نیم‌قرن با تابستان همان سال | آرمان ملی


کمتر پیش می‌آید که نویسنده‌ای با یک کتاب، آن‌هم یک مجموعه‌داستان کم‌حجم اینقدر نامش سر زبان‌ها بیفتد و از او و داستان‌هایش حرف بزنند. ناصر تقوایی با «تابستان همانسال» شاید تنها نویسنده ایرانی باشد که یک کتاب دارد، و البته کلی فیلم خوب ساخته‌شده و نشده. «تابستان همان سال»، در سال 1348 منتشر شد؛ تنها یک چاپ، که از آن نیم‌قرن می‌گذرد، اما همان یک چاپ هنوز به شکل‌های مختل بازنشر می‌شود و خوانده می‌شود.

تابستان همان سال ناصر تقوایی

سرنوشت تلخ «تابستان همان سال» پس از نیم‌قرن هنوز ما را با این پرسش مواجه می‌کند که چرا تقوایی داستان‌های بیشتری ننوشت؟ شاید پاسخ را باید از لابه‌لای حرف‌های خود تقوایی جست: «كُلا دوازده داستان كوتاه نوشتم. جلال آل‌احمد خیلی كارهایم را دوست داشت. او معتقد بود كه من اولین داستان‌های «كارگری- صنعتی» را در ادبیات ایران نوشته‌ام. پیش از من هرچه نوشته شده بود درباره حرفه‌های سنتی مثل میراب‌باشی، بقالی و... اینها بود. اما داستان‌های من در محیط‌های صنعتی مثل شركت نفت و باراندازهای جنوب اتفاق می‌افتاد. من عاشق ادبیات بودم و هستم و برایش مقام بالاتری نسبت به سینما قائلم. اگر هم ادبیات را كنار گذاشتم و به سینما روی آوردم، علت‌های اجتماعی داشت؛ چون داستان‌هایم معمولا با سانسور روبه‌رو می‌شدند. به‌طوری‌كه وقتی مجموعه‌داستان «تابستان همان سال» را درآوردم، كه زندگی هشت كارگر اسكله بود، این كتاب توقیف شد. در دهه هفتاد هم قصه‌هایم را جمع‌وجور كردم و فرستادم برای چاپ اما كتاب چاپ‌شده‌ من در محاق مانده است. چه اشكالی در نوع تفكرات ما وجود دارد كه یك حكومتی رفته و یك حكومت انقلابی آمده اما اجازه‌ نمی‌دهد قصه‌هایی كه حكومت قبلی ممنوع كرده چاپ شود؟»

«تابستان همان‌سال»، این‌گونه آغاز می‌شود: «در خانه­ ژنی همه­ درها به حیاط باز می‌شد. صبح زود، در خانه ژنی، اگر شب‌خواب‌ها حال بیرون‌آمدن داشتند درِ اتاق‌هایشان به حیاط چهارگوش آجرفرشی بازمی‌شد که وسطش یک حوض سبز شش پهلوی کوچک کاشی بود با چهار پاشویه پر از پنبه... .» و در ادامه، داستان به داستان، خورشیدو، عاشور، و دیگر کاراکترهای داستان‌ها، ما را از «روز بد» به «بین دو دور»، «تنهایی»، «پناهگاه»، «هار»، «مهاجرت»، «عاشورا در پاییز» می‌کشانند و درنهایت در «تابستان همان سال» رها می‌کنند: «برگشتن تو فکر بودم. بی‌معطلی باید چیزی می‌زدیم. آفتاب گرمی بود. داغ‌تر از روی دریا که بودیم. شناکردن در دریا که تمیز بود و آبی شفاف و تهش را نمی‌شد دید و درازکشیدن روی بارها و طناب‌های عرشه کیف داشت. زیر آفتاب به دست‌هامان که خیره می‌شدیم می‌دیدیم چطور سیاه می‌شد. تخلیه‌ بار از کشتی به‌ دو به کار سختی نبود و روی هم دو هفته‌ای راحت بودیم. اما خوش نبودیم. هرچه روی دریا نگاه می‌کردی همه‌اش آب بود و نمی‌شد کافه‌ای پیدا کنی، با دوربین هم نمی‌شد. آب کشتی بی‌مزه بود و معده‌مان شوره بسته بود، از بس حب نمک خورده بودیم. بدی‌‌اش همین‌ها بود و عیب دیگری نداشت، بااین‌همه برگشتن به ساحل کیف داشت. تند می‌رفتیم، زودتر از بچه‌ها، تا سری به گاراگین بزنیم. جلوتر از ما سه نفر می‌رفتند. با زیرپیراهن‌های سفید و شلوار کوتاه، هر سه عینکی. زیر پیراهن‌های ما هم خیس بود و به تن‌مان چسبیده بود. ما کلاه داشتیم، عینک نداشتیم. آفتاب را همان‌طور می‌دیدم که بود، انگار زرد. انگلیسی‌‌ کوتاه‌تر برگشت و از پشت عینکش ما را پایید. پوستش را آفتاب قهوه‌ای کرده بود. مندی گفت: «خسه‌م کردن.» و همان‌طور که می‌رفت، لنگرانداز، رفت وسط آنها... .»

«تابستان همان سال»، مجموعه‌ای است از هشت داستان کوتاه به‌هم‌پیوسته رئال از دوران طلایی دهه چهل، که در عین تعلق و وفاداری به سنت­های رئالیستی در داستان‌نویسی، در فرم، تکنیک و زبان، فراتر از مرزهای رئالیسم قدم برداشته و عملکردی مترقی از خود به نمایش گذاشته است؛ این نمایش را می‌توان در نوع نگاه تقوایی نیز جست. «تابستان همان سال» برش‌هایی از زندگی کارگران اسکله‌های مناطق نفت‌خیز جنوب را در برهه‌ای تاریخی به تصویر می‌کشد. داستان‌های بومی تقوایی هرچند در محیطی کارگری و مردانه اتفاق می‌افتند، اما از اقلیم خود فراتر می‌رود؛ هرکدام به تنهایی واجد ویژگی‌های یک داستان کوتاه کامل‌اند و درعین‌حال وجه اشتراک هایی دارند که آنها را به‌هم متصل می‌کنند.

نیم‌قرن پس از «تابستان همان سال»، محمود دولت‌آبادی به‌عنوان بزرگ‌ترین رمان‌نویس معاصر، داستان‌ننوشتنِ تقوایی و فیلم‌نساختنش را این‌گونه توصیف می‌کند: «به گمانم ناصر تقوایی می‌توانست خط و مسیر درستی را در سینما - و حتی ادبیات - دنبال کند، اما مثل همه امور در کشور ما که نیمه‌کاره رها می‌شود، او هم نیمه‌کاره ماند... و این مایه‌تاسف است.» در ادامه دولت‌آبادی می‌نویسد: «مجموعه «تابستان همان سال» را همان سال انتشار خوانده بودم و بسیار به دلم نشسته بود. تصاویر، آدم‌ها و روابط میان آنها، نشانه‌ها و ایجاز دلپذیر یکایک داستان‌ها با نثری زیبا و به دور از تصنع، درعین‌حال با حس شدید وسواس نسبت به هر رفتار، گفتار و تصویر... .»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...