ژان تولی [Jean Teulé] متولد ۱۹۵۳، کاریکاتوریست، فیلمنامهنویس و رماننویس فرانسوی، علاوه بر فعالیت در تصویرسازی و ساخت فیلم، تاکنون ۱۰ کتاب موفق و پرفروش هم نوشته و از جوایز ادبی نیز سهمی داشته است. تولی همچنین در زمینه نوشتن زندگینامه نیز فعالیت دارد. آثار ژان تولی در قالب رمان و داستان مانند «مغازه خودکشی» درسال ۲۰۰۶ و «آدمخواران» درسال ٢٠٠٩ انتشار یافته است. ماجرای «آدمخواران» [Mangez-lesi vous voulezroman] براساس واقعهای هولناک نوشته شده است که در بحبوحه جنگ ١٨٧٠ فرانسه با همسایه شرقیاش، پروس در دهکدهای در جنوب غربی فرانسه اتفاق می افتد. اشرافزادهای به نام آلن دو مونی که از قضا او و خانوادهاش که در منطقه به دلیل خدمت به روستاییان محبوبیت فراوان دارند، برای گشتوگذاری عازم روستا میشود. درواقع دهکدهای که درگیر قحطی است. این جوان در« اوتفی» به دنبال سوءتفاهم ساکنان روستا مورد آزار و اذیت قرار میگیرد، سپس شکنجه میشود و در شرایطی باورنکردنی بسیار وحشیانه به قتل میرسد.
داستان در عرض چند ساعت میگذرد و در پی اتفاقاتی عجیب، راوی مردمانی است که همه چیز را فراموش کردهاند و فقط میخواهند خشمشان را فروبنشانند. در پایان کتاب، محکومان به حبس ابد و اعمال شاقه برای زندگی در زندان کالدونیای جدید به زندانیان «چرب و چیلی»، «آبدار»، «پخته» و «کبابی» لقب گرفتهاند. ژان کامپو که نخستین ضرباتش را میزند و وارد درگیری با مونی میشود، پس از ٣٠سال زندان آزاد اما در جزیره ماندگار میشود. نویسنده علاوه بر مطالعه تاریخی، در خود دهکده نیز واقعه را از زبان نسلهای بعد شنیده و تصویر ناب و تکاندهنده واقعه را به تصویر کشیده است. نخستین اقتباس از نمایشنامه «آدمخواران» با کارگردانی کلوتیلد مورگیو و ژان کریستف دلِ، درسال ٢٠١٣ در جشنواره آوینیون به نمایش درآمد و تاکنون بسیار مورد استقبال قرار گرفته است. سایت خبری بازل درباره سبک زندگی و آثار ژان تولی با او گفتوگو کرده است.

از چه زمانی تصمیم گرفتید داستان بگویید؟
در مدرسه فهمیدم داستان جالب است، اما بسیار ضعیف آموزش داده شده است. به خودم گفتم باید بتوان داستان را به روشی هیجانانگیزتر از معلمان برای مردم بازگو کرد. درواقع این چیزی است که میخواستم انجام بدهم. سعی کردم بیشتر به سبک راکاندرول آن را تعریف کنم. داستان عالی است اما همیشه تاریخها و مواردی از این قبیل وجود دارند که بسیار آکادمیک و بسیار آزاردهنده هستند، باید بتوان آنها را به شکلی دیگر بیان کرد.
همانطور که گفتید، میتوان نوشتههای شما را «راکاندرول»، تند و تیز یا حتی جسورانه نامید. شما چگونه آن را تعبیر میکنید؟
آزاد؛ آنچه میخواهم انجام میدهم. بهطورکلی آزاد هستم. در نوشتار هم همینطور هستم. مطالب را بدون در نظر گرفتن اینکه نویسنده هستم بیان میکنم، داستان را همانطور که میخواهم برای دوستانم شرح بدهم، تعریف میکنم.
در ارتباط با واقعیت، در داستان تا چه حد به خود آزادی میدهید؟
در این مورد هیچ کاری نمیکنم. به غیراز دیالوگها، دیالوگهای زیادی وجود دارد که کسی به آنها توجه نکرده است، باید آنها را اختراع کرد. غیراز این مورد، تقریباً همه چیز نزدیک به واقعیت است. به همین دلیل تا سر حد مرگ تلاش میکنم. به مدت ٦ماه، هر چه میتوانم در مورد موضوع مورد نظر میخوانم. داستاننویسان نباید فریاد بزنند و بگویند درست نمیشود. در این مورد بسیار زیرک هستم.
به نظر شما از روی ظاهر و طرز لباس پوشیدن افراد میتوان آنها را قضاوت کرد؟
بله، شاید در مورد انسان از روی ظاهر باید قضاوت کرد؛ لباس پوشیدن به سبکی عجیب و غریب یا با استایلی محافظهکارانه حتما چیزی برای گفتن دارد. در مورد خودم باید بگویم شخصاً با خاموش کردن تلویزیون، سبکم را کاملاً تغییر دادم: در برنامه تلویزیونیِ صفحه انگلیسی، موهایی بلند، گوشهایی سوراخشده و پیراهنهایی رنگارنگ به تن داشتم. بعد ازسال ١٩٩٧، موهایم را کوتاه کردم، لباسهایم را توی سطل زباله انداختم و تصمیم گرفتم برای خرق عادت، فقط سیاه بپوشم.
آیا شما فردی مرتب و اتوکشیده هستید یا نسبتاً بینظم؟
بسیار منظم هستم، حتی وسواسی و بینهایت دقیق. ابتدا با مداد روی کاغذ مینویسم، همیشه با مداد نوکی پنجدهم مینویسم. دو دفتر کار من در پاریس و بریتانی، درست مثل هم مرتب شدهاند، کامپیوتر و پرینتر در هر دو دقیقاً در یک مکان قرار گرفتهاند. هیچ چیزی روی دیوارها دیده نمیشود، هیچ پوستری از فیلمهای رمانهایم به دیوار زده نشده. انگار تا به حال کاری نکردهام و از آنجا که فقط یک کتابخانه دارم، وقتی کتابی را نگه میدارم، کتاب دیگری از آن بیرون میآورم.
سبک کتاب خواندن شما چطور است؟
رمان نمیخوانم، زیرا دیگر وقت نوشتن ندارم. فقط کتابهایی برای کسب اطلاعات بیشتر و بسیاری از مقالههای تاریخی را میخوانم. همچنین بسیاری از آثار شاعران را خواندهام؛ ازجمله رمبو، ورلن، ویون، آراگون و غیره. آنها را چنان تحسین میکنم که هرگز بیتی نخواهم نوشت.
کار شما کاملاً باورنکردنی است. تمام کتابهایی که مینویسید بلافاصله فیلمی با اقتباس از آنها ساخته میشود.
در سینما، تئاتر یا به صورت کتابهای مصور درمیآیند. رمان «مونتسپان» که به صورت کتاب مصور منتشر شد، جلد اولِ «من، فرانسوا ویون»، «مغازه خودکشی» بهزودی به صورت کتاب مصور چاپ میشود و همچنین «چارلی ٩» که اکنون درحال تصویرسازی آن هستند. در جشنواره بعدی آوینیون، رمانهایی دارم که قرار است به صورت نمایشنامه دربیاید و اجرا شود. فکر نمیکنم این اتفاق تاکنون برای نویسندهای فرانسوی رخ داده باشد.
آیا نویسنده لزوماً کتابهایی مینویسد که شبیه او باشد؟
با خودم میگویم: درخت سیب، سیب میدهد. تعجبی ندارد که گلابی یا انگور بدهد؟ احساس میکنم درخت سیب هستم. این هم سیبی است که میدهم... فقط کمی سمی است!
حالا درحال نوشتن کتاب بعدی هستید؟
نه و نمیدانم موضوع آن چه خواهد بود. هر کتابی که مینویسم انگار برای آخرین بار است و به خودم میگویم «اینجا دیگر همه چیز را به تعادل میرسانم.» علاوه بر این، هیچ وقت ایدهای برای نوشتن کتاب پیدا نکردم. هر بار تصادفی است. باعث میشود دستهایم عرق کند. همیشه اتفاقی بوده است... اگر بار دیگر تصادفی پیش نیاید، چه اتفاقی میافتد؟
از این موفقیت لذت میبرید؟
آن را خیلی درک نمیکنم زیرا خیلی کم بیرون میروم. به شبنشینیهای ادبی نمیروم، دوست نویسندهای ندارم، به سختی آنها را میشناسم. از ساعت ١٠ تا ١٩، هر روز در این دفتری هستم که اکنون هستیم. شنبه، یکشنبه و اصلاً تعطیلی ندارم تا زمانی که کتاب تمام شود. در واقع، از این موضوع وقتی لذت میبرم که مجوز چاپ خود را دریافت میکنم. آنوقت، تازه میفهمم افرادی اطرافم بودهاند.
در پایانِ نوشتن یک رمان خسته میشوید؟
خسته شدهام. وقتی کتاب را تمام میکنم رنگم پریده و از رمق افتادهام. بعد از آن تا ٥، ٦ ماه دیگر یک خط هم نمینویسم.
میدانید که از ادیبان فرانسه هستید؟
بله، این موضوع به ذهنم خطور کرده است اما به این دلیل است که ناشرم چنین میگوید. هنوز هم انتظار دارم همه این اتفاقات ناگهان به پایان برسد. ممکن است فقط چشمه باشم؛ یک چشمه در یک لحظه خشک میشود. با هر کتاب از خودم میپرسم آیا آخرین قطره است.