با غم، تقدیم به قلب ِ زخمی ِ فاطمه امیرانی و ژیلا بدیهیان و تمام بسیجیان واقعی... که همت و باکری بودن، این روزها سخت است!


دلداده که دلدار شود کم دیدم
یاری که خودش یار شود کم دیدم
در بین ِسپاه حق (علیه الرحمه)
سردار که بیدار شود کم دیدم 

از آن چک و سفته‌ها بپرسید فقط
از آخر هفته‌ها بپرسید فقط
از جنگ اگر سؤال سختی دارید
از جبهه نرفته‌ها بپرسید فقط

حاجی! رفقای جبهه را جا بگذار
سردار و سپهبد همه را وا بگذار
تا دست بر آن ستاره‌ها بگذاری
بر چهره‌ی ماه شهدا پا بگذار

خط خورده‌ی جنگ و جبهه بالا می‌رفت
از مرده‌ی جنگ و جبهه بالا می‌رفت
تا روی دو دوشش درجه بگذارد
از گرده‌ی جنگ و جبهه بالا می‌رفت 

حاجی دو سه تا فیل هوا کرد رسید!
در ساحل عافیت شنا کرد... رسید!
می‌گفت که راه شهدا را رفتم
پا داخل پوتین شما کرد... رسید؟! 

ته ریش شبیه ِحاج همت دارد
بیش از همه‌ی محله غیرت دارد
سرباز ِفراری از سر ِخدمت بود
این بنده خدا که عشق ِخدمت دارد 

انگار که تقدیر ِجهان بر می‌گشت
با برگ ِبرنده، قهرمان بر می‌گشت
او در جهت کمک به پشت ِجبهه
در موقع ِحمله ناگهان بر می‌گشت 

با اسپری و رنگ به جنگ آمده است
با رتبه‌ی سرهنگ به جنگ آمده است
تا خط مقدم آمده، البته
ده سال پس از جنگ به جنگ آمده است

دیدیم همه‌ی متانتش را در جنگ
ثابت کرده دیانتش را در جنگ
هی سنگ ِمزار شهدا را می‌شست
تا پاک کند خیانتش را در جنگ 

از بی‌پدری بچه‌ی جنگ است... ولی
یک جور ِبدی مایه‌ی ننگ است... ولی
پیراهن و شلوار پلنگی پوشید
در بیشه‌ی بی‌شیر پلنگ است ولی 

مشتی کلمه برای ِحرفش مانده
یک نقطه در انتهای ِحرفش مانده
از پای ِخودش به راحتی دست کشید
مردی که هنوز پای حرفش مانده 

از حوصله‌ی پیاده‌ها سر رفتند
از راه میانبر ِخدا در رفتند
دیدند که راه کربلا نزدیک است
پاهای تو از کفش جلوتر رفتند

و تواصعو بالصبر

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...