌ءوارگی کالاها» نیز در همین بخش بررسی می‌شوند.

ولی مارکس فیلسوف تاریخ هم هست. از نظر مارکس تاریخ، تاریخ مبارزات طبقاتی است؛ که البته این تاریخ در واقع پیش‌تاریخ است. تاریخ واقعی پس از استقرار سوسیالیسم شروع می‌شود. ولی به هر حال نیروی محرکۀ این به اصطلاح تاریخ، روابط تولید و قوانین مالکیت است. باید این‌ها را شناخت تا وضعیت اجتماعی آرمانی انسان معلوم شود.

با تاریخ، پای سیاست هم به میان می‌آید. سیاست مارکس قطعاً انقلابی است، اما لزوماً خشونت‌آمیز نیست. کمونیسم مدنظر مارکس جامعۀ یکسان و یکپارچه‌ای نیست که تاکنون شاهدش بودیم؛ برای مثال حکومت شوروری. بله؛ جامعه آرمانی مارکس بی‌طبقه است، اما به هر کسی اجازه می‌دهد توانایی‌های خود را شکوفا کند. البته ایگلتون اعتراف می‌کند سرمایه‌داری هم با این هدف بیگانه نیست، اما نمی‌تواند آن را به طور کامل محقق کند؛ زیرا سرمایه‌داری بخش اعظم سود را به طبقه‌ای ویژه اختصاص می‌دهد و اکثریت انسان‌ها را محروم می‌کند. در سرمایه‌داری انسان‌ها از آزادی باز می‌مانند. دغدغۀ مارکس نیز همین بود. ایگلتون هم می‌خواهد این مطلب را نشان دهد که آزادی در تمام بخش‌های اندیشۀ مارکس حضور جدی دارد.

این کتاب برای کسانی سودمند است که با مارکس و اندیشه‌هایش آشنایی دارند. کسانی که هیچ شناختی از مارکس ندارند، در فهمیدن برخی از مطالب آن درمی‌مانند. در مقابل، علاقمندان، علاوه بر کلیت مطالب، می‌توانند نکات بسیار جذابی در سراسر کتاب شکار کنند، برای مثال:

«هرچه قدرت پولم بیشتر باشد، قدرت من بیشتر است. ویژگی‌های پول، ویژگی‌ها و قدرت‌های ذاتی من، یعنی صاحب پول‌اند. من زشتم، اما می‌توانم زیباترین زنان را بخرم. این بدان معناست که من زشت نیستم، زیرا تأثیر زشتی، قدرت پس‌زنندگی آن، توسط پول از بین می‌رود. به‌عنوان فرد، من فلجم، اما پول برایم بیست و چهار پا تهیه می‌کند. در نتیجه فلج نیستم. من فردی شرور، متقلب، بی‌وجدان و احمقم، اما پول مورد احترام است، و همین‌طور مالک آن. پول سرآمد خوبی‌هاست و در نتیجه مالک آن نیز خوب است.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...