ما مقلدان خوبی برای رمان جهانی نبودیم... هیچ تصویر درازمدت فرهنگی در ذهن مسئولین فرهنگی ما نیست... ضربه‌ای که از متحجرین جمهوی اسلامی می‌خوریم، غیرقابل مقایسه است با ضربات اپوزیسیون... ما اول باید به جهل‌مان ایمان بیاوریم تا بعد بتوانیم برویم دنبال علم... در ادبیات داستانی ما سابقه‌ای نداریم، و این خیلی خواسته گزافی است که ما بخواهیم در طی سی سال یک اثر در خور داشته باشیم

آنچه می‌خوانید؛ بخش‌هایی از گفتگوی رضا امیرخانی با فارس است، که در آن به سؤال‌هایی درباره‌ی ادبیات داستانی پس از انقلاب پاسخ داده است.


رمان فارسی پشتوانه‌ای جز سی‌سال گذشته ندارد
ادبیات نوین داستانی جهان در روسیه خلق می‌شود. در جایی ‌که گوگول متولد می‌شود و اولین داستان‌های کوتاهش را پس از سرایش شعر خلق می‌کند و پس از او کسانی مثل تولستوی و 
داستایفسکی در قرن 19 کارهایی بسیار شایسته و درخور انجام می‌دهند. در نتیجه وقتی ما به انقلاب اکتبر می‌رسیم زیر ساخت‌های ادبیات داستانی روسیه ساخته شده است و رمان‌نویسی در آن کشور به یک فن رایج و شناخته شده بدل شده است. اما ما چنین تاریخی برای رمان نداشته‌ایم. ابتدا به من 10 رمان "ایرانی جهانی" که قبل از انقلاب خلق شده‌اند را، نشان دهید و بعد بگویید چرا یازدهمی - منبعث از فضای انقلاب- خلق نشده است.

ادبیات داستانی انقلاب به یک معنا بدون پشتوانه متولد می‌شود و سابقه‌ای پشتش نیست. هر چه هست تلاش‌هایی است در این سی سال تا ما به زیر ساخت‌های رمان‌نویسی فارسی برسیم. اصل مشکل این است که هنوز به اصل زیر ساخت‌های رمان فارسی نرسیده‌ایم. ما مقلدان خوبی برای رمان جهانی نبودیم تا بگوییم جنس رمان غربی - جنس رمان آمریکای جنوبی، اروپایی آمریکایی و ...- را استخدام کردیم و درست تقلید کردیم. اما از سوی دیگر فکر می‌کنم در هنرهایی که زیر ساخت داشتیم موفق بودیم، مثل خطاطی. مثلا من امروز به خط معلای حمید عجمی می‌گویم خطی که در این سی سال خلق شده و منبعث از این سه دهه است. تاریخِ خط نسخ و ثلث و نستعلیق را پشت سر گذاشته تا بیاید امروز برسد به خط معلا به عنوان یک شیوه جدید خط. می‌توانم بگویم این خط محصول این سی سال است. اما سابقه‌ی هزار ساله‌ی آن را نباید فراموش کرد.

اما در ادبیات داستانی ما سابقه‌ای نداریم، و این خیلی خواسته گزافی است که ما بخواهیم در طی سی سال یک اثر در خور داشته باشیم. در عین حال در شعر وضعیت ما خوب است. ما شعر انقلاب را امروز می‌توانیم از شعر قبل از انقلاب به‌راحتی تمیز دهیم.


معرفی کتاب نقد کتاب خرید کتاب دانلود کتاب زندگی نامه بیوگرافی گفت و گو
رمان محصول تمدن است نه دولت
اگر تمدن را مثل یک موجود زنده در نظر بگیریم این تمدن هنوز در دوره جنینی است و هنوز تمام اجزایش شکل نگرفته‌اند. اگر شکل گرفته بود حتماً رمان خودش را هم داشت. رمان محصول تمدنی است. این‌که ما رمان خوب نداریم یک بخش‌اش هم به همین بر می‌گردد. باید در نظر داشته باشیم انقلاب به معنای زاییدن ناگهانیِ یک تمدن نیست. از نظر من تمدن قبلی، تمدنی از بین رفته است و امروز مواریث آن تمدن را داریم ولی این به معنی زنده بودن و پویایی آن تمدن نیست. انقلاب اسلامی هم کارش زنده کردن آن تمدن نیست. بازگشت به آن شکوه گذشته یک امر محال است. هیچ‌وقت یونان نمی‌تواند به دوره یونانیت کهن‌اش باز گردد. باید بتوانیم در روزگار خودمان دوباره متولد شویم.

امام در دهه‌ چهل، ولایت «اب و جد» در بحث مکاسب را ادامه می‌دهند و ولایت فقیه را مطرح می‌کنند و عملا در حوزه‌های علمیه انقلاب ایجاد می‌کنند. امام این بحث را به عنوان بخشی از درس آکادمیک حوزه اضافه می‌کند و نتیجه‌اش این می‌شود که عده‌ای می‌آیند درباره این مسأله تحقیق می‌کنند و مناظره و مباحثه. نطفه‌ انقلاب اسلامی در حقیقت در یک محیط آکادمیک، نه در یک فرآیند بازگشتی که در یک فرآیند خلاق رو به جلو بسته می‌شود. حال یک سؤال باقی می‌ماند، امروز چند نفر می‌آیند درباره چنین مسائلی در حوزه‌های آکادمیک دیگر بحث و تحقیق می‌کنند. این نوآوری در سایر علوم ما کجا اتفاق افتاده است؟

هیچ وقت هیچ سبک بازگشتی نه در ادبیات، نه در سیاست و نه در هیچ حوزه دیگری منطقی و خوب نیست. ناکارآمدی سبک بازگشت در رجعت به گذشته باعث از بین رفتن افق پیش رو شد و شعر نو به صورت طبیعی متولد نشد. امروز هم بازگشت سیاسی ، نه به دوران صفویه بلکه به دوران اول انقلاب نیز جواب‌گو نیست. هر بازگشتی حرکتی احیایی نیست. معمولا بازگشت‌ها به دلیلِ فقدانِ افقِ پیش رو اتفاق می‌افتند.

اصولا شما در دوره‌های بازگشت هیچ وقت قله‌ی ادبی نمی‌بینید. برای مثال در سبک‌های کلاسیک شعری، زیاد قله داریم اما زمانی که بحث به بازگشت می‌رسد قله‌ای به وجود نمی‌آید. نگاه بازگشت گرا جلوی خلق و تولید قله را می‌گیرد. بعضی‌ها تأویل‌شان از انقلاب هم به بازگشت به گذشته خلاصه می‌شد، حال این‌که از نظر من انقلاب اسلامی تحت هیچ شرایطی پدیده‌ی بازگشت گرایانه‌ای نبوده است.


مسئول فرهنگی باید از دل فرهنگ بیرون بیاید
این تصور که فرهنگ همواره باید زیر دست سیاست باشد، در مسئولین فرهنگی فارغ از چپ و راست بوده و هست. از نظر آن‌ها فرهنگ باید به ‌جایی برود که سیاست می‌خواهد و بازگشت به گذشته باید وجود داشته باشد و به نظرم نمی‌آید که افق‌های پیش روی دقیقی در ذهن داشته باشند. فکر نمی‌کنم هیچ تصویر درازمدت فرهنگی در ذهن مسئولین فرهنگی ما باشد. عده زیادی از هنرمندان توسط مسئولین اجرایی بازی داده شدند و اختلاف‌های فرهنگی هنرمندان با مسئولین -که خیلی وقت‌ها اختلاف‌های کمی هم نیست- به اختلافات سیاسی هم تبدیل شده است.


مسئول فرهنگی باید از دل جریان فرهنگی بیرون آمده باشد، نه به این مفهوم که نویسنده باشد، اما خیلی لازم است که در یک صنعت فرهنگی بزرگ شده باشد. مسئول فرهنگی که نشر را نشناسد؛ حتماً در خرید کتاب دچار فساد می‌شود، مسئول فرهنگی که صنعت سینما را نشناسد در ممیزی سینما و جدولِ اکران دچار مشکل خواهد شد.
با حذف مناسبات اقتصادی در عرصه‌ی تولید هنر ما عملاً ارزیابی‌ها را از دست دادیم. این یک مساله پایه‌ای است. پسند مردم را نمی‌توان در عرصه تولید هنر حذف کرد، اما متأسفانه شاهدیم که این اتفاق دارد می‌افتد.

هنر انقلابی که برای مردم نوشته می‌شود؛ ژانری است که به خودی خود قابل ارزیابی است و اگر این را قایل باشیم تازه می‌توانیم درک کنیم که این هنر دارد خودش را با مردم جلو می‌برد.

در این شرایط قرار نیست که هر کدام از هنرمندان یا اعضای جامعه هنری یک شاهکار تمدنی باشند. وقتی یک تمدن در حال شکل‌گیری است هر کدام از ما داریم کاری می‌کنیم تا نسل‌های بعدی بیایند و کارها را تکمیل کنند. این که بخواهیم بگوییم حافظ شیرازی یک تنه آمد و دیوان حافظ را سرود، امروز در عرصه تمدنی حرف قابل قبولی نیست. تا هزاران خواجو نباشد حافظ در بینِ آن‌ها پیدا نمی‌شود. همه ما افرادی هستیم که قرار است باعث شویم پس از گذر نسل‌ها از این انقلاب چیزی در بیاید. رمان درخشان روسیه یک پشتوانه چهار‌صد ساله تزاری دارد، یعنی چهارصد سال اشرافیت تزاری طبقه‌ای را بوجود آورده که قابل ارزیابی است.

امروز رمان‌نویس ایرانی نمی‌داند از کدام طبقه باید بنویسد. هنوز طبقات اجتماعی ما نسبت به خیلی از جاهای دنیا درست شکل نگرفته، یعنی ما هنوز طبقه سنتی و مدرن‌مان درست مشخص نیست که توقع داشته باشیم رمان آمریکای لاتین در ایران خلق شود. ما باید زمان بدهیم تا این تمدن رشد کند، آدم‌های سیاسی ما دنیا را خیلی آپوکالیپتیک و آخرالزمانی می‌بینند، یعنی همه فکر ‌می‌کنند در اوج آن مرحله تمدنی قرار گرفته‌اند. وقتی کسی می‌گوید ما در دوره آخر‌الزمانی هستیم یعنی افقی پیش‌رو نداریم. وقتی که ما مشکل واضح عقلانیتی در مدیریت فرهنگی کشورمان داریم آن وقت حرف زدن از تمدن امری خوش بینانه است.

به دلیل این‌که عناصر فکری ما نتوانستند خوراک فکری مناسبی برای مخاطبان تولید کنند، فلسفه و فکر انقلاب ‌اسلامی مدون نشد، از این جهت ادبیات انقلاب اسلامی هم ‌آبشخور روشنی ندارد. وقتی آدم با اهل فکر و اهل فلسفه صحبت کند در می‌یابد که این رابطه کاملاً دو طرفه است. هر دو طرف در این قصه مقصرند. قصه تولد ادبیات از فلسفه یا فلسفه از ادبیات به نظرم می‌آید شبیه قصه مرغ و تخم مرغ است. نمی‌توان گفت که کدام تقدم اصولی دارند برای آن یکی. خیلی از این فلسفه‌های جدید غرب از روی ادبیات ساخته شدند.


نسخه نه؛ دغدغه‌سازی
نویسنده‌ای که در کار خودش اجتهاد کند می‌تواند نقطه ضعف خود را قبل از هرکس پیدا کند. فکر می‌کنم کار هنرمند پیش از این‌که پاسخ به دغدغه‌ها باشد؛ خود دغدغه‌سازی باشد. یعنی بدانیم این دغدغه ها وجود دارد. وظیفه هر آدمی که کار فکری انجام می‌دهد پیش از آن‌که پاسخ بدهد بحث سؤال‌سازی است. من در خیلی از جاها در کارم مشغول سؤال کردن هستم و خیلی کم به جواب رسیدم. کارهای من نسخه نیست بلکه یک عکس رادیولوژی است. این کار در حد خودش ارزشمند است. ما تا وقتی دردها را نشناسیم دنبال درمان هم نیستیم. ما اول باید به جهل‌مان ایمان بیاوریم تا بعد بتوانیم برویم دنبال علم.

مخاطب امروز دیگر در آثار دنبال پاسخ گرفتن نمی‌گردد. این تصویر ذهنی قدیمی‌ ماست. مخاطب امروز بیشتر دنبال این است که سؤال‌هایش را خودش بشناسد. مخاطب جوان ما امروز دنبال کسانی که به او پاسخ بدهند نیست، بیشتر دنبال کسانی است که برایش سؤالاتش را مرتب می‌کنند. این تغییر رویکرد باید در مخاطب شناسی ما صورت پذیرد. متاسفانه در گفتن سؤال پاسخ را ارائه می‌دهیم. حال آن که اگر سؤال را خوب بسط و تعمیم و شرح دهیم، کاری مهم‌تر از پاسخ‌گویی انجام داده‌ایم.

کسی که می‌خواهد حرفه‌اش نویسندگی باشد و به شدت می‌خواهد طبق آرمان‌های انقلاب عمل ‌کند، مشکلات بسیاری پیش رو خواهد داشت؛ زیرا باید در دو جبهه هم‌زمان بجنگد. یک جبهه، جبهه مخالفان آرمان‌های انقلاب است و یک جبهه که خیلی غیرطبیعی و خطرناک است جبهه موافقان دیگرگون انقلاب است. از نظر من حرکت میان این دو لبه خیلی سخت است و خطرناک.

من فکر می‌کنم ضربه‌ای که ما از برخی موافقان متحجر و خشک مغز جمهوی اسلامی می‌خوریم، غیرقابل مقایسه است با ضرباتی که از نیروهای اوپوزیسیون می‌خوریم. دشمنان جمهوری اسلامی کاملاً مشخص هستند و گارد ما در برابر آن‌ها معلوم است و می‌دانیم که باید چگونه با آنها رفتار کنیم. مشکل ما با دوستان است و فکر می‌کنم ادبیات انقلاب اسلامی همواره بین این دو لبه گرفتار بوده و ظهورش بین این دو لبه بوده است. البته این طیف در مسئولان فرهنگی و سیاست‌گذاری‌های کلان بدون شک بیشترین تأثیر را داشته و دارند.


انقلاب ما بیشتر از جنگ مردمی بود

نویسنده‌ها خیلی کم سراغ انقلاب رفتند. امروز انقلاب به اندازه کافی ته‌نشین شده که بتوان درباره‌اش نوشت.‌ آثار اولیه‌ای که راجع به ادبیات انقلاب درآمد خیلی قوی‌تر از آثار اولیه‌ای است که در ادبیات دفاع مقدس خلق شد، مثلا «ترکه‌های درخت آلبالو» که اولین کار "اکبر خلیلی" است و یکی از کارهای بسیار خوب آن زمان بود؛ با بی‌توجهی منتقدان روبه رو شد. بعضی از اولین کارهای ژانر انقلاب از اولین‌ کارهای بچه‌های جنگ جلوتر بود. اما به طور طبیعی نیرویی که توسط بچه‌ها روی ادبیات جنگ گذشته شد خیلی بیشتر بود.

یکی از مسائلی که در ابتدای تولد، ادبیات انقلاب را تهدید می‌کرد ادبیات چپ جهانی بود. ما الگوهای چپ جهانی را گرفته بودیم و داشتیم با آن انقلاب خودمان را تحلیل می‌کردیم. چه در داستان‌های بچه‌های مذهبی چه در نویسندگان ضدانقلاب. به شدت کل آثار انقلابی مدیون ادبیات چپ بود و بسیاری از ساخت‌ها را از ادبیات چپ گرفته بودیم. این اتفاق متفاوتی نیست که شما یک روحانی را در یک داستان بیاوری و مردم تحت نظر او با خان روستا و فئودالیسم مبارزه کنند و یا مثلا تئوریسین چپ را بیاوری. این خطر بزرگی بود از آن ‌جهت که انقلاب ما با انقلاب‌های چپ تفاوت‌های زیادی داشت. یعنی این‌طور نبود که مردم ضد فئودال به‌ پا خیزند و انقلاب به وجود بیاید، و این دلیلی شد تا ادبیات انقلاب در آن زمان‌ها پیشرفت چندانی نداشته باشد.

یک تفاوت ماهوی بین جنگ ما و انقلاب ما وجود دارد. ما امروز همه می‌گوییم جنگ ما یک جنگ مردمی بود، اما من این‌طور فکر نمی‌کنم. جنگ عراق یک جنگ مردمی بود، چون به صورت اجباری همه مجبور بودند در جنگ شرکت کنند. جنگ ما یک جنگ داوطلبانه بود؛ بنابراین علاقه‌مندها درگیر جنگ می‌شدند و همه مردم درگیر نبودند. فضل این است که بگوییم جنگ ما داوطلبانه بود و نه اجباری؛ کسانی که به جنگ می‌رفتند احساس می‌کردند که اگر تجربیات و ارزش‌هایی را که از جنگ دریافتند برای دیگران شرح ندهند، این ارزش‌ها از دست خواهد رفت. اما از سوی دیگر انقلاب کاملاً مردمی بود و همه درگیر آن بودند. در نتیجه کسی فکر نمی‌کرد که حرفی در آن میان وجود دارد که گم می‌شود.

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...