گونهها یکشبه منقرض نمیشوند، کمااینکه میمونها هنوز در کنار انسانها به بقای خود ادامه میدهند... لاتها با واسطهی حداقل یک حلقهی مشهود یعنی جاهلها، به لوطیها مرتبط میشوند... توانسته سالها عشق مرجان را در دل پنهان کند و آخ نگوید... هم با خودشان درگیرند، هم با مردم محل و غیرمحل... تحتتأثیر ایدئولوژی حزب توده به لومپنِ پرولتاریا تبدیل شد... کمکم چاقو و زنجیر را کنار گذاشتند و بهجای کوچه و خیابان برای خود در اینترنت دکانی دونبش درست کردند
...
کارو ولش تو ادعا که بیستیم؛ جز خودمون به فکر هیچکی نیستیم... کنج اداره عمرمون تباه شد؛ بس که نشستیم دلمون سیاه شد... نمی دن آدمو فرشتهها لو؛ کسی نمی گیره از آدم آتو... قدیم که نرخها به طالبش بود؛ ارزش صندلی به صاحبش بود... فقیه اگه بالای منبر مینشست؛ جَوون سه چار پله پایینتر میشِست... مردا بدون میز هم عزیزن؛
رفوزهها همیشه پشت میزن
...
همۀ فکر و ذکرش این است که جوکهای خوب تعریف کند تا تحویلش بگیرند و خودی نشان دهد ولی ماجرا همیشه آنگونه که او میخواهد پیش نمیرود... بخش مهمی از کتاب به تقابل نسلی در قالب ماجرای درگیریهای پوتر با پسرش اختصاص دارد. پوتر که معتقد است جوانکها تهوعآورند، نه از زبان جاهلانه و عامیانه پسرش سر درمیآورد و نه از برنامههای تفریحی او... سراسر رمان پر است از کلاههای گشادی که از تعمیرکار گرفته تا بقال و سبزیفروش و همکار و رئیس و فرزند و دوست سرش گذاشتهاند
...
در عمق چیزهای خندهآور چیست؟... قصد جامعه از خنده چیست؟... چرا ناهماهنگی برانگیزاننده خنده است درحالیکه بسیاری از ویژگیهای دیگر اعم از عیب یا حسن چنین تاثیری روی او ندارد؟... هنر، گسست از جامعه و بازگشت به سادگی طبیعت است که در سایه درونگرایی ایجاد میشود و حالتی فردی دارد ولی لازمه عمل خنداندن، پذیرش زندگی اجتماعی به منزله محیطی طبیعی است و هدفی عمومی مبتنی بر تصحیح رفتارهای فردی و اجتماعی دارد
...
با کشتیگیر اسراییلی کشتی میگیرم چون تن من به تن او بخورد بخشی از گفتوگوست... با این شیوه ما نباید وارد سازمان ملل هم بشویم؛ نباید در المپیادهای علمی هم شرکت کنیم... چیزی که ناکارآمد هست باید حذف بشود یا اصلاح... اگر خدای نکرده! وزیر ارشاد بشوم اولین کاری که میکنم رفتن به قم و گرفتن اجازه از علما برای پیوستن به کنوانسیون برن (حمایت از حق مولف در آثار ادبی و هنری) است
...
هیچکس بهتر از بابابزرگ نمیتوانست مستمعانش را مسحور کند... ما نوهها با چشمان گشاده از حیرت میپرسیدیم: بابابزرگ... یعنی اینها راست است؟ بابابزرگ جواب میداد: اونایی که فقط حرف راست میزنند، لایق نیستند که آدم به حرفشان گوش بدهد... بهترین کتاب سال سوئد... با دمپایی روفرشی از خانه سالمندان بیرون میزند... با مهمترین اتفاقات و حوادث قرن بیستم مواجه میشود چیزهایی مثل بمب اتم، جنگهای داخلی اسپانیا، انقلاب چین و حتی کنفرانس تهران در شهریور سال ۱۳۲۰!
...
ما سهچهارم عمرمان را به خواستن و نتوانستن میگذرانیم... نظر به اینکه آن بالا نوشته شده وجود من برایتان ضروری است، من میتوانم از این مزیت هر چند دفعهای که موقعیت اجازه دهد، سوءاستفاده کنم... ضوابط اخلاقی، مقرراتی است که به نفع خودمان برای سایرین وضع میکنیم... هیچکس نمیداند این چرخ گردون چه میخواهد یا چه نمیخواهد، چهبسا خودش نیز نداند!
...
حافظ امروز صبح آمده تهران. هی دارد زور میزند که سر صحبت را با دخترا باز کند... «یاران، صلای عشق است، گر میکنید کاری» داره نخ میده، ولی دختره شماره نمیده... مردکِ شهرستانی، تو امروز صبح از شیراز اومدی، هنوز لباست بوی عرق اتوبوس و دهنت بوی ساندویچ ترمینال جنوب میده... چرا نه خاکِ سر کوی یار خود باشم؟ حافظ در اینجا از گشنگی وارد یک غزل دیگر شده و با بقیه پولِ توی جیبش یک بیسکوییتِ «خرسیرکن و دهانخشککنِ» ساقهطلایی...
...
مطبوعات در اوایل مشروطیت از سویی بلندگوی منورالفکرها بود برای برانگیختن تودهها به سمت استقرار حکومت مبتنی بر قانون و عدالت و آزادی و از طرفی، تنها پناهگاهی بود که مردم عادی میتوانستند مشکلات و دردهای فردی و اجتماعی خود را بازگو کنند... از گشنگی ننه دارم جون میدم / گریه نکن فردا بهت نون میدم!... دهخدا هنگام نوشتن مقالات «چرند و پرند» 28 سال داشته است
...
در محیطی كه فرهاد تصور میكرد «داره از ابر سیاه خون میچكه...»، قطعاً شرایط نمیتوانست خوب باشد. حالا تصور كنید در این شرایط یك كاریكاتوریست چه باید بكشد؟... مردم فكر میكردند كه مینیاتورها را با مركب سیاه كشیدهاید. درحالیكه اصل موضوع این نبود. اصل، «سیاهی» موضوع بود. تاریكی و وحشتی كه بر جامعه سایه انداخته بود؛ همانچیزی كه طنزپردازان خارجی به آن «طنز سیاه» میگویند... هفتهنامه آیندگان ادبی بعد از دستگیری دو نفر از همكاران من رسماً تعطیل شد
...
وقتی دف دست "مویدی" و "کپورچالی" و "روشن ضمیر" و "امیرشاهی" بیافتد؛ پایانبندی هر ستون (بخوانید هر بخش از کتاب) برای نویسنده کاری در حد هدایت یک افلاکپیمای ایرانی است... برای صیانت از عفت اجتماعی به جای "تریاک" بگوید "چای" و دستگاه "قل قلی" را "سانترفیوژ" بنامد و "وافور" را گرز لقب بدهد که همین کار، هم بهانهی دیگری برای لبخند خواننده باشد و هم ترویج ابتذال نباشد.
...
به ریاست اگر شدی منصوب / میشوی بین مردمان محبوب... انتخاب شما ربوبی بود/ چقدر انتخاب خوبی بود... باید از ابتدا به آسانی / ریشهی فتنه را بخشکانی... میشود با همین تظاهرها / منقرض نسل دایناسورها... وقت صحبت بکن به حد وفور/ انگلیسی برایشان بلغور... حرف لاتین اگر که پیش نبرد / عربی هم به درد خواهد خورد...
...
باهوش و بیسواد و میخواره و یکی از مریدهای دیدرو است... به شیوهی خود، رؤیای آیندهای درخشان را در سر میپرورانند و خود را از بابت فقری که گرفتارش هستند دلداری میدهند... به زن جوانی از طبقهی اشراف برمیخورد... از قید قیمومت شوهر پیرش آزاد میشود و با لوسین میگریزد... وارد محافل روزنامهنگاری میشود... احتیاج به پول و جاهپرستی مایهی آن میشود که ادبیات را رها کند و به سوی عالم سیاست برود... او که آزادیخواه بود، سلطنتطلب میشود
...
تنتن به نوعی هری پاتر زمان خود بود... فعال، کنجکاو، مؤدب، در عینحال سنتشکن... یک دریانورد کهنه کار، بددهن و غرغرو که اعتیاد شدید به الکل دارد و شیشه مشروبش عین ناموسش میماند... داستانها توسط تصاویری پشت سرهم و به صورت دکوپاژی دقیق و خطی و روان تعریف میشوند... در مجموعه تنتن سکس و خشونت محلی از اعراب ندارد... مردم به دو دسته تقسیم میشوند یا متمدن شهرنشیناند و یا دهاتی و گاوچران!
...
نمایندهی دو طیف متفاوت از مردم ترکیه در آستانهی قرن بیستماند... بر فراز قلعهای ایستاده که بر تمامی آنچه در طی قرنها به مردم سرزمیناش گذشته اشراف دارد... افسری عالیرتبه است که همهی زندگی خود را به عشقی پرشور باخته، اما توان رویارویی با معشوق را ندارد... زخمی و در حالتی نیمهجان به جبهههای جنگ فرستاده میشود... در جایی که پیکرهی روح از زخمهای عمیق عاطفی پر شده است، جنگ، گزینهای است بسی بهتر از زیستن در تلخیِ حسرت و وحشتِ تنهایی
...
از اوان جوانی، سوسیالیستی مبارز بود... بازماندهای از شاهزادههای منقرض شده (شوالیهای) که از حصارش بیرون میآید و در صدد آن است که حماسهای بیافریند... فرانسوای باده گسار زنباره به دنیا پشت پا میزند. برای این کار از وسایل و راههای کاملا درستی استفاده نمیکند ولی سعی در بهتر شدن دارد... اعتقادات ما با دین مسیح(ع) تفاوتهایی دارد. و حتی نگرش مسیحیان نیز با نگرش فرانسوا یا نویسنده اثر، تفاوتهایی دارد
...
فرهنگ و سلطه... صنعت آگاهی این اعتقاد کاذب را برای مردم پدید میآورد که آنها آزادانه سرنوشت خود و جامعهشان را تعیین میکنند... اگر روشنفکران از کارکردن برای صنعت فرهنگ سر باز زنند، این صنعت از حرکت میایستد... دلش را خوش میکرد سلیقهاش بهتر از نازیهاست و ذهنیت دموکراتیک خویش را با خریدن آنچه نازیها رو به انحطاط میخواندند، نشان دهد... در اینجا هم عدهای با یکیکردن ادبیات متعهد با ادبیات حزبی به هر نوعی از تعهد اجتماعی در ادبیات تاختهاند
...