مرغ آمین درد آلودی‌ست کآواره
بمانده
رفته تا آنسوی این بیدادخانه
بازگشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه
نوبت روز گشایش را
در پی چاره بمانده

می‌شناسد آن نهان‌بین نهانان(گوش پنهان جهان دردمند ما)
جوردیده مردمان را
با صدای هر دم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد،
می‌دهد پیوندشان در هم
می‌کند از یاس خسران‌بار آنان کم
می‌نهد نزدیک با هم، آرزوهای نهان را

بسته در راه گلویش او
داستان مردمش را
رشته در رشته کشیده (فارغ از عیب کاو را بر زبان گیرند)
بر سر منقار دارد رشته‌ی سردرگمش را

او نشان از روز بیدار ظفرمندی‌ست
با نهان تنگنای زندگانی دست دارد
از عروق زخمدار این غبارآلوده ره تصویر بگرفته
از درون استغاثه‌های رنجوران
در شبانگاهی چنین دلتنگ، می‌آید نمایان
وندر آشوب نگاهش خیره بر این زندگانی
که ندارد لحظه‌ای از آن رهایی
می‌دهد پوشیده، خود را بر فراز بام مردم آشنایی

چون نشان از آتشی در دود خاکستر
می‌دهد از روی فهم رمز درد خلق
با زبان رمز درد خود تکان در سر
وز پی آنکه بگیرد ناله‌های ناله‌پردازان ره در گوش
از کسان احوال می‌جوید
چه گذشته‌ست و چه نگذشته است
سرگذشته‌های خود را هر که با آن محرم هشیار می‌گوید

داستان از درد می‌رانند مردم
در خیال استجابت‌های روزانی
مرغ آمین را بدان نامی‌ که او را هست می‌خوانند مردم

زیر باران نواهایی که می‌گویند:
«باد رنج ناروای خلق را پایان»
(و به رنج ناروای خلق هر لحظه می‌افزاید)

مرغ آمین را زبان با درد مردم می‌گشاید
بانگ برمی‌دارد:
«آمین!
باد پایان رنجهای خلق را با جانشان در کین
وز جا بگسیخته شالوده‌های خلق‌افسای
و به نام رستگاری دست اندر کار
و جهان سر گرم از حرفش در افسوس فریبش»

خلق می‌گویند:
«آمین!
در شبی اینگونه با بیداش آیین
رستگاری بخش ای مرغ شباهنگام ما را!
و به ما بنمای راه ما به سوی عافیتگاهی
هر که را ای آشناپرور ببخشا بهره از روزی که می‌جوید»

«رستگاری روی خواهد کرد
و شب تیره، بدل با صبح روشن گشت خواهد» مرغ می‌گوید

خلق می‌گویند:
«اما آن جهانخواره
(آدمی‌را دشمن دیرین) جهان را خورد یکسر»
مرغ می‌گوید:
«در دل او آرزوی او محالش باد»
خلق می‌گویند:
«اما کینه‌های جنگ ایشان در
پی مقصود
همچنان هر لحظه می‌کوبد به طبلش»

مرغ می‌گوید:
«زوالش باد!
باد با مرگش پسین درمان
نا خوشیّ آدمی‌خواری
وز پس روزان عزت بارشان
باد با ننگ همین روزان نگونسازی!»

خلق می‌گویند:
« اما نادرستی گر گذارد
ایمنی گر جز خیال زندگی
کردن
موجبی از ما نخواهد و دلیلی برندارد.
ور نیاید ریخته های کج دیوارشان
بر سر ما باز زندانی
و اسیری را بود پایان
و رسد مخلوق بی سامان به سامانی»
مرغ می‌گوید:
«جدا شد نادرستی»

خلق می‌گویند:
«باشد تا جدا گردد»

مرغ می‌گوید:
«رها شد بندش از هر بند، زنجیری که بر پا بود»

خلق می‌گویند:
«باشد تا رها گردد.»

مرغ می‌گوید:
«به سامان بازآمد خلق بی سامان
و بیابان شب هولی
که خیال روشنی می‌برد با غارت
و ره مقصود در آن بود گم، آمد سوی پایان
و درون تیرگیها،
تنگنای خانه های ما در آن ویلان،
این زمان با چشمه های روشنایی در گشوده است
و گریزانند گمراهان، کج اندازان،
در رهی کامد خود آنان را کنون پی گیر.
و خراب و جوع، آنان را ز جا برده است
و بلای جوع آنان را جا به جا خورده است
این زمان مانند زندانهایشان ویران
باغشان را در
شکسته
و چو شمعی در تک گوری
کور موذی چشمشان در کاسه‌ی سر از پریشانی
هر تنی زانان
از تحیّر بر سکوی در نشسته
و سرود مرگ آنان را تکاپوهایشان (بی سود) اینک می‌کشد در گو.»

خلق می‌گویند:
«بادا
باغشان را، درشکسته تر
هر تنی زانان،جدا از خانمانش، بر سکوی در، نشسته تر.
وز سرود مرگ آنان، باد
بیشتر بر طاق ایوانهایشان قندیلها خاموش»
«بادا!» یک صدا از دور می‌گوید
و صدایی از ره نزدیک،
اندر انبوه صداهای به سوی ره
دویده:
«این، سزای سازگاراشان
باد، در پایان دورانهای شادی
از پس دوران عشرت بار ایشان»

مرغ می‌گوید:
«این چنین ویرانگیشان، باد همخانه
با چنان آبادشان از روی
بیدادی»
«بادشان!» ( سر می‌دهد شوریده خاطر، خلق آوا)
«باد آمین!
و زبان آنکه با درد کسان پیوند دارد باد گویا!»
«باد آمین!
و هر آن اندیشه، در ما مردگی آموز، ویران!»
«آمین! آمین!»
و خراب آید در آوار غریو لعنت بیدار محرومان
هر خیال کج که خلق خسته را با آن
نخواها نیست.
و در زندان و زخم تازیانه های آنان می‌کشد فریاد:
«اینک در و اینک زخم»
(گرنه محرومی‌کجیشان را ستاید
ورنه محرومی‌ بخواه از بیم زجر و حبس آنان آید)
«آمین!
در حساب دستمزد آن زمانی که بحق گویا
بسته لب بودند
و بدان مقبول
و نکویان در تعب بودند.»
«آمین!

در حساب روزگارانی
کز بر ره، زیرکان و پیشبینان را به لبخند تمسخر دور می‌کردند
و به پاس خدمت و سودایشان تاریک
چشمه های روشنایی کور
می‌کردند.»
«آمین!»

«با کجی آورده های آن بداندیشان
که نه جز خواب جهانگیری از آن می‌زاد
این به کیفر باد!»
«آمین!»

«با کجی آورده هاشان شوم
که از آن با مرگ ماشان زندگی آغاز می‌گردید
و از آن خاموش می‌آمد چراغ خلق»
«آمین!»

«با کجی آورده هاشان زشت
که از آن پرهیزگاری بود مرده
و از آن رحم آوری واخورده»
«آمین!»

«این به کیفر باد
با کجی آورده شان ننگ
که از آن ایمان به حق
سوداگران را بود راهی نو، گشاده در پی سودا.
و از آن، چون بر سریر سینه ی مرداب، از ما نقش بر جا.»
«آمین! آمین!»

و به واریز طنین هر دم آمین گفتن مردم
(چون صدای رودی از جا کنده، اندر صفحه‌ی مرداب آنگه گم)
مرغ آمین گوی
دور می‌گردد
از فراز بام
در بسیط خطّه‌ی آرام،
می‌خواند خروس از دور
می‌شکافد جرم دیوار سحرگاهان.
وز بر آن سرد دوداندود خاموش
هرچه، با رنگ تجلّی، رنگ در پیکر می‌افزاید
می‌گریزد شب
صبح می‌آید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...