رمان «همه تنها می‌میرند» [Jeder stirbt für sich allein] نوشته هانس فالادا [Hans Fallada] با ترجمه محمد همتی توسط نشر نو منتشر شد.

همه تنها می‌میرند» [Jeder stirbt für sich allein] نوشته هانس فالادا [Hans Fallada]

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، این‌رمان از زبان آلمانی به فارسی ترجمه شده و نسخه مرجعش سال ۲۰۱۱ در برلین چاپ شده است.

هانس فالادا نویسنده آلمانی این‌کتاب متولد سال 1893 و درگذشته به‌سال 1947 یعنی دوسال پس از پایان جنگ جهانی دوم است. او رمان «همه تنها می‌میرند» را سال ۱۹۴۶ در بستر بیماری بیمارستان اعصاب و روان شاریته برلین نوشت. نوشتن این‌رمان پیشنهاد یوهانس روبرت بِشر بود و نسخه کوتاه و ویراسته آن سال ۱۹۴۷ چاپ شد.

سال ۲۰۰۹ بود که ترجمه انگلیسی میشائیل هوفمان از این‌کتاب منتشر شد و باعث شد پس از ۶۰ سال در صدر پرفروش‌های کتاب آلمان، آمریکا، انگلستان، فرانسه و کانادا قرار بگیرد. انتشارات آوفبافرلاگ آلمان سال ۲۰۱۱ برای اولین‌بار نسخه کامل «همه تنها می‌میرند» را منتشر کرد که نسخه فارسی پیش‌رو براساس آن ترجمه شده است.

نویسنده کتاب پیش‌رو در بخش «سخن نویسنده» که در نسخه اولیه این‌رمان سال ۱۹۴۶ چاپ شد، نوشت خطوط کلی رخدادهای رمانِ «همه تنها می‌میرند» بر مبنای پرونده‌های گشتاپو از فعالیت‌های غیرقانونی این زوج کارگر از اهالی برلین در سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۲ شکل گرفته و تقریباً در سراسر کتاب سخن از انسان‌هایی شده که بر حکومت آدولف هیتلر شوریدند. به گفته هانس فالادا یک‌سوم وقایع این کتاب در زندان‌ها و تیمارستان‌های آلمان می‌گذرد که جولانگاه مرگ بوده‌اند. طبق تعبیر این‌نویسنده، تصاویر تیره و تارِ رمان پیش‌رو، که اغلب برای خودش نیز ناخوشایند بوده‌اند، بر معنای دروغ و فریب نورِ بیشتری تابانده‌اند.

این‌رمان درباره زندگی یک‌زوج آلمانی به‌نام اوتو و الیزه هامپل است که گفته می‌شود تا پیش از انتشار کتاب، فقط دو نام در بایگانی‌های گشتاپو بودند و اگر فالادا «همه تنها می‌میرند» را نمی‌نوشت، شاید جهان با آن‌ها و زندگی‌شان آشنا نمی‌شد. اوتو و الیزه زن و مردی آلمانی بودند که دست به مبارزه با حکومت هیتلر زدند و دستگیر شدند. این‌زن‌وشوهر در نهایت با گیوتین اعدام شدند.

رمان «همه تنها می‌میرند» ۴ فصل دارد که به‌ترتیب عبارت‌اند از: «آقا و خانم کوانگل»، «گشتاپو»، «ورق به ضرر کوانگل‌ها برمی‌گردد» و «پایان».

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

همین که مرد از درِ جلوی ساختمان خارج شد، ترس از پیامد برخورد گستاخانه‌اش با فرستاده سربازرس اشریشِ قدرقدرت سراسر وجود بارکهاوزن را فراگرفت. حتم داشت عصبانیتش از دست کونو-دیتر او را به این رفتار وا داشته. به انتظارْ نشاندن پدر، آن هم نه یک ساعت و دو ساعت بلکه چه‌بسا تا شب، بی‌شرمی محض بود. همه‌جای شهر پر بود از بچه‌هایی که می‌شد از آنها خواست پیغامی را به کسی برسانند! باید حق کونو را کف دستش می‌گذاشت تا دیگر به خودش اجازه چنین شوخی‌هایی ندهد!
بارکهاوزن در خیالات گوشمالی دادن پسرک سیر می‌کرد. خودش را می‌دید که بدن کودکانه او را به باد کتک گرفته و لبخند بر لب دارد، اما لبخندش از سر فرونشستن خشم نیست... صدای فریادش را می‌شنید و دست بر دهانش می‌گذاشت و با دست دیگر کتکش می‌زد، آن‌قدر می‌زد که تمام بدن پسرک می‌لرزید و به هق‌هق‌ می‌افتاد...
بارکهاوزن از تصور دوباره و چندباره آن صحنه‌ها خسته نمی‌شد. در همان خیالات روی کاناپه دراز کشید و آهی از ته دل کشید.
کم‌کم داشت از آمدن پسرک، قاصد کونو-دیتر، ناامید می‌شد که در زدند و او پرسید: «کیست؟»
«من باید شما را پیش کونو ببرم.»
این‌یکی جوانکی بود چهارده یا پانزده‌ساله با فِرِنج جوانان هیتلری.

این‌کتاب با ۶۱۵ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۳۲۰ هزار تومان منتشر شده است.

[این رمان نخستین بار با عنوان «بی‌همان» توسط انتشارات کتاب نشر نیکا منتشر شده است.]

................ هر روز با کتاب ...............

کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...
شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...
هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...