نمایش استیصال | آرمان ملی
 

فقدان، یکی از مسائلی است که موضوع بسیاری از رمان‌های پس از انقلاب است. در رمان «گلوگاه» نوشته طیبه گوهری ما هم مساله فقدان را داریم و هم گم‌شدن. آنهم گم‌شدنی که از سوی یک نیروی نامریی قدرتمند رخ می‌دهد و ما در مقابل آن بسیار ناتوانیم.

گلوگاه  طیبه گوهری

اما قبل از آن بد نیست مساله‌ای را اینجا به بحث بگذاریم. رمان پس از انقلاب در ایران، از نظر من، خودبه‌خود، در ذاتش، دچار فقدان و از دست‌دادن است. نسل بزرگ نویسندگان ما، آنها که به‌قول شاملو «پوزار»ها را کشیدند، دیگر نیستند. آن نقب‌ها به حیاط ملی ما دیگر تمام شد. نویسندگان بزرگی که دست روی هستی انسان ایرانی گذاشتند و بسیاری از مناسباتی که موجب یک فقدان بزرگ‌تر شده بود، یعنی عقب‌ماندگی، جهل، واماندگی، تیغ تیز و سختِ سنت و دیوارهای بی‌شکاف و سرسخت جاماندگی تاریخی و غرق‌شدن در جهلی تاریخی، که موجباتش می‌شود شکل‌گیری هسته‌های نچسب و بی‌عاطفه تفکرات سرسخت عقب‌مانده‌ای که درنهایت دنده عقبی شگرف در تاریخ را موجب می‌شود و نتایجش می‌شود: فقدان، همراه‌نشدن با جهان مدرن، زندگی نزدیک به واقعیت پشت‌ درهای بسته و تظاهر به زندگی‌ای دروغین در خیابان‌ها و جامعه و درنهایت آن فاجعه هولناک و تکان‌دهنده که می‌شود از دست‌دادن همه هستی‌مان، یعنی که از دست‌دادن آینده. حالا این نکته همین‌جا بماند تا به اولین ریشه‌های پرداخت به آن برگردیم.

چرا می‌گوییم انقطاع داریم بین رمان قبل و بعد از انقلاب. آنها، آن غول‌های رمان ما آمدند و نوشتند درباره این حاشیه، شروع کرده بودند به واکاوی آن واقعیت‌های تلخ واماندگی که از دل جهل و سنت بیرون می‌آمد. اما در یک‌جایی بریده شد این راه. انقطاع صورت گرفت. دیگر ادامه پیدا نکرد. به همین دلیل است که ما در رمان پس از انقلاب با یک خط ممتد مواجهیم. انبوهی از رمان‌های بی‌مصرف که بله، داستان درستی دارند، به این‌ معنا که خط سیر داستان درست است، نقطه‌عطف قصه درست است و اغلبِ نکات تئوریک رایج رمان‌نویسی. اما همه درباره مظاهر است و خبری از ریشه‌ها نیست. آنهایی هم که به‌زعم خودشان به ریشه‌ها پرداختند، به سمتی از تاریخ نظر انداختند که در یک کلام باید بگوییم: تاریخ بی‌خطر.

بنابراین اغلب رمان‌ها دراین‌باره است و این رمان هم، یعنی «گلوگاه» از این قضیه مستثنی نیست. خط ممتدی از یک گم‌شدن عمدی است. گرچه جسورانه است، اما در هاله‌ای از ابهام. این ابهام، این استعاره‌ها برای نشان‌دادن اصل ماجرا بسیار پرتکرار است. نیرویی نامریی و قدرتمند مرد خانواده را می‌رباید و استیصال شروع می‌شود.

از نظر من این رمان یک نکته قوت مهم دارد. به‌رغم مسائلی که مطرح شد و آن هم مساله عقب‌ماندگی عمومی رمان ماست و حل و فصل آن احتیاج به جسارتی حیرت‌انگیز و جمعی دارد؛ اما مساله استیصال در آن پررنگ است و بجا. اینکه هرچقدر هم خوب باشی، هرچقدر هم باهوش باشی، هرچقدر هم نفس سلیمی باشی، آن نیروی قدرتمند و بی‌عاطفه و سخت نامریی، تو را ناکارآمد می‌کند.

نظر من را بخواهید، نقطه قوت اصلی این رمان پرداخت هوشمندانه به ماجرای استیصال است. شخصیت همه کاری می‌کند که در وضعیت استیصال نماند و به‌قول معروف: کاری کند.

اما نه، نمی‌شود. جالب‌تر اینکه مرتبه این استیصال را هم بالاتر می‌برد. وقتی که می‌خواهد نشان بدهد همه‌چیزِ این استیصال دست آن قدرت نامریی نیست و تو با هجمه‌ای بزرگ‌تر از استیصال روبه‌رو هستی. بگذارید یک مثال بزنم. یک‌جور ضرب‌المثلی هست که می‌گوید: «اگر با کوتوله‌ها بگردی، کوتوله می‌شوی.»

غریب‌تر و جذاب‌ترش این می‌شود. «یک آدمی که بلندقد بود رفت بین جمعیتی که همه کوتوله بودند. خب، بعد چه شد؟ آنها چون در کوتوله‌بودن تجربه داشتند، موفق شدند زانوهای آن بابای بلندقد را بزنند و کاری کنند که هم‌قد خودشان بشود.»

از نظر من، این رمان روایت استیصال در استیصال است یا شاید هم استیصال از فرط ابتذال است.

نکته آخر هم اینکه، بله، در این رمان همه‌چیز به‌درستی سرجای خودش قرار گرفته. شخصیت‌ها، حادثه، نقطه‌عطف‌ها و... از این منظر نکته جدیدی وجود ندارد. اگر ما ایراد رمان بعد از انقلاب را فقدان پلات بدانیم، به این معنا پلاتی که از دل مضمون و با حمایت و ساخت شخصیت قدرتمند داستان، بیرون بیاید و نکاتی از این دست، بله، این عیب را دارد، حالا شاید بهتر است نگوییم عیب و مثلا بگوییم خصوصیت. یعنی یک خط ممتد قصه‌گویی که همه‌چیز درست رعایت شده، یک رمان سالم و از آنجا که بالاخره هر رمانی باید تلاش کند همه این نکات را داشته باشد، چون اگر اینها را هم نداشته باشد اصلا قابل خواندن نخواهد بود، بنابراین این رمان نه‌تنها اینها را دارد که اتفاقا خیلی هم خوب انجام شده و خیلی زیبا از پسش برآمد. این‌را از این‌جهت می‌گویم که شما قصه سرراستی را می‌خوانید بدون اینکه اذیت بشوید. بنابراین مساله این رمان را در جای دیگر جست‌وجو کنید، در مضمون. تلاش ستودنی نویسنده برای نمایش استیصال از فرط جامعه تا گردن غرق در ابتذال.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...