رمان «وقتی کسی درخت‌های چهارباغ را بشمارد» نوشته فاطمه سرمشقی توسط نشر آموت منتشر و راهی بازار نشر شد.

وقتی کسی درخت‌های چهارباغ را بشمارد فاطمه سرمشقی

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، فاطمه سرمشقی عموما به‌عنوان نویسنده کودک و نوجوان شناخته می شود و به‌جز ۳۰ کتاب‌ داستانی‌اش برای بچه‌ها، کتاب «سووشون؛ آینه روزگار» شامل آشنایی با جامعه‌شناسی ادبی و تحلیل جامعه‌شناسی سووشون را در کارنامه دارد.

این‌نویسنده که پیش‌تر در کتاب‌های کودک و نوجوان خود، زیاد به عالم جن‌وپری‌ها سرک می‌کشید،‌ در رمان بزرگسال خود هم از این‌فضا استفاده کرده است. این‌رمان درباره مکانی اسرارآمیز به‌نام چهارباغ است که قصه‌های عجیب و غریبی دارد و این‌قصه را کسی جز اهالی آن‌محل باور نمی‌کند. راوی این‌قصه می‌گوید:

«هر بار که چهارباغ را می‌دیدم، سپیدارها شاخه دراز می‌کردند و من را جوری می‌کشاندند سمت خانه‌ی کوچک و خراب کنار چشمه که انگار یک نفر منتظرم است تا برایم قصه بگوید! هیچ‌وقت کسی را در آن خانه ندیدم اما هر بار صدای هلهله و کِل کشیدن و دست زدن‌هایشان گوشم را پُر می‌کرد و خیالات برم می‌داشت که شاید جایی همان اطراف عروسی است، آن‌قدر به چهارباغ رفتم، خودبه‌خود سر از آن خانه در آوردم و کسی را ندیدم که قصه‌اش را برایم تعریف کند تا بالاخره فراموش کردم که چهارباغ روزی قصه‌ای داشته است. این رمان داستان فراموشی من و تمام اهالی روستایی است که روزی درخت‌های چهار باغ را دیده و آنها را شمرده‌اند.»

«جن اول»، «جن دوم»، «چشمه اول»، «گنج اول»، «جن سوم»، «گنج دوم»، «چشمه دوم»، «جن چهارم»، «جن پنجم»، «چشمه سوم»، «چشمه چهارم»، «گنج سوم»، «جن ششم»، «جن هفتم»، «چشمه پنجم»، «جن هشتم»، «گنج چهارم»، «چشمه ششم»، «‌گنج پنجم»، «جن نهم»، «جن دهم»، «چشمه هفتم»، «گنج ششم»، «جن آخر» و «هوا» عناوین فصل‌های این‌رمان هستند.

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

حالا از صبح با این که می‌دانم محال است کوزه را برگردانم هزار بار درخت‌های چهار باغ را شمرده‌ام. از دوازده تا بیشتر نشده‌اند. اصلا اگر فقط کوزه را می‌خواهند چرا زودتر کاری نمی‌کنند درخت سیزدهم را ببینم؟ این‌ها حتما دنبال چیز دیگری هستند که هرچه فکر می‌کنم عقلم به آن قد نمی‌دهد.

از صبح افتاده‌اند به جان ده. آبا را که با آن قیافه دیدم فهمیدم حتما اتفاقی افتاده است. چیزی نگفت. دستم را گرفت و کشید داخل خانه‌اش. دم در حیاط ایستاد و طویله را نشانم داد. ترسیدم حرف زدن کلا یادش رفته باشد. پرسیدم: «چه شده؟»

رنگش مثل گچ سفید شده بود، آب دهانش را به زحمت قورت داد: «برو ببین.»

دیوارهای طویله سیاه شده بود، انگار کسی با حوصله روی کاه‌گل‌ها رنگ سیاه پاشیده بود. توی طویله چشم چشم را نمی‌دید. صدای بع‌بع گوسفندها انگار از ته چاه می‌آمد. چیزی به پایم خورد. پریدم بالا و زیر نور ضعیفی که از پشت سرم می‌آمد یکی از گوسفندها را دیدم که خودش را به زحمت جلد می‌کشید. پوزه‌اش خیس بود و سرش را کج گرفته بود.

این‌کتاب با ۱۶۸ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۳۳ هزار تومان منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

او «آدم‌های کوچک کوچه»ــ عروسک‌ها، سیاه‌ها، تیپ‌های عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیت‌هایی تراژیک نشاند. همان‌گونه که جلال آل‌احمد اشاره کرد، این عروسک‌ها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بی‌جایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیه‌نشینی فرهنگی را می‌سازد: جایی که سنت‌های مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا می‌شوند ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...