ابوالفضل-زرویینصرآباد-که-بود-و-چه-کرد-عمادالدین-قرشی

ما که در صف از فشار همدگر زاییده‌ایم؛ صبح‌ها تا شام و شب‌ها تا سحر زاییده‌ایم... حوالی سرآسیاب مهرآباد متولد شد... از نوجوانی دلبسته اشعار نسیم‌شمال شد... خواستم بوسم سبیلش، نردبان پیدا نشد!... از مجله خورجین به گل آقا... خاطرات سرپروفسور حسنعلی‌خان مستوفی... با ایده قهرمان‌سازی تعمدی از پدرش که باغبان شریف و ساده‌زیستی بود، سروشکل گرفت... شایعه دروغین قتل به‌جای خودکشی صادق هدایت را آن‌قدر باورپذیر نوشت که روزنامه همشهری مجبور به چاپ تکذیبیه شد... با صدهزار مردم تنهایی


پی افکندم از طنز کاخی بلند | اعتماد


«ابوالفضل زرویی ‌نصرآباد» به‌جرأت و جسارت در طنز معاصر ایران، یک استثناست. یک همه‌فن‌حریف در تمامی عرصه‌های منظوم و منثور و پژوهش‌محور و آموزش و خطابه و حتی بیانات شفاهی طنز مکتوب. افتخاری در این وادی نبود و نیست که او فاتح و مالکش، ولو در دوره‌ای کوتاه، نبوده باشد. او بی‌تمنای تجلی، مجلّل و معزّز بود. شاید سال‌ها بعد، روزی روزگاری، از صاحب مکتبی در طنز مکتوب به نام زرویی ‌نصرآباد یاد کنیم. اما به‌راستی او که بود و در عصر خودش چه کرد؟

ابوالفضل، پانزدهم اردیبهشت‌ماه 1348، حوالی سرآسیاب مهرآباد (تهران) متولد شد. یک‌ساله بود که همراه پدر (حسنعلی) و خانواده به احمدآباد مستوفی نقل‌مکان کردند و همان‌جا ماندگار شدند. دبستان و راهنمایی را در احمدآباد و دوره متوسطه تا اخذ دیپلم اقتصاد را در دبیرستان «بیات‌مقدم» شادآباد گذراند. از نوجوانی دلبسته اشعار نسیم‌شمال شد. سال 1367 در رشته زبان و ادبیات فارسی (دانشگاه آزاد تهران ‌مرکز) قبول شد و در حین تحصیل در دانشگاه، به تدریس در مدارس راهنمایی و دبیرستان منطقه 18 آموزش و پرورش تهران اشتغال داشت. بعدها با دفاع از رساله‌ «طنز و انتقاد در ادبیات بعد از انقلاب اسلامی»، مقطع ارشد ادبیات را طی کرد.

اغلب گفته می‌شود که استعداد زرویی ‌نصرآباد در گل‌آقا کشف شد، اما چنین نبود. از حوالی سال 1368، نمونه آثار طنزآمیز او به‌کرات در مجله خورجین منتشر می‌شد و این آثار، خود گواه طبع رندانه‌اش بود: «ما که در صف از فشار همدگر زاییده‌ایم/ صبح‌ها تا شام و شب‌ها تا سحر زاییده‌ایم/ زیرکی می‌گفت آن‌طوری که من کردم حساب/ از زن اکبرچاخان هم بیشتر زاییده‌ایم!/ دوش با من تازه‌کاری در صف سیگار گفت/ بس‌که می‌کوبندمان، از پشت‌سر زاییده‌ایم/ گفتمش عیبی ندارد ای برادر، زان‌که ما/ پیش از این‌ها در صف قند و شکر زاییده‌ایم/.../ اندر این آشوب و غوغا، جنس کودک شرط نیست/ ای که می‌پرسی که دختر یا پسر زاییده‌ایم!/... (خورجین، بهمن 1368)». خوش‌بختانه در دانشگاه، زرویی ‌نصرآباد این بخت را یافت تا به اتفاق دوست طنزنویسش سیامک ظریفی، شاگردان دکتر حسن خواجه‌نوری (یکی از طنزنویسان دوره توفیق) باشند... و در نهایت، با آشنایی و پیشنهاد مرتضی فرجیان، پایش به آبدارخانه موسسه گل‌آقا باز شد.

اینجا بود که ورود زرویی ‌نصرآباد به گل‌آقا، بدل به یکی از نقاط عطف مهم زندگی هنری و ادبی‌اش شد؛ چنانکه به او مقبولیت و محبوبیت مضاعفی هم داد. دیدار و هم‌نشینی با بزرگانی همچون ابوالقاسم حالت، ابوتراب جلی، محمدعلی گویا، محمد پورثانی و جوان‌ترهایی مانند عمران صلاحی، منوچهر احترامی، مرتضی فرجیان، کیومرث صابری و... موقعیت متمایز و ممتازی بود تا به‌سرعت قریحه و استعداد زرویی ‌نصرآباد را شکوفاتر کند. زرویی ‌نصرآباد از نخستین برخوردش در حضور فرجیان با ابوالقاسم حالت چنین یاد می‌کند: «ایشان (:حالت) گفتند فامیل‌تان چیست؟ گفتم زرویی‌ نصرآباد. ایشان پرسیدند نصرآباد متعلق به اصفهان است یا کاشان؛ گفتم هیچ‌کدام، برای یزد است، پدرم از نصرآباد یزد است؛ ایشان لبخندی زد و گفت: چه قد و بالایی! از من هم درازتر هستی، و یک بیتی را که از خودشان است، خواندند که: «آن‌که همچون قدّ سروش در جهان پیدا نشد/ خواستم بوسم لبش را، نردبان پیدا نشد!» می‌گفت قاعدتا در مورد شما باید بگویم: «خواستم بوسم سبیلش، نردبان پیدا نشد!». با تشویق و حمایت‌های صابری، سوای سرودن و انتشار اشعار (کلاسیک-نو) طنز، زرویی ‌نصرآباد در انواع قالب‌های نثر کهن نیز طبع‌آزمایی را آغاز کرد. نقیضه‌ها و تذکره‌الرجال‌های او، متأثر از آثار ادبیات کلاسیک همچون سفرنامه ناصرخسرو، گلستان سعدی، طلسمات و تذکره‌الاولیای عطار و... در هفته‌نامه و ماهنامه، و مقالات طنزپژوهی‌اش در سالنامه گل‌آقا مرتب یکی پس از دیگری منتشر و با استقبال مخاطب روبه‌رو می‌شد. در تأثیرگذاری او همین‌قدر کوتاه باید اشاره کرد که پیشنهاد نوشتن مقالات در مورد طنز در ادبیات تعزیه به منوچهر احترامی، به سفارش زرویی ‌نصرآباد بوده است.

ستون تذکره‌المقامات، فرصت کم‌نظیری بود که با حمایت‌های صابری و فرجیان در اختیار زرویی ‌نصرآباد قرار گرفت تا با بیانی شیرین و منصفانه و صدالبته کنایی و نشاط‌آور، تندترین انتقادات را در لفافه طنز به مدیران اجرایی کشور، روحانیت و مسئولان کشور بکند و همچنان محبوب بماند. البته، او به ادعای بسیاری از همکارانش، ذاتا محجوب، مؤدب و متواضع بود و در عین‌حال، در کار طنزنویسی قناعت‌پیشه نبود و تا هر عمقی که می‌توانست، در موضوع و سوژه نفوذ می‌کرد.

به فاصله کوتاهی، موقعیت زرویی ‌نصرآباد در تحریریه، از یک نویسنده ساده بدل به دبیرتحریریه، معاون سردبیر، سردبیر ماهنامه و مسئول سالنامه و بخش کتاب ارتقا یافت. اسامی مستعارش هم، یکی پس از دیگری در گل‌آقا و سایر نشریات افزوده می‌شدند. «ملانصرالدین»، «چغندرمیرزا»، «میرزایحیی»، «آمیزممتقی»، «عبدل»، «بنده شرمنده»، «اثر انگشت»، «ننه‌قمر»، «کلثوم‌ننه» و.... صابری در ستایش از ملایش گفته بود: «قلمی که عبید و دهخدا در دست داشتند، الان بی‌صاحب نیست. طنز دارد جان می‌گیرد. یکی از مشهورترین طنزنویسان امروز ما - ملانصرالدین- (ابوالفضل زرویی ‌نصرآباد) فقط ۲۳سال دارد! چراغ‌ها دارند روشن می‌شوند. شهر چراغانی خواهد شد.» البته خود زرویی‌ نصرآباد اعتقاد دیگری داشت: «شرح زندگی من، مصداق «بهلول و فرقه و نان و جو و سرکه» است؛ چون آن‌طور که باید و شاید زندگی درست و حسابی نداشته‌ام...».

در اواسط دهه هفتاد، و مصادف تغییر و تحولات سیاسی کشور، در اوج موفقیت و شهرت، زرویی‌ نصرآباد به‌علت برخی اقتضائات، تصمیم به ترک گل‌آقا گرفت و این به‌معنی ورودش به چالش‌های جدی‌تری در عرصه طنز مکتوب بود. با شکستن انحصار همکاری‌اش با گل‌آقا، اینک نوبت آغاز فصل همکاری او با سایر مطبوعات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حتی ورزشی و البته کسب تجربیات تازه‌تر بود. همشهری، جام‌جم، ایرانیان، مهر، انتخاب، بانو، زن، عروس، تماشاگران، کیهان‌ورزشی و... از موسسات و نشریاتی بودند که افتخار انتشار آثارش را داشتند. زرویی ‌نصرآباد، هرجا که پا می‌گذاشت و قلم می‌زد، خواننده خودش را پیدا می‌کرد. اگر سبک کارش در گل‌آقا، به احترام بزرگان توفیق و گل‌آقا، عوام‌پسندانه و مردمی بود، زرویی‌نصرآباد با نکته‌سنجی و استعداد خارق‌العاده‌اش در سایر نشریات، ازجمله هفته‌نامه مهر و پس از آن در روزنامه همشهری، به لطایف‌الحیلی ستایش خواص و منتقدان را جلب می‌کرد.

ستون‌های «خاطرات سرپروفسور حسنعلی‌خان مستوفی» و «افسانه‌های امروزی»، از بهترین نمونه‌های این شاهکارها بودند و این تازه شروع ابداعات او در نثر طنز و داستان‌ کوتاه طنز در عرصه مطبوعات به‌شمار می‌رفت. احیای سبک جعل تاریخی و چاخان‌نویسی که از دهه سی تقریبا فراموش شده بود و از خاطره‌ها رفته بود، به همت زرویی‌نصرآباد در «خاطرات سرپروفسور حسنعلی‌خان مستوفی» با ایده قهرمان‌سازی تعمدی از پدرش که باغبان شریف و ساده‌زیستی بود، سروشکل گرفت و این ستون با دستکاری اغراق‌آمیز در تصاویر، ادعاهای شک‌برانگیزانه و جملات دوپهلو چنان درخشید که بارها و بارها مورد تردید، بهت و واکنش خوانندگان قرار گرفت. زرویی ‌نصرآباد، شایعه دروغین قتل به‌جای خودکشی صادق هدایت را آن‌قدر باورپذیر نوشت که روزنامه همشهری مجبور به چاپ تکذیبیه شد!

ابوالفضل زرویی‌نصرآباد

اوایل دهه 90 میلادی، جیمز فین گارنر، نوشتن مجموعه طنز «قصه‌های از نظر سیاسی بی‌ضرر» را با نیم‌نگاهی به قصه‌های شفاهی امریکایی شروع کرده بود. زرویی ‌نصرآباد اما با الهام از فولکلور و قصه‌های شفاهی ایرانی، مجموعه به‌مراتب جذاب‌تری از افسانه‌سرایی طنز را نوشت و این‌چنین دست به بازآفرینی و آشنایی‌زدایی از آن افسانه‌ها در قالب «افسانه‌های امروزی» زد. عیار این مجموعه آن‌چنان بالا بود که پس از انتشار کتاب، به‌سرعت نایاب شد و بعدها با اضافاتی در قالب «غلاغه به خونه‌اش نرسید» بازنشر شد.

سبک روایی زرویی ‌نصرآباد، آن‌چنان خواندنی بود که هرگز به آفت روزمرگی در روزنامه‌نگاری دچار نشد. شاهد این مدعا، مجموعه «اصل مطلب» بود که ستون طنز روزانه‌اش در نقد بروکراسی و قدرت مدیران شهری در روزنامه همشهری بود. قریب پنجاه قطعه ناب، خطاب به فرزندش (حسام‌الدین) که در عین‌حالی که با شتاب تهیه می‌شدند، اما بسیار خواندنی و ماندگار شدند؛ «با مدیران و با رئیسان، هی/ گر که خلوت کنی تو پی‌درپی/ بین افراد آن ستاد و نهاد/ می‌شود شأن و شوکت تو زیاد/ نکته‌ها می‌دهی تو تعلیمش/ تا کنی منصرف ز تصمیمش/ هرچه او رشته است در شنبه/ تو به یکشنبه می‌کنی پنبه/ همچنین گفته می‌شود که دُرُست/ جذب و اخراج پرسنل با توست/.../ بحث اگر منتهی شود به عمل/ می‌شود مشکلات عالم حل!».

ایده‌های مبتکرانه زرویی ‌نصرآباد تمامی نداشت. درایت و افق نگاه، او فراتر از انتظار مدیران وقت بود. با ورودش به حوزه‌هنری، سنگ‌بنای دفتر طنز را گذاشت. نوبت آن بود که نسل جوان و جویای نام طنز، این‌بار نه لزوما در عرصه مکتوبات، بلکه در شب‌های شعر طنز «در حلقه رندان» به قرائت اثر بپردازند و ضمن برگزاری جشنواره‌های ملی و بین‌المللی طنز، بیشتر از پیش فرصت دیده‌شدن به جوان‌ترها داده شود. او با وجود برخی کم‌لطفی‌ها، حتی دعوت و تجلیل از صابری ‌فومنی را در این جشنواره‌ها از یاد نبرد. مجموعه «بامعرفت‌های عالم» هم، در کنار برگزاری این قبیل جلسات سروشکل گرفت و سروده و ستوده شد و بعدها به کتاب‌گویا بدل شد. زرویی ‌نصرآباد با دعوت از منوچهر احترامی، عمران صلاحی، رویا صدر، اسماعیل امینی و بسیاری از نخبگان عرصه طنزپژوهی، اولویت آموزش طنز را برای جوان‌ترها پیش گرفت. برگزاری جلسات بازخوانی متون طنز، وقایع‌نگاری از تاریخ طنز معاصر، مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها درباره انواع شاخه‌های شوخ‌طبعی، جمع‌آوری جوک و لطیفه و سبک‌شناسی از آن‌ها، چاپ و انتشار مقالاتش که بعدها در مجموعه «حدیث قند» گردآوری شدند و... همه و همه سبب شد تا مدیران و مقامات بفهمند که طنز شوخی‌بردار نیست! شاید کمتر کسی جز نزدیکان زرویی ‌نصرآباد بداند که طرح‌هایی نظیر «کتاب مستطاب خرپژوهی»، «دانش‌نامه طنز»، «شهر شاد»، «فرهنگ‌سرای لبخند» و... از ایده‌های او بودند. دوستان و شاگردان او تصدیق می‌کنند که چه اشرافی بر انواع شاخه‌های کمدی (طنز تصویری) داشت و از خیلی پیش‌ترها نوید ورود پدیده‌ای به‌نام «استندآپ‌کمدی» را به ایران داده بود.

اما زرویی ‌نصرآباد، مصداق این بیت رودکی بود: «با صدهزار مردم تنهایی/ بی صدهزار مردم تنهایی». کسالت و بیماری، کم‌لطفی دوستان سابق و مدیران حاضر و برخی حواشی دیگر، تا سال‌ها سبب انزوای خودخواسته‌اش در منزل پدری‌اش شد. زرویی ‌نصرآباد، لحظه‌ای بیکار نبود. او از هر تهدیدی فرصت می‌ساخت. کم‌کاری مطبوعاتی‌اش فرصت گردآوری و انسجام مجموعه آثارش (با همکاری انتشارات کتاب ‌نیستان) را فراهم کرد. مجموعه ارزشمند منظوماتش «رفوزه‌ها»، یادگار این سال‌ها بود؛ کتابی مفصل از شعرهای نو، حکایت‌های منظوم متأثر از ادب کلاسیک، اخوانیات، خودمانی‌ها و... . زرویی حتی اگر در طنز، دیگر قله و مجال تنفسی برای خود نمی‌دید، رو به روایت‌های متفاوت آیینی می‌آورد. او «ماه به روایت آه» را در ستایش حضرت‌ عباس(ع) در نهایت نفاست و بلاغت نوشت و شعرهای ماندگاری همچون «قصیده دست» را سرود: «شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست/ بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟/ قلم که عود نبود، آخر این چه خاصیتی است/ که با نوشتن نامت شود معطر دست؟/.../ به همدلی همه‌کس دست می‌دهد اول/ فدای همت مردی که داد آخر دست/...».

او هم مثل منوچهر احترامی، جواهرساز بود و اگر اراده می‌کرد با لغت‌ها سوزناک‌ترین سمفونی‌های مکتوب را می‌ساخت. درست مثل عمران صلاحی، دلش دریا و محبوب همه طیف‌های طنزنویس بود؛ از راست و چپ گرفته تا متعهد و لیبرال و اپوزیسیون. بی‌منت، بر کتاب طنزنویسان جوان مقدمه می‌نگاشت و ایرادات کارشان را در خفا به ایشان تذکر می‌داد. شدت علاقه دوستان به او تا حدی بود که در وصفش از رباعی و غزل و قصیده و اخوانیات و تذکره فروگذار نمی‌کردند. شهرام شکیبا یکی از معروف‌ترین ستایش‌ها‌ را برایش سروده بود: «نكويي در نكويي آفريدند‌/ مثال خوبرويي آفريدند/‌ سبيلي را به سروي نصب كردند/‌ ابوالفضل زرويي آفريدند!».

همین شد که بار دیگر با آن‌که محنت و زحمت بیماری را داشت، ماهی یک‌بار افتخار حضور در محفلی نیمه‌خصوصی در حوزه‌هنری را به دوستان دیرین می‌داد و ایشان را گردهم جمع می‌کرد. در این جلسات بود که زرویی ‌نصرآباد پیپ به‌دست (بسان شرلوک هولمز) به هزار و یک اما و اگر و شاید و باید و پرسش‌های چالش‌برانگیز پیرامون طنز مکتوب معاصر حاضران پاسخ می‌داد و از بسیاری مباحث دیگر رفع‌شبهه می‌کرد. با تمام دانشی که داشت، اگر در پاسخ سوالی مردد بود، جوابش را به هفته آتی و مطالعه در موردش موکول می‌کرد. یک‌دم از توصیه مطالعه آثار قدیم و جدید فارغ نمی‌شد و... .

و سرانجام، شد آن کابوسی که انتظارش در دل هیچ‌کس نبود. در یکی از تلخ‌ترین روزهای پاییز، (10 آذرماه 1397) ابوالفضل زرویی ‌نصرآباد، این مغتنم‌ترین بازمانده طنز معاصر، با کوهی از صبر و دانش و متانت، در پی عارضه قلبی به دیار باقی شتافت و پیکرش در قطعه هنرمندان بهشت‌زهرا آرام گرفت. از او جز نام نیک، و برای ما جز انبوهی خاطره خوش و ماندگار، باقی نماند. دریغ و هزاران دریغ.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...