رانده شده از بهشت | الف


سال‌ها روزنامه‌نگاری، سفر به جای جای اروپا و نوشتن در تعدادی از مهمترین نشریات زمانه خود، از یوزف روت [Joseph Roth] این نویسنده اتریشیِِ یهودی تبار، چهره‌ای شناخته‌ شده، در نشریات آلمانی زبان ساخته بود. روت داستان‌نویس موفقی هم بود که عادت داشت داستانهایش را ابتدا به صورت پاورقی در نشریات به چاپ رسانده و سپس به صورت کتاب به بازار بفرستد. پس از چند رمان کوچک اما موفق، در یک فرصت مناسب تأمین دغدغه‌های مالی‌اش، به نوشتن «مارش رادتسکی» انجامید که بزرگترین اثر و مهمترین توفیق ادبی او بود.

آثار او تا آن زمان اغلب به خاطراتش در دوران جنگ جهانی اول و پیش از آن باز می‌گشت. زمینه واقعی داستانهای او در مارش رادتسکی به تحلیلی حسرتخوارانه از زمین خوردن امپراتوری اتریش و افول ارزشهای پیشین بدل شد که این مهم در چند نسل از یک خانواده اشرافی و نظامی مورد توجه قرار می‌گرفت. ویژگی منحصر به فرد سبک او این است که صرفا از واقعیت‌های تاریخی در داستانهایش بهره نمی برد، بلکه می‌کوشد با بردن واقعیت‌های تاریخی در ساحت داستان، بدانها ارزش هنری بخشیده و آن را اعتلا دهد.

افسانه‌ی میگسار قدیس [Der falsche gewicht und andere erzählungen] یوزف روت [Joseph Roth]

اما ظهور هیتلر در آسمان سیاست آلمان، نقطه پایانی برای بخت‌یاری‌های او بود. سال 1933، ساعاتی قبل از اعلام پیروزی هیتلر در انتخابات و پوشیدن جامه صدراعظمی آلمان، بلیت قطاری به مقصد پاریس خرید و آلمان را برای همیشه ترک کرد. این نقطه آغاز دربه دری‌های او بود.

تبعید خودخواسته‌اش نه تنها به دلیل تبار یهودی او و سیاست ضدیهود هیتلر، بلکه بیش از هرچیز به دلیل نگاه روشنفکرانه و روح آزاداندیش او بود که با نظامی توتالیتری سر سازگاری نداشت.

اندک زمانی بعد پیش بینی او درست درآمد، در آلمان اوج گرفته اما گرفتار در ایدئولوژی فاشیستی نازی‌ها برای روشنفکران و نویسندگانی چون او جایی نبود خاصه اینکه آن نویسنده ای یهودی تبار هم باشد. کتابهای او جزو نخستین دسته از آثاری بود که سوختبارِ نخستین کتاب سوزان بزرگ نازی‌ها در همان سال (1933) شدند.

افسوس که زندگی او آنقدر طولانی نشد که شاهد افول فاشیسم و بلند‌پروازی‌های هیتلر باشد و در سال 1939 در بیمارستانی مخصوص افراد تنگدست در اوج تنهایی، بیماری و فقر درگذشت. روایت است شنیدن خبر خودکشی یکی از دوستان نویسنده‌اش (که او نیز با روی کار آمدن هیتلر جلای وطن کرده بود)، بعد از حمله ای عصبی کارش به بیمارستان کشید و همانجا به دلیل عفونت ریوی درگذشت.

با چنین تجربه‌ای در زندگی، عجیب نبود که اغلب داستانهایی که در دوره دوم کارنامه‌اش یعنی روزگار آوارگی نوشت، بازتاب دهنده جهانی زوال هستند. شاید اگر زنده می‌ماند و شکست نازی‌های‌ها را به چشم می‌دید، تا این اندازه غمگنانه از فروپاشی جهان‌ نمی نوشت. «افسانه‌ی میگسار قدیس» [Der falsche gewicht und andere erzählungen] نیز از این قاعده مستثنی نیست.

این کتاب که نشرماهی با ترجمه علی اسدیان، منتشر کرده شامل سه داستان است: «وزنه‌ی نادرست»، «افسانه‌ی میگسار قدیس» و «لویاتان». هرسه داستان با وجود تفاوت‌های ظاهری، از نزدیکی‌های درونی برخوردارند که بازتاب دهنده زندگی و جهان‌بینی تلخ روت در ایام دربه‌دری است.

شخصیت‌های اصلی این داستانها، آدمهای ذاتا شریفی هستند که درموقعیت‌هایی ناگوار می‌کوشند باورها و اعتقادات اخلاقی خود را حفظ کنند، اما اتفاقاتی برای آنها رخ می‌دهد که مسیری دیگر را انتخاب می‌کنند. درواقع برای شخصیت‌های این داستانها آنچه باقی مانده شرافت انسانی آنهاست که می‌پندارند به آن خیانت کرده اند.

دو داستان «وزنه‌ی نادرست» و «لویاتان» از این منظر بازتاب احوال روت در ایام دربه دری‌اند که هر دو به شکلی کنایی به هبوط آدمی اشاره دارد. آدمهایی که همچون روت می‌پندارند از بهشت خود رانده شده اند.

«افسانه‌ی میگسار قدیس» داستان معروفی درمیان آثار نویسنده محسوب می‌شود که نامش برای کل کتاب نیز انتخاب شده است. این داستان در واقع حدیث نفس خود نویسنده و آخرین داستان اوست. شخصیت اصلی داستان آندریاس آن الکلی در هم شکسته و مفلوک نیز کسی نیست جز خود روت که در واپسین ماه‌های زندگی‌اش، خودآگاهانه با الکل یک خودکشی تدریجی ترتیب داده بود!

داستان ماجرای دویست فرانکی است که معجزه وار از طرف مردی آراسته و مقبول به آندریاس (میخواره بی خانمانی) سپرده می‌شود تا به کلیسایی کوچک برساند. با وجود اینکه او قصد دارد این دین را ادا کند در اثر غفلت آن را صرف میخارگی می‌کند و...

یوزف روت برای بیان مفاهیم مورد نظرش، منطق علی و معلولی حوادث را به حاشیه برده و در واقع فضای داستان را به سمت افسانه و فانتزی سوق داده است تا در چنین اتمسفری امید به سعادتمندی آدمی را ریشخند کرده و مورد تردید قرار دهد. بی شک تا این اندازه تلخی و گزندگی ناشی از تغییر دیدگاه‌های او در دوران دربه دری بوده است. تا آنجا که دردمندانه برای بازندگانی چون خود مرگی آسوده و زیبا طلب کند!

مرگ دردمندانه یوزف روت در غربت آن هم درست در سالهایی که آتش جنگ جهانی دوم می‌رفت که کل اروپا و جهان را شعله‌و‌ر سازد. چندی فراموشی و کم توجهی به آثارش را در برداشت. تا اینکه در دهه شصت میلادی توسط یکی از بزرگترین نویسندگان نسل پس از جنگ آلمان (گونتر گراس) دوباره نام او مطرح شد و رفته رفته ارزش آثارش مورد توجه محافل ادبی آلمان و دیگر کشورهای جهان قرار گرفت. در ایران نیز اگر چه قدری دیرهنگام اما در دهه اخیر آثارش به تدریج به مخاطب فارسی زبان ارائه شده‌اند، آن هم با ترجمه‌هایی مقبول همچون برگردان «افسانه‌ی میگسار قدیس» که لطف و جذابیت این داستانها پیش روی مخاطبان علاقمند قرار داده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...
عدالت در یک جامعه پسادیکتاتوری چگونه باید تأمین شود؟... آلمان پیش از این نیز مجبور شده بود با بقایای حکومت دیکتاتوری هیلتر و جرائم آنها مواجه شود... آیا باید دست به پاکسازی ادارات دولتی از افرادی زد که با حکوت کمونیستی همکاری داشته‌اند؟... احکام بر اساس قانونی تنظیم می‌شدند که کمترین مجازات را مقرر کرده بود... رسیدگی به هتک حیثیت افراد در رژیم گذشته... بسیاری از اساتید و استادیاران به عنوان خبرچین برای اشتازی کار می‌کردند ...