خواهر و معشوقهاش، دروسیلا میمیرد و کالیگولا بر اثر مرگ او به پوچی زندگی بشر پی میبرد... آنچه کالیگولا میخواهد این است که به اندازهی سرنوشت بیرحم شود تا از خلال بیرحمی او انسانها به آن «بیرحمی دیگر» پی ببرند ... بزرگزادگان دربار را به صورت عروسکهای خیمهشببازی درمیآورد که ریسمانشان در دست اوست. آنها را وامیدارد تا برای نجات زندگی خود همهچیز را تسلیم کنند و به همه چیز پشت کنند، یعنی همهی آنچه در واقع علت وجودی زندگی آنهاست
...
جوان، کتاب دارد و پیرمرد چاقو. سکویی نیز در بین طبقات حرکت میکند... ساختمان، در کل ۳۳۳ طبقه دارد، بنابراین ۶۶۶ نفر در این جهنم شیطانی هستند... غذاها پسمانده طبقات بالاتر است... عدالتی در کار نیست و پیرمرد نیز همطبقهایهای خودش را خورده است... دوگانه نمادین دنکیشوت و سانچو پانزا شکل میگیرد... افراد میتوانند به یکدیگر کمک کنند، اما شاهد «جنگ همه، علیه همه» هستیم... جهانی شیطانی، تاریک، ناامید و پوچ.
...
آنها یک هدف و آرمان مشترک دارند: مبارزه علیه استبداد برای آزادی خلق... این گروه خود را مظهر عدالتخواهی و مبارزه با استبداد میدانند و برای رسیدن به این آرمان نقشه ترور یکی از دولتمردان را در سر دارند و مرگ او را مایه آرامش خلق میدانند. آنها مدافع تز «خشونت برای رسیدن به آزادی» هستند. آنها میگویند زمانی که ترور در خدمت هدفی والا قرار داشته باشد، مشروع و بلکه واجب است.
...
سال 2015 پر از حرفهای پوچ و کلمات توخالی بود اما کتابهای حقیقی و داستانی خوب، صادق و حتی قدرتمند توانستند به موفقیت برسند. خود صنعت کتاب هم شاهد یک پیروزی بود چون تعداد کتابهای فیزیکی فروخته شده از کتابهای الکترونیکی کیندل بالاتر بود. بعد از 10 سال سکوت، کازوئو ایشیگورو بازگشت و خوانندگانش را با کتاب تمثیلمانند «غول دفنشده» که در آن اژدها و شوالیههای شاه آرتور هم بودند، به دو دسته موافق و مخالف تقسیم کرد و بعد از 14 سال دوری، میلان کوندرا در قالب سایهای از خود قبلی و پرطراوتش برگشت.
...
راوی ناکامیهای برادرش است... داستان آن عربی است که به دست مرسو، شخصیت راوی در کتاب «بیگانه» کامو، کشته شد... اگر قرار است نادیده گرفته شوی و به چشم نیایی کشتهشدن یا کشتن تفاوتی ایجاد نمیکند. دیده نخواهی شد. نه نامی خواهی یافت و نه گوری... مریم عشق هارون را نمیپذیرد... هارون انتقام برادرش را از یک فرانسوی میگیرد...چنان با بافت یک مستعمرهنشین ممزوج کرده است که گویی داستانی از اعماق تاریخ احضار شده است
...
نویسنده جوان متهم است که با زن جوانی به نام کاتیوشا رابطه داشته و این رابطه موجب بیکاری زن جوان و روسپیگری وی شده است. با شهادت دروغ او و ارائه مدارک جعلی، زن جوان گناهکار و به سیبری تبعید میشود... سرگرمی روزانه این وکیل جمع آوری اثر انگشت های مردم شهر است؛ این سرگرمی او را قادر می سازد تا بدون تکیه به عقل و هنر وکالتش، ثابت کند این دوقلوها نمی توانند قاتل باشند.
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
ما خانوادهای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانهستیزی عراقیها و تحریکات دولت تازه تأسیسشدهی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایتبخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربهدری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم
...
رومر در میان موج نوییها فیلمساز خاصیست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلمهای ارزان قیمت، صرفهجویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفهای انتخاب میکند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوهی رفتار مردم معمولی میگیرد که در دورهای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کمحادثه، اما با گفتوگوهایی سرشار از بارِ معنایی میسازد... رومر در جستوجوی نوعی «زندگیسازی» است
...
درباریان مخالف، هر یک به بهانهای کشته و نابود میشوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را میزنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائممقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن میکنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا بهظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز میزند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول میکند
...
مردم ایران را به سه دستهی شیخی، متشرعه و کریمخانی تقسیم میکند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دستهی «ترک» و «فارس» تقسیم میکند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانههای کتاب حتی به مورد «شمالیها» و «جنوبیها» میرسد... اصرار بیشاز اندازهی نویسنده به مطالبات قومیتها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خستهکننده و ملالآور میشود و به نظر چنین میآید که خواستهی شخصی خود اوست
...
بیفایده است!/ باد قرنهاست/ در کوچهها/ خیابانها/ میچرخد/ زوزه میکشد/ و رمههای شادی را میدرد./ میچرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشکهایم میشویم/ پاک نمیشود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف میشد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیدههای آن، ورای نظام موسیقایی، لازمههای شعری فاخرند
...