در کتاب «هتروپلیس»، به ترجمه و گردآوری مانی ستارزاد، سعی شده با جمع‏‌آوریِ چندین مقاله مطرح و سپس ترجمه و کنارهم‏‌گذاریِ آن‏ها، اثری خلق شود تا بلکه بتواند پرده از ابهام بُعدِ دموکراتیکِ مباحث شهری و همچنین موضوعاتِ مرتبطی همچون مشارکت در شهر و شهری ‏شدن و شهرگرایی بردارد.

هتروپلیس مانی ستارزاد

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، انسان­‌ها در سرتاسر جهان، خصیصه­‌های مشترکِ بسیاری را برای دموکراسی و داشته‌­هایش برمی‌شمارد؛ اما شاید بارزترینِ آن­ها، همین عدم ‏قطعیت و دانستنِ نادانی‌مان باشد. دانستنِ اینکه در این کون و مکانِ بی‌‏انتها، چیزهای اندکی می‌دانیم و نباید بر اساس دانسته­‌هایمان، دست به قهر و قضاوت بزنیم. به گفته شوپنهـاور، «جهان تصور ماست»؛ جهان برای هر انسان، پدیده‌­­­ای است زاده ذهن و احساس که فارغ از حقیقتِ فی‏ نفسه‏‌اش، شاید چیزی بیش از فعل و انفعالاتِ هرمونی و عصبی نباشد. هر انسان جهان را به صورتِ تجاربِ قابلِ درک و ممکنی می‌بیند که تعمیمِ آن­ها به عموم اشتباه بزرگی است. حال چگونه می‌شود که در رشته شهرسازی، علی‏رغمِ این حجم عظیم از پیشرفت­‌های علمی و غیره، عده‌­ای از دست‏ اندرکاران شهریِ کشورمان، همچنان بسانِ عقلای کل، ذره‌­ای شبهه و تردید به اندیشه خود راه نمی‌دهند؟ در جوابِ عده­‌ای که می‏‌کوشند این روزها از هر طریقی خود را عالم دهر جلوه دهند و یا سنگِ عالم­ نمایانِ متکبر و یک ­دهنده را به سینه بزنند، مایلم بگویم هرآنکه نداند که آگاهی‌­اش متقومِ از آگاه بودنش به نادانی‌اش است، نادانی بیش نیست. چه زیبا گفته سقـراط که «تنها چیزی که دانم، همین است که هیچ ندانم» و چقدر در اینجا شعرِ سهراب معنادار می‌شود که می‌گوید «چشم­ها را باید شست، جور دیگر باید دید».

در بخشی از مقدمه مترجم بر این اثر آمده است: «ما حرایمی داریم شخصی، لیکن شهری داریم مشترک، که می‏باید مجیزش را گوییم و پُرتوان برعلیه «ازهارِ بی ‏پادزهر و عدوه‌ای انکارگر» قیام کنیم. ما باید شهری بسازیم به مثابه یک پازل و خود همچون تکه‌‏های مفردِ آن و ضمنِ حفظ آزادی‏‌های فردیمان، از جمع و اجتماع بیاموزیم، جای خود را بیابیم و تکمیلش کنیم.

رشته شهرسازی به‏ عنوان گرایشی میان‏ رشته‏‌ای، متضمنِ مباحثِ گسترده بسیاری است که هر کدام در جایگاه خود، ایضاحی بدان ارائه می‏‌دهند و سعی در تکمیلِ آن دارند. پیچیده‏‌ترین و در عین حال، زیباترینِ این مباحث، «سیاست» و «اجتماع» و «فرهنگِ» شهری است که تحتِ عناوینِ رشته‏‌های مختلف مورد مطالعه و مداقه قرار می‌‏گیرند و تمامیِ هَم و غمِّ آن‏ها، معرفیِ رویکرد یا نگرشی «متباین» و «کارآمد» به پدیده «شهر» و «شهری شدن» است. با این همه گویا امروزه بسیاری از شهرسازان، شهر را در جعبه‌‏ای دربسته نهاده‌‏اند و بدون دیدن معضلاتِ واقعی‌اش، درباره آن گمانه‌­زنی می‏‌کنند و بر همین اساس تصمیم می‌گیرند و سپس به اجرا در می‌آورند؛ ولی غافل از اینکه تا دربِ جعبه را نگشاییم، واقعیت را نخواهیم دید و تا رغبتی به دیدن نداشته باشیم، احتمال به‌ اطمینان تبدیل نخواهد شد. در همین خصوص، کویـن لینـچ معتقد بود که تا به اعماق پدیده شهر سفر نکنیم، نمی‌توانیم دریابیم که «شهرها مجموعه­‌هایی ماشینی نیستند و به همان‌قدر یا حتی کمتر، ارگانیسم زنده هم نمی‌باشند. شهرها به خودیِ خود رشد نکرده و تغییر نمی‌یابند و همچنین خود را بازتولید و اصلاح نمی‌کنند. شهرها موجودیت‌­هایی خودگردان نیستند و به‏ طور خودجوش چرخه حیات خود را به جریان نمی‌اندازند و به ­طور مستقل دچار عارضه نمی‌شوند. [...] اما در این میان موضوعی که فهمش مهم و صدالبته دشوار می‌باشد، پی بردن به بی‌کفایتی بنیادینِ استعاره‌­های شهری است و اینکه این موارد چگونه باعث می‌شوند زاغه‌­ها را به طرزِ نابخردانه‌­ای به­ خاطر پراکنده‌­رویِ مسری‏شان، از پیکره شهر جدا کنیم، به ­زور به دنبال اندازه­ای مطلوب برای شهرها باشیم، مانع رشد پیوسته شهر شویم، کاربری­‌های اراضی را از یکدیگر تفکیک نماییم، کورکورانه برای حفظ کمربندهای سبز با یکدیگر بستیزیم، به حیات مراکز شلوغِ جهانی و پیشرفته شهری پایان دهیم، از هرزه­روییِ بی‌قواره و غیرمنتظم شهر جلوگیری کنیم و غیره».

ما مسلماً نیازمندِ ترانولیـوس‏هایی هستیم که در اسارتِ شخص یا گروهی نباشند و سرشار از تباین و تفاوت بوده و هیچ پرچمِ واحدی بر فراز آن‏ها به اهتزاز در نیامده باشد؛ این یعنی سرزمین‌‏هایی در تقابلِ با تئوکراسی و الیگارشی و در موافقت با دموکراسی و تکثر. در نبودِ چنین سرزمین‏‌هایی، جایگاه دموکراتیکِ انسان‏ها هیچ می‌‏شود و بسیاری از شهرهایمان به مجموعه‌­­هایی متشکل از جمعیتِ صِرف و فضاهای بی‏ کیفیت و ساختمان‌‏های متراکمِ دارای ذاتِ ماشینی و غیر­ه تغییر ماهیت می‌‏دهند. پروژه‌­های شهریِ کلان و محتشم با آن همه بناهای عجیب و غریب و زیورآلاتی که از در و دیوارشان آویزان شده، نشانه عظمت و شکوه شهری نیستند و در حقیقت «ناشهرهایی» هستند سرشار از رخوت و مسمومیتِ اجتماعی که گویی می‌خواهند علی­رغم میل باطنی‌­مان به ­زور چیزی به ما بفروشند و بر خلاف تنوع غیرِ سیستماتیک‏شان، همه­ چیزشان تکراری است؛ چنین شهرهایی را سم‏پاشی باید کرد!

ما به اقتباس از ژیـژک درمی‌یابیم که شهرهای ما گویا دچارِ تناقـضِ کوکاکـولا هستند؛ یعنی با احساسِ تشنگی، می‌رویم تا بنوشیمشان، ولی هرچه می‌نوشیمشان، بیشتر تشنه می‌شویم؛ به دیگر سخن، شهرهایمان با صورتی آراسته از کیفیاتِ شهریِ آرمانی در مقابل دیدگانمان قرار دارند و ما به هنگامِ تمنای حسِ شهریت به سویشان می‌‏رویم تا در آن بسترِ مطلوب قرار گیریم و بلکه شهری شویم، ولی هرچه به اعماقِ شهر سفر می‌کنیم، بیشتر از ماهیتِ شهریِ خویش دور می‏‌شویم و آواره.»

در کتاب پیشِ‏ رو سعی شده با جمع‏‌آوریِ چندین مقاله مطرح و سپس ترجمه و کنارهم‏‌گذاریِ آن‏ها، اثری خلق شود تا بلکه بتواند پرده از ابهام بُعدِ دموکراتیکِ مباحث شهری و همچنین موضوعاتِ مرتبطی همچون مشارکت در شهر و شهری ‏شدن و شهرگرایی بردارد- البته در ناقص بودنِ آن حرفی نیست. این کتاب بیشتر نگاهی فلسفی و سیاسی دارد و به ‌ویژه بر رشته طراحی شهری متمرکز است.

عناوین و جزئیاتِ مقالاتی که در این کتاب مشروحاً و مفصلاً ارائه گشته‏‌اند، هم در فهرست و هم در بخشِ پی‌‏نوشت مشخص شده است. البته در حین مطالعه کتابِ حاضر، می‏‌توان تفاوت‏های بنیادینی را میان طرز نگرش نویسندگان هریک از مقالات احساس کرد، که همین نشان‏ دهنده دموکراتیک بودن خودِ مفهوم دموکراسی در رشته شهرسازی است؛ همان توانِ والای نهفته در درونِ دموکراسی به جای دادنِ نگرش‌­های متفاوت نسبت به خودش در درونِ خودش؛ یعنی همان اصل و اساسِ دموکراتیک بودن؛ یعنی تفاوت، پذیرشِ تفاوت و حقِ به متفاوت بودن.

کتاب «هتروپلیس» به ترجمه و گردآوری مانی ستارزاد با شمارگان 500 نسخه در 315 صفحه به بهای 79 هزار تومان از سوی انتشارات قصیده سرا منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...