بازی خدایان | آرمان ملی
«مجوس»[The magus] از زبان شخصی به نام نیکلاس اورفه روایت میشود؛ دانشجوی فارغالتحصیل آکسفورد که از اسم دهانپرکن آن چیزی جز یک مدرک شاگرد سومی و توهم شاعری دستگیرش نشده است؛ او نه کسوکاری دارد- خانوادهاش همه در سقوط هواپیما کشته شدهاند- و نه برنامهای برای آینده. داستان در اوایل دهه پنجاه میلادی اتفاق میافتد؛ زمانی که نیکلاس هنوز کاروبار درست و درمانی ندارد؛ چندی اینجا و آنجا به معلمی میپردازد؛ سپس در مدرسهای در یکی از جزایر پرت و دورافتاده یونان شغلی برای خود دستوپا میکند. قبل از اینکه راهی این ناکجاآباد شود با الیسون-دختری استرالیایی- آشنا میشود. دختر کموبیش درگیر رابطه قبلی با نامزدش است، ولی دست آخر نیکلاس دلش را میرباید- هرچند هیچیک در این رابطه آنطور که باید متعهد نیستند: الیسون مهماندار هواپیما میشود و از اینجا به بعد میتوان گفت تا حدودی راهشان از هم جدا میشود؛ البته با حسی آمیخته از غم و شادی در دل هر دو.
خیلی طول نمیکشد که نیکلاس سراغ شغل جدیدش به جزیره میرود. ولی انگار زیاد با وظایف معلمی و کار در مدرسه آشنا نیست. از طرفی جزیره فراکسوس به معنای واقعی کلمه دورافتاده و حوصلهسربر است- یکی از کارکنان مدرسه قبل از رفتنش به نیکلاس هشدار داده بود که: «ببین! یک چیزی میگویم یک چیزی میشنوی...! این جزیره راستیراستی پرت است.» و حالا این را با چشم خودش میدید- زندگی نیکلاس در این جزیره ملالآور و ناامیدکننده است؛ طوری که انگار «از واقعیات زمانه دورافتاده یا تبعید شده است.»
اما بهنظر وقتی نیکلاس سر راه یکی از عجایب جزیره یعنی موریس کنخیس که شهردار ایالت دورافتاده بورانی است قرار میگیرد اوضاع سروسامانی مییابد. او کسی است که نیکلاس جوان را به خانه و خلوت خود راه میدهد. نیکلاس هنوز خبر ندارد که در این جزیره تا چه حد ممکن است واقعیات برعکس آنچه جلوه میکنند باشند.
شرایط حال و گذشته کنخیس مرموز است و مرموز هم باقی میماند. ظاهرا در گرماگرم جنگ و اشغال آلمانها بوده که به مقام شهرداری میرسد و درست همین بخش از قضیه مشکوک بهنظر میرسد؛ شاید با آلمانها همدست بوده است. از طرفی مردم جزیره هم به سوالات نیکلاس جوابهای سربالا میدهند. خود کنخیس هم همینطور؛ به سوالات نیکلاس از زندگیاش یا هرچیز دیگری پاسخ درستی نمیدهد. اگر هم میدهد بعد کاشف به عمل میآید که واقعیت نداشته و از خودش داستان سرهم کرده است. کنخیس شخصیت مسحورکنندهای دارد و قطعا از هرچیز دیگری در جزیره کنجکاویبرانگیزتر است؛ صاحب تحصیلات عالی است، کلکسیون مجهزی از آثار هنری دارد و رفتارش صمیمانه است؛ پس تعجبی ندارد نیکلاس اسیر دامش شود. صحبتی که نیکلاس در آخر با یکی دیگر از شخصیتهای داستان دارد احساسات کلی او نسبت به کنخیس را، همان کسی که خودش را اسیر آن یافته برای خواننده روشن میکند. خواننده در ذهن خود میگوید: «یک کلمهاش را هم باورنمیکنم ولی بقیهاش را میخوانم.»
کنخیس صاحب کتابخانه بزرگی است. او اولینبار که نیکلاس کتابخانه را میبیند به او میگوید باید حتما کتاب داستانی را در قفسههای کتابخانه بیابد. تمام کتابخانه را زیرورو میکند و میگوید: «یک روز تمام طول میکشد تا پیدایش کنم.» کمی بعد حرفش را از سر میگیرد: «این رمان که دنبالش هستم دیگر اثری هنری نیست.» درحالیکه درواقع فقط دارد داستان میبافد. او در ابتدا ادعا میکند موجودی فراطبیعی است، ولی خودش را بیش از اینها میپندارد. عنوان رمان به سرشت واقعی کنخیس اشاره دارد- «ورقی بین ورقهای کارتبازی وجود دارد که به آن مجوس میگویند؛ یعنی جادوگر... ساحره»- اما حتی عنوان رمان هم بهخوبی گویای سرشت واقعی او نیست؛ چون همانطور که نیکلاس نهایتا متوجه میشود کنخیس به چیزی کمتر از خدابودن راضی نیست.
کنخیس در حضور نیکلاس نمایشی واقعی بهروی صحنه میآوردـ نهتنها آن را به روی صحنه میآورد بلکه برای نیکلاس هم نقشی در نظر گرفته و او را هم در آن شرکت میدهد. منتها نیکلاس از نقشش در این بازی خبر ندارد؛ کمی بعد پیمیبرد عروسک خیمهشب بازی کنخیس شده، ولی به «چه علت و به چه هدفی؟» نمیداند. کنخیس به او میگوید: «لازم نیست چیزی را باورکنی. فقط وانمود کن باور کردی. اینطوری همهچیز راحتتر پیش میرود.»
ولی در این جزیره قرار نیست چیزی راحت پیش برود. کمی بعد بالاخره بعضی از ماجراهای پشتپرده آشکار میشوند- حالا دیگر نیکلاس فکر میکند انگار همین لورفتن هم بخشی از نقشههای کنخیس بوده...- اما همین که نیکلاس گمان میکند از چیزی سردرآورده بار دیگر رودست میخورد و باز همهچیز در ابهام فرومیرود.
در این بازی دختری هم حضور دارد که نهایتا کنخیس او را روی صحنه آورده، ولی هویتش را فاش نمیکند. آیا او بازیگر است؟ یا بیماری اسکیزوفرنیک، حساس، زخمخورده یا شاید هم خطرناک؟ یا همانطور که گاه خود دختر میگوید طعمه دیگری در دام کنخیس است؟ نیکلاس میداند چه چیز را باورکند؛ درعوض انگار کنخیس هم همیشه میداند چطور او را غافلگیر کند.
در این بخش از داستان باز به الیسون برمیخوریم که کاملا از داستان حذف نشده بود. او هم وارد این بازی میشود - و با نیکولاس (و البته با خواننده) سردرگم همراه میشود تا بفهمد نمایشی که کنخیس بهپاکرده قرار است تا کجا پیش رود و تا چه اندازه زیرکانه است.
کنخیس به طراحی زیرکانه نمایشش و اجرای معرکه آن میبالد (ولی هنوز هم چیزی از محتوای آن بروزنمیدهد)- نهایتا نیکلاس پی میبرد مورد سوءاستفاده قرارگرفته، ولی «چطور یا به چه منظور»اش را نمیداند؛ چراکه اگر میدانست داستان به پایان میرسید-یک چشمه از موفقیتهای جان فاولز در رمان «مجوس» این است که میداند چطور مدام خواننده را با چرخشهای داستانی یکی پس از دیگری غافلگیر کند.
کنخیس سرگذشت طولانیاش را برای نیکلاس شرح میدهد؛ سرگذشتی شامل وقایع ناگوار جزیره در زمان اشغال آلمانها. حتی وقتی این اطلاعات دستگیر نیکلاس میشود باز هم بهنظر گذشته کنخیس همان چیزی که میگوید نیست. نمیشود گفت او بهمعنای واقعی کلمه شیاد است، ولی کوچکترین شباهتی هم به کسی که ادعا میکرد بوده ندارد. نیکلاس درمییابد اعتمادکردن به حرفهای کنخیس اشتباه بوده- شخصیت دیگری در داستان گفته بود هر حرفی که او میزند احتمالا «باز هم یک حقه دیگر یا ردگمکردن است»- اما واقعیات مسلمی هم وجود دارند که نیکلاس میخواهد آنها را باورکند؛ واقعیات مسلمی که اگر بخواهد دریافتش از واقعیت اطرافش فرونریزد مجبور است باورشان کند.
رمان «مجوس» حقیقتا بازی زیرکانهای در دل خود دارد- و به لطف همین زیرکانهبودن بیش از حد و مضحک است که موفقیتی نسبی به دست آورده است. درست همان وقت که خواننده گمان میکند جایی برای چرخش و غافلگیری دیگری در داستان وجود ندارد، بار دیگر زندگی نیکلاس زیرورو میشود؛ بیشترشان واقعا مضحکند، اما وسوسهانگیز هم هستند.
جان فاولز [john fowles] هم بهنوبه خود ورای بازی با نیکلاس داستان خوبی برای گفتن دارد: در تمام این نمایشهای جورواجور که نیکلاس درگیر آنها است شخصیت فریبنده و مسحورکننده داستان کنخیس است؛ خردهداستانهای شخصیتهای مختلف در گوشهوکنار رمان اغلب بهخوبی بازگو میشوند؛ در قسمتهایی از رمان بهنظر میرسد داستان طولانی شده و راه به جایی نمیبرد، اما فاولز سر بزنگاه همهچیز را زیرورو میکند و خواننده را در شگفتی فرومیبرد. بیشک «مجوس» رمان عجیبی است و جذابیت عجیبی هم دارد.
[رمان «مجوس» با ترجمه پیمان خاکسار توسط نشر چشمه منتشر شده است.]