با کاغذ و قلم سراغ این اثر بروید | شهرآرا


رمانِ درخشان، تکنیکی، متفاوت و داستان در داستانِ «دنیا همین است» [dunya bu kadar] نوشته ماهر اونسال اریش [Mahir Ünsal Eriş] سه فصل تقریبا هم اندازه و 60 صفحه ای دارد، به همراه یک بخش کوتاه سه صفحه ای با عنوان «سرانجام». در دو فصل اول و دوم کتاب، حدود 40 شخصیت، به مرور وارد رمان می شوند و در فصل سوم که فقط یکی دو شخصیت جدید دارد، پازل کلی داستان، آرام آرام کامل می شود. شخصیت هایی که با طراحی دقیق و هوش رُبای نویسنده، دارای انواع و اقسام روابط سببی و نسبی و همچنین ارتباطات کاری و غیرکاری تصادفی و غیرتصادفی هستند.

خلاصه رمان دنیا همین است» [dunya bu kadar] نوشته ماهر اونسال اریش [Mahir Ünsal Eriş

شخصیت هایی که بسیاری از آن ها، در آغاز، بی ارتباط با یکدیگر به نظر می رسند، اما با پیشرفت داستان، خواننده به پیوندهای ظریف میان آن ها پی می برد و با کشف این روابط، لذتی دوچندان از متن می برد. شخصیت هایی با تنوع حساب شده در جنسیت، نژاد، شغل، فرهنگ، سطح تحصیلات و پیشینه تربیتی و شاید از همه مهم تر تیپ شخصیتی. شخصیت هایی که نویسنده آگاه و پرحوصله رمان، از پرداختن به هیچ کدام از آن ها غفلت نورزیده و با شیوه های گوناگون شخصیت پردازی عینی و ذهنی، عملا کلاس «شخصیت پردازی در رمان» برگزار کرده است، با حدود 40 مثال روشن؛ البته در کنار نقاط قوت فراوانِ دیگری که این رمانِ کم حجم از آن ها برخوردار است.

هر سه فصل اصلی رمان با دو جمله یکسان آغاز می شوند: «قرار بود با هم عصرانه بخورند. گونِش نیامد.». گونِش، پسر توران بیگ و مکرّم خانم، در زمانِ حالِ روایتِ داستان، گرفتار عشق بیلگه است؛ دختر احسان و فیگن که در زمان کودکی (یکی از حدود پنج زمان گذشته روایت داستان که به نسل های مختلفی مربوط می شود) به همراه مادرش، از زیر آوارهای زلزله گولجوک نجات یافته است و کسی که این مادر و کودک را نجات داده است، کسی نیست جز ابراهیم حیلمی (برادر اسماعیل حقی) که به همراه توران بیگ (پدر گونش) و دکتر فکرت (دایی بیلگه)، در پی یافتن گنجی هستند که نقشه آن را سال ها پیش (در یکی دیگر از زمان های گذشتۀ روایت)، آقا سعدون (پدر فکرت و فیگن) از پاول پیوتر موتیکا (تبعه لهستان) خریده است و اکنون، به فکرت، استادتمام دانشگاه و برادر فیگن (مادر بیلگه و اولاش) به ارث رسیده است و آنچه تاکنون روایت کردیم، تنها بخش کوچکی است از پازل بزرگ و پیچیده داستان که بهتر است خودتان، با خواندن آهسته و پیوسته آن، ضمن کشف تدریجی ارتباط میان شخصیت های پُرشمار و رگه های داستانی متعدد رمان، از لذت مواجهه با یک اثر جذاب و پرکشش، و در عین حال، سرشار از نکته های روان شناختی و جامعه شناختی بهره مند شوید.

مترجم زبان دان و گزیده کار رمان، خانم مژده الفت، در آغاز کتاب (صفحه10) پیشنهاد کرده است که «پیش از شروع کتاب قلم و کاغذتان را آماده کنید! یادداشتِ نام و نقش شخصیت ها، پی گرفتن داستان و یافتن ارتباط آن ها را آسان تر خواهد کرد.». در ادامه، بخشی از یادداشت های خود را که شامل نام بعضی از شخصیت ها و شرح مختصری پیرامون هر یک از آن هاست با شما به اشتراک می گذاریم. البته مطمئنیم که این مطالب، با یادداشت های شما، کامل و کامل تر خواهد شد:

حسن فهمی (پدر توران بیگ/ سرباز جنگ کره)، کشانلی نعلبند شکیب (هم رزم توران بیگ در جنگ کره)، توفیق استانبولی (دیگر هم رزم توران بیگ در جنگ کره)، کُرهان (پسر توفیق/ شوهر فوزیه)، فوزیه (خواهرزاده ناپدری کرهان/ زن کرهان)، نوری (پسرعموی فوزیه/ زیورآلات فروش در جزیره ایمرُز)، یلیز (دختر فرماندار/ گرفتار عشقِ نوری)، شلهوم (پسر ناجیه/ سرباز کاشف رابطه نوری و یلیز در جزیره)، ناجیه (مادر شلهوم/ باورمند به داشتن یک زندگی قبلی با نام جمیله در روستای دُوَر)، جمیله (ناجیه در زندگی قبلی)، گوکهان (کارگردان تازه کار/ مشغول به کار در روستای دُوَر، محل زندگی جمیله)، فیلیز (هم دانشکده ای گوکهان/ گرفتار عشق اولاش)، اولاش (پسر احسان و فیگن/ برادر بیلگه)، فیگن (زن احسان و مادر اولاش/ دختر آقا سعدون و خواهر فکرت)، فرانک (شوهر هلندی فیگن پس از جدایی او از احسان)، گونش (پسر توران بیگ و مکرّم خانم)، مکرّم خانم (مادر گونش و دنیز)، شکریه خانم (دبیر مکرّم خانم/ همسر مدیر حسابداری کارخانه نوشابه سازی/ کشته شده در زلزله گولجوک/ خواهر شکران)، شکران (خواهر شکریه/ مراجع کارا باحتیشن)، کارا باحتیشن (زن فالگیر سیاه پوست/ دختر مصطفی پله)، مصطفی پله (پسر عباس حیلمی پاشا/ نوه کارگری سودانی)، اسماعیل حقی (گرفتار عشق کارا باحتیشن)، ابراهیم حیلمی (برادر اسماعیل حقی/ ناجی فیگن و بیلگه در زلزلۀ گولجوک/ یکی از جویندگان دفینه)، سروری (پسر حاج علی بزتپه/ همراه میچو در جست وجوی دفینه/ همکار رمضی در شهر منزیل)، میچو (از کولیان ساکن اطراف کمرحصار)، رمضی (شوهر ایپک)، ایپک (زن رمضی/ پس از جداشدن از رمضی، زن گروهبانی که به توران بیگ شلیک می کند)، سی بل (دختر کوچک خانواده فندق چین)، دایی اوحدالدین (صاحب باغ فندق/ پدر عرفان)، عرفان (پسر دایی اوحدالدین/ خواننده)، اندِر (دوست عرفان/ هم کلاسی گوکهان/ کشته شده تصادفی به دست گروهی مافیایی در یک رستوران)، یوردوسِو (آشپز رستوران و دومین کشته شده تصادفی به دست گروهی مافیایی/ شوهر شکران)، مولود (باغبان باغ خانواده ساکن آلمان که یک بار در صفحه71 و بار دیگر در صفحه153 به این خانواده اشاره می شود)، یاشار (راهنمای تور/ شاگرد کُچوی قناد) و کُچو (پسر ننه خاتون/ شیرینی پز ساکن ازمیر/ اوستای یاشار) و چند شخصیت ریز و درشت دیگر که امیدواریم با کشف آن ها در خلال داستان، لذت بیشتری از خواندن رمان ببرید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...