کتابی بی‌همتا برای همه زمان‌ها | آرمان ملی


«ناهار لخت» ‏‫[Naked Lunch] یکی از مهم‌ترین آثار قرن بیستم است؛ کتابی که نه‌تنها به ادبیات بلکه به فرهنگ آمریکا نیز تعریفی جدید بخشیده است. این رمان مصرف مواد را به‌طرز تکان‌دهنده‌ای به طنز کشیده و خواننده را با ایده‌های بی‌نظیر و باورنکردنی متحیر می‌کند، این کتاب یک اعتراض شدید به نژادپرستی و مصرف‌گرایی آمریکایی‌ها است. اختلاس، فساد و دروغ‌های سیاستمداران را با طنزی زیرکانه به قلم کشیده است. از همین منظر است که می‌توان گفت: شاید قبلا هرگز کتابی این‌چنین نخوانده باشید و بعد از آن هم دیگر کتابی همتایش نخواهید یافت.

ناهار لخت ‏‫[Naked Lunch] ویلیام باروز

«ناهار لخت» مثل هر اثر مهم دیگری در ادبیات، در هنر هم سنگِ تمام گذاشته؛ چراکه توانسته از چنین موضوع وحشتناکی یک رمان لذت‌بخش بنویسد. (آن را با «شاه لیر» شکسپیر مقایسه کنید) این رمزوراز نویسنده است که ما کتاب را می‌خوانیم و به‌جای اینکه آشفته شویم از رمان لذت می‌بریم. هنر باروز کاملا منحصر‌به‌فرد است. او در عصر خودش گرترود استاین و جیمز جویس را تحسین کرده است. او روش‌هایی به کار برده که تاثیر نثر آنها را در کارش آشکار کرده و به همان نسبت ویلیام استرن و جین آستین را هم تحسین کرده. تمام نگرانی او هنر است و بس. مشخص نیست که آیا اعتراض شدید کتاب او که بدون شک جامعه را آشفته می‌کند خود او را هم پریشان می‌کند یا خیر. پدیدآوردن چنین اثرِ هنری برای او اجتناب‌ناپذیر بود. چنین کتابی باید خوانده شود. با وجود این کتاب، سایر کتاب‌های هم‌دوره‌اش اصلا به چشم نمی‌آیند.

بااین‌حال چیزی که «ناهار لخت» را نجات می‌دهد ادبیات نیست، بلکه طنز است. طنز باروز کاملا آمریکایی و درعین‌حال واضح و کنایه‌دار است. طنزش درست مثل کمدین‌ها است. مانند یک بازیگر واریته در نمایش «یک» که مقابل پرده نمایش کیت سیرکت یا پنتیجز نقش‌آفرینی کرد و بعدها از روی آن نمایش فیلمش را هم ساختند، همان شوخی‌ها با اندکی تغییر دوباره به گونه‌ای اجرا شدند که مناسب موقعیت‌ نیز باشند. مانند بازیگری که حین اجرای سیاتل، یونکز را با رنتون عوض کرد.

بعضی جوک‌ها کلامی هستند، بعضی از روی شباهت واژگان هستند و بعضی هم کاملا به کاراکتر مربوط می‌شوند، مثل وقتی که روس‌ها رقصنده‌هایی مثل کلم و جودی را استخدام کردند تا وجهه آمریکایی‌ها را در خارج از کشور خراب کنند، آنها در لیبریا کلاه شابگاه مشکی و بند شلوار قرمز تن می‌کردند و در خیابان‌ها بلندبلند از کشتن سیاه‌پوستان آمریکایی حرف می‌زدند. چنین کاری ممکن است منجر به شورش شود مانند فیلم‌های برادران مارکس و کلایتون و دورانته یا یک صحنه بسیار جالب در چز روبرت «وقتی یک خوراک‌شناس معروف در مورد معروف‌ترین غذای دنیا حساسیت بیش از حد به خرج می‌دهد و ای.جی که آخرین بازمانده‌ گروه بیگ اسپندر است، می‌آید و یک بطری سس کچاپ سفارش می‌دهد، اما ناگهان آشوب به پا می‌شود، ای.جی صدای خوک درمی‌آورد و خوک‌های گرسنه، همه کسانی را که دارند غذا می‌خورند می‌بلعند.» تاثیر آشوب که افسارگسیختگی همه را نشان می‌دهد یکی از بخش‌های مورد علاقه‌ باروز و شبیه بخش آخر نمایش است که بندباز و شعبده‌باز و ساحره و رقصنده و زن نصفه‌ونیمه و موسیقی‌دان و کمدین‌ همه به کار گرفته می‌شوند.

«ناهار لخت» اولین‌بار شصت سال پیش چاپ شد و هنوز هم تازه است. «ناهار لخت» یک ماجراجویی غم‌انگیز در مورد آفت اعتیاد به هرویین و ترک اعتیاد و تزریق مواد و توهم و پارانویا است. در یکی از معرفی‌های کتاب، باروز گفته است کتاب نتیجه‌ بررسی او روی بیماری و خماری بوده که خود او طی پانزده سال اعتیاد به هرویین تجربه کرده است. خود او در مصاحبه‌ای در سال 1985 گفته: «درواقع او شخصیت خودم بود، من همیشه رو به پس‌رفت بودم و جذب کارهای عجیب‌وغریب می‌شدم.»

باروز هیچ‌وقت قرار نبود نویسنده شود. او پیش از اینکه وارد گروه «نویسنده‌های ناجور» شود که بعدا به «نسل بیت» تبدیل شدند، وارث شرکت ماشین حساب باروز بود و در دانشگاه هاروارد پزشکی می‌خواند. همانطور که باروز خودش گفته کار او به لحاظ سبکی با بقیه مثل جک کرواک و آلن گینزبرگ متفاوت است، اما آنها او را برای شروع کارش خیلی تشویق کرده‌اند. او گفته: «من در برابر نویسنده‌شدن مقاوت می‌کردم، اما جک خیلی من را تشویق کرد، حتی به من گفت می‌توانم کتابی به اسم ناهار لخت بنویسیم، این اسم انتخاب او است.» باروز کتاب را اینگونه شرح می‌دهد: «لحظه‌ای که بالاخره همه می‌بینند انتهای مسیر چه رخ می‌دهد.»

شاعر، آنه والدمن، در زمان انتشار کتاب گفت: «ناهار لخت یک‌ تضاد کامل با دوران آیزنهاور به نمایش گذاشت. درواقع زنی که در تبلیغ، یخچال کلویناتور را باز می‌کند تا نشان دهد که کاهوها تازه مانده‌اند حقیقت را به شما نشان نمی‌دهد، بلکه ناهار لخت است که به شما واقعیت را نشان می‌دهد و شما خراب‌شدن کاهو را می‌بینید.»

در سال 1985 که منتخبی از کتاب در مجله دانشگاه شیکاگو منتشر شد، این حقیقت شوکه‌کننده خشم زیادی را به همراه داشت. یک نویسنده اهل پاریس توجه‌اش جلب شد و همان سال کتاب را در فرانسه منتشر کرد. چهارسال بعد گروپرس اولین جلدش را در آمریکا را منتشر کرد. یک سال بعد فروشنده یک کتاب‌فروشی در بوستون برای فروش «ناهار لخت» دستگیر شد. در طول دادرسی افراد زیادی مثل نورمن میلر، گینزبرگ و جان کیاردی از کتاب حمایت کردند. بالاخره در 1966 دادگاه عالی اعلام کرد که کتاب ارزش‌های جامعه را بازیابی کرده و از این‌رو ناپسند نیست.

رجینا واینراک که ادبیات نسل بیت را در کالج هنرهای تجسمی نیویورک درس می‌دهد معتقد است رمان وجه‌های مختلف زندگی را نمایش می‌دهد و برخلاف بیشتر کتاب‌ها بر فردیت انسان‌ها تمرکز دارد. واینراک بیان می‌کند: «کتاب از حالت معمول جامعه فاصله می‌گیرد، یعنی از اینکه همه‌ ما باید پیرو قوانین خاصی باشیم یا باید رفتار خاصی را رعایت کنیم، فاصله می‌گیرد و فردیت و تجربه‌های شخصی انسان را نشان می‌دهد.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...