سرزمین بایگانی‌های گمشده | شرق

 

همان‌طور که مترجم در مقدمه نوشته است، خوان رولفو ستاره‌ای تنها در ادبیات آمریکای لاتین، با قلمی تیز هر واژه از رمانش را گویی بر صخره‌ای سخت نَقر می‌کند. او به‌گونه‌ای طنزآمیز اسطوره را به کار می‌گیرد. و این مکانِ اسطوره‌ای جهانی است آکنده از لحظه‌های گذرا که در آن گفته‌ها، خاطره‌ها و اندیشه‌های آدم‌ها همه هم‌زمان ارائه می‌شوند. در پدرو پارامو آنچه به ظاهر روایتی است که سخن‌گویی بر آن است تا به یاری آن داستان خویش را بازگوید، در حقیقت تکه‌ای از داستانی است که یکی از صداهای بسیار رمان، یکی از پسرانِ پدرو پارامو به نام پرسیادو نقل می‌کند. خوان رولفو خودپرستی شخص پدرو پارامو را مسئول حال و روز جهان اثرش می‌داند. نقش پدرو پارامو در جهان اثرش نقش رهبری است در هر نظام اسطوره‌ای. او نماد قدرت بالاترین نقطه هرم جامعه و دراختیاردارنده حاصلخیزی جهان خویش است.

 پدرو پارامو خوان رولفو

کومالا، روستایی که خوان پرسیادو در آغاز رمان بدان پا می‌گذارد، مرکز این جهان است که به سبب نفرین پدرو پارامو در دل بیابان به صورت گورستان درآمده. در آخر همین رمان رولفو در مصاحبه‌ای با لوئیس هاراس از تبار و هویت خود می‌گوید، از جایی که چندان بی‌شباهت به کومالای رمان هم نیست. «من در جایی به دنیا آمدم که حالا روستای کوچکی‌یه... راستش من در زمان انقلاب، یا بهتر بگم از انقلاب زاییده شدم، می‌گم از انقلاب چون تعدادش یکی دو تا نبود...» رولفو ظاهرا از نیاکانش بی‌خبر است. او برای یافتن ریشه‌های گمشده خود به نبش گورهای بستگان دور خود پرداخته است. اما کنجکاوی تاریخی او را بیهوده به جست‌و‌جو در لابه‌لای نوشته‌ها و اسناد و مدارک واداشته است و برای این کار کتابخانه‌ها، سردابه‌های بانک‌ها و اداره‌های آمار و ثبت‌‌احوال همه را گشته است. مکزیک، سرزمین بایگانی‌های گمشده و اسناد و مدارک جابه‌جا‌شده است. به‌خصوص ناحیه رولفو که در میان اغتشاش و تشتت امور اداری مدفون شده است. «اسم ناحیه من استان آوالُس بود که خودش قسمتی از اسپانیای نو بود و به‌عبارت دیگه، مکزیکو.

سال‌های سال مدارک مردم استان آوالُس گم شد چون طاعون و تب خیلی از مردم اون روستاها رو کشت. خیلی‌ها هم به دست فاتحان کشته شدند. خیلی از فاتحان اسپانیایی آدم‌های ماجراجویی بودن، جنایتکار بودن. اسم‌هایی رو خودشون گذاشته بودن که وجود نداشت. تغییر اسم برای این آدم‌های متشخص امری عادی بوده. اسم خونوادگی خودشونو دور می‌انداخته‌ن و به جاش اسم استان خودشونو رو خودشون می ذاشتن. این‌‌جاست که شجره‌نامه گسسته می‌شه». خوان رولفو، کومالا را این‌طور توصیف می‌کند: «جایی که زندگان، اگر چیزی از آنان باقی مانده باشد؛ از مردگان متمایز نیستند. کومالا سرزمینی کسالت‌بار، چیزی بیش از گودالی در یک نقطه از چشم‌انداز دشت نیست، با این همه برای آنان که به دام افتاده‌اند گودالی سوزان میان تپه‌هاست که بر زغال‌های سوزان زمین، در دهانه دوزخ قرار دارد، جایی که تنها سایه‌ای از زندگی برجاست».

وقتی خوان پرسیادو پس از سال‌ها دوری به کومالا بازمی‌گردد، آن را روستایی متروک می‌یابد که از صدا و بازتاب صدا ساخته شده است. «این روستاها گورستان‌هایی هستن که به آیین مرگ پیشکش شده‌ن. می‌گن روزهایی از سال مرده‌ها به نزد زنده‌ها برمی‌گردن. بعضی بر این عقیده‌ن که کسانی که گناهکار می‌میرن محکوم‌ان که تا ابد رو زمین سرگردون باشن». اینان ارواح رنج‌کشیده‌ای هستند که به آرامش دست نمی‌یابند. و چیزی نمی‌گذرد که خوان پرسیادو درمی‌یابد که سرش انباشته از صدا و صوت است. او داستان را از دنیایی دیگر بازمی‌گوید. درگذشت او- یا آگاهی او از اینکه واقعیت که در گذشته است- در نیمه‌های کتاب بیان می‌شود. داستان پدرو پارامو در اوایل قرن بیستم می‌گذرد، در طلوع انقلاب‌های مکرر مکزیک. پیدایش و سقوط پدرو پارامو به‌طور دقیق بر عواملی تاریخی متکی است. پدرو پارامو مالک دور از ملکی نیست که در شمال مکزیک، جایی که انقلاب آغاز شد، از جاه و جلال برخوردار بود؛ مالکی که با داشتن دارایی و املاک بی‌شمار در پایتخت سکونت داشت. پدرو پارامو نمونه مالک متوسطی است که در خالیسکو می‌زیست، از درآمد زمین‌هایش گذران کرد و خود بر آنها نظارت مستقیم داشت. این است که چهره دقیق پدرو پارامو به قول لوئیس هاراس به یاری حافظه جمعی ترسیم می‌شود.

خوان پرسیادو، در پدرو پارامو آمده است تا به آخرین خواسته مادرش دم مرگ، میراث خویش را از پدر بخواهد اما او بسیار دیر آمده و تنها میراث مرگ است. رولفو در پدرو پارامو «جهانی را نشان می‌دهد که به پایانی بدون پایان می‌رسد، جهانی که حتی مردگان مجاز نیستند فراموش شوند». از این‌رو ست که مصاحبه رولفو در آخر کتاب پیوند معناداری با خودِ رمان پیدا می‌کند، چنان پیوندی که گویی مصاحبه تکمله‌ای است بر رمان پدرو پارامو؛ یکی از ده رمانِ بزرگ قرن بیستم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...