محمد-تقی-بهار-ملکالشعرا

پدرش حاج میرزا محمد کاظم، متخلص به صبوری، رئیس صنف حریربافان مشهد و ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی بود... پدر از تشویق او به شعر و شاعری امتناع می‌کرد؛ زیرا نمی‌خواست فرزندش حرفه‌ی شاعری را پیشه‌ی خود سازد... مقالات سیاسی و اشعار مهیج و ترانه‌های ملی، در تهییج ملّیون و زعمای مشروطیت و مذمّت محمدعلی‌شاه و سایر سران مستبد می‌سرود... در دوره‌ی چهارم، پنجم و ششم نماینده مجلس شورای ملی شد... در زمان نخست‌وزیری احمد قوام، به وزارت فرهنگ منصوب شد.

ملک‌الشعرا بهار .  میرزا محمد تقی (1266- 1330 هجری شمسی) اندیشمند، محقق، روزنامه نگار، استاد دانشگاه و شاعر؛ متخلص به بهار، در مشهد متولد شد. پدرش حاج میرزا محمد کاظم، متخلص به صبوری و ملقب به ملک‌الشعرا ابن حاج محمد باقر کاشانی، رئیس صنف حریربافان مشهد و ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی بود. محمد تقی اصول ادبیات را در نزد پدر آموخت. بهار از سنین کودکی و در زمان حیات پدر قریحه‌ی ادبی خود را گاه‌به‌گاهی بروز می‌داد و ذوق فطری و خدادادی خویش را ضمن گفتار و کردار کودکانه‌ی خویش آشکار می‌ساخت. با این وصف، پدر از تشویق او به شعر و شاعری امتناع می‌کرد؛ زیرا نمی‌خواست فرزندش حرفه‌ی شاعری را پیشه‌ی خود سازد. اما چون بهار ذاتاًً شاعر بود و شاعر هیچگاه نمی‌تواند به عالم مادیات و کسب مال و منال قدم بگذارد، علی‌رغم آمال پدر و به خاطر طبع سرشار ادبی، دنبال سخنوری و شاعری و نویسندگی را گرفت و تا بدان پایه رسید که در فن خود شهرت فراوان یافت.

پس از مرگ پدر که در 18 سالگی او اتفاق افتاد، تحصیلات ادبی را نزد مرحوم ادیب نیشابوری که از ادبا و شعراء مشهور بود و نیز سایر فضلای معاصر، دنبال کرد و مقدمات عربی و اصول کامل ادبیات فارسی را در مدرسه‌ی نواب در خدمت اساتید آن فن تکمیل نمود. پس از فوت پدر در گفتن شعر رفته رفته چنان مهارت به خرج داد که جز معدودی از اساتید، سایر فضلای خراسان آن را باور نکرده و می‌گفتند اشعار پدرش را به نام خود می‌خواند. تا آنکه حکام و امرای خراسان در محافل علنی مکرر وی را امتحان کردند و او قصاید خاصی را که از لحاظ لفظی و معنایی تازگی داشت، سرود و به خوبی از عهده‌ی امتحان بر آمد. اما حسودان و معاندین هنوز می‌گفتند کس دیگری است که برای او شعر می‌سازد.

در همان ایام بود که خبر مسافرت مظفرالدین شاه به خراسان، در مشهد شایع شد. بهار برای اینکه سِمت ملک‌الشعرایی خود را محرز کند و خود را به شاه بشناساند، اولین قصیده‌ی خویش را برای عرضه داشتن به شاه سرود، که مطلع آن این بود:

رسید موکب فیروز خسرو ایران         اَیا خراسان، دیگر چه خواهی از یزدان

پس از این اتفاق،‌ اطرافیان به شاعری و استادی او معترف و دشمنان از سخن پراکنی علنی برخلاف او منصرف شدند.

ازسال 1314 قمری بهار وارد زندگی سیاسی و اجتماعی شد. او برای اجرای آمال وطنی خود، مقالات سیاسی و اشعار مهیج و ترانه‌های ملی، در تهییج ملّیون و زعمای مشروطیت و مذمّت محمدعلی‌شاه و سایر سران مستبد می‌سرود و در روزنامه‌ی "خراسان" که در مشهد و به صورت محرمانه چاپ و نشر می‌شد، بدون امضاء انتشار می‌داد. غالب اشعار مشهور او به همین زمان مربوط می‌شود.

پس از پیروزی انقلابیون، در مشهد حزب دمکرات قدرت گرفت و کمیته‌ی حزب دمکرات خراسان، انتخاب گردید. بهار یکی از اعضاء کمیته مزبور شد. پس از تشکیل این کمیته، او روزنامه‌ی "نوبهار" را به امتیاز و مسئولیت خودش به عنوان ناشر افکار حزب در مشهد انتشار داد. بهار در دوره‌ی چهارم از شهر بجنورد و در دوره‌ی پنجم از ترشیز و در دوره‌ی ششم از تهران به مجلس شورای ملی فرستاده شد. اما از اواخر دوره‌ی ششم در اثر جریان‌های سیاسی خاصی که پیش آمده بود، امکان فعالیت‌های سیاسی از بهار سلب شد. بهار مدت یکسال در دارالمعلمین عالی که هسته‌ی دانشسرای امروز است، به تدریس تاریخ ادبیات ایران و همچنین به تصحیح کتاب‌های "تاریخ سیستان"، "تاریخ طبری" و "مجمل التواریخ" و "جوامع الحکایات" و تألیف کتب درسی پرداخت.

درهمین ایام بود که بهار به اتهام‌هایی ناروا زندانی و چهارده ماه به اصفهان تبعید شد. و جالب این‌که دوره‌ی زندان و تبعید از پر بهره‌ترین سال‌های زندگی ادبی او بوده است. مثنوی «کارنامه زندان»، غزل معروف «من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید»، قطعه‌ی مفصل و معروف «شباهنگ» و قصاید دیگر را او در این زمان سروده است.

بهار در سال 1324 خورشیدی در زمان دوره‌ی دوم نخست‌وزیری احمد قوام، به وزارت فرهنگ منصوب شد. در سال 1326 خورشیدی برای معالجه به سوئیس رفت و پس از بهبود در سال 1328 به ایران بازگشت. آخرین فعالیت اجتماعی بهار که در واقع از نظر او فعالیت سیاسی نبود، ریاست جمعیت هواداران صلح بوده است. بهار در اردیبهشت ماه سال 1330 خورشیدی درگذشت. او را در شمیران، در باغ آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپردند.

آثار ملک الشعراء عبارتند از:
دیوان شعر، سبک شناسی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، تصحیح کتاب‌های "تاریخ سیستان"، "تاریخ طبری"، "مجمل التواریخ" و "جوامع الحکایات".

زهره مرتجی

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...