دو خانواده کاتولیک و پروتستان، متعلق به طبقه بورژوای فرانسه... برادر بزرگتر، پزشکی برونگرا، سرشار از انرژی حیات، باثبات، منطقی و آرام، برعکس او برادر کوچک، جوانی درونگرا، عصیانگر، متغیر، سرکش و گریزان از زندگی... اروپا خود را برای جنگی فراگیر آماده میکند... ژاک در تلاش برای جلوگیری از بروز جنگ است و آنتوان، دفاع از حیثیت و تمامیت ملی و مشارکت در جنگ را وظیفهای غیرقابل تخطی میشمارد... انقلابی که با بیدادگری، با دروغ، با قساوت قدرت بگیرد، برای انسانها پیروزی دروغین است
پرتو مهدیفر | آرمان
روژه مارتن دوگار [Roger Martin du Gard] برای نوشتن شاهکارش «خانواده تیبو» [The Thibaults یا Les thibault] بهنوعی تمام عمرش را گذاشت: از سال ۱۹۲۲ که اولین جلد این رمان در پاریس منتشر شد و او ۴۱ سال داشت تا زمانی که در 59 سالگی، جلد پنجم رمان، سه سال پس از دریافت جایزه نوبل ادبیات (۱۹۳۷) منتشر شد.
روایتها تا آن زمان که خوانده میشوند، زندهاند و «خانواده تیبو» یکی از روایتهای ماندگار بشر است که ذاتا با مرگ بیگانه است؛ چراکه هر بازخوانی، در ادوار گوناگون، مترادف با دریافتی جدید از آن است؛ شاهکار نامیرایی که همچون حجمی سیال با حرکتی دائم در اذهان، بارها و بارها از نو زاده میشود تا در قالبهای نوین معاصر جای گیرد؛ شاهکاری به غایت خواندنی، لذتآفرین و آگاهیبخش؛ آنطور که زندهیاد گلشیری از این تجربه کمنظیر میگوید: «صفحه به صفحه میخوانیم و ورق میزنیم، فارغ از چندوچون زندگی روزمره و بهدور از صدها صدای گوشخراش جهان، در زندگانی موجود در کتاب غرق میشویم و چون سربرمیآوریم، خود را و جهان را بهتر و عمیقتر شناختهایم.» یا آنطور که کامو میگوید: «مارتن دوگار شاید تنها ادیبی باشد که مبشر ادبیات امروز است. او مسائلی بر دوش ادبیات مینهد که آن را خرد میکند و درعینحال به پارهای از امیدها راه میدهد... آثار او حاصل شک و ثمره عقل سرخورده و سرسخت و همچنین نتیجه شرطبندی روی انسانی است که آیندهای جز خویشتن ندارد. به سبب همین تهورهای نهانی یا تضادهایی که به وجود آن قائل است، آثارش به زمان ما تعلق دارد و امروز هم میتواند ما را برای خودِ ما توضیح دهد و شاید دیری نپاید که بتواند به آنان که خواهند آمد نیز کمک کند.»
روژه مارتن دوگار در «خانواده تیبو» میکوشد در میانه جدال انسان و تاریخ، صدای رسای باورها و تردیدها باشد و مخاطبش را هر کس که هست، در هر کجا و هر زمان، با متضادترین چالشهای هستیشناسی روبهرو کند؛ مسائلی که حیات آدمی گریزی از مواجهه با آنها ندارد؛ همان کشمکش و سردرگمی در دوراهه ایمان و انکار، امید و یأس، تسلیم و مبارزه، عقل و احساس، عشق و نفرت یا جنگ و صلح... از آنجا که پایانی بر این تقابل بنیادین متصور نیست، میراث دوگار، حصر گریز است، مکان نمیشناسد، همانگونه که ملتها و قارهها را درمینورد؛ بیوقفه از گذشته تا حال، در حرکتی رو به جلو است تا مرزهای زمان را نیز پشت سر بگذارد.
تصاویر انسان، در کاراکترهای «خانواده تیبو» عمیق و شگفتانگیزند. نویسنده تمامیت وجود آدمهایش را همچون آینهای میشکند تا جزئیات مبهم ذاتشان را به نمایش بگذارد. قطعاتی که در عین تکثر، یک تن واحدند؛ یگانه و بیتکرار. همانطور که در بخشی از خطابه نوبلش میگوید: «رماننویس واقعی کسی است که میخواهد در شناخت انسان پیشتر برود و در هر یک از شخصیتهایی که میآفریند، زندگی فردی را آشکار کند، یعنی نشان دهد هر موجود انسانی نمونهای است که هرگز تکرار نخواهد شد. اگر او بخت جاودانگی داشته باشد، به یمن کمیت و کیفیت زندگیهای منحصربهفردی است که توانسته به صحنه بیاورد. ولی این کافی نیست. رماننویس باید زندگی کلی را نیز حس کند. باید اثرش نشاندهنده جهانبینی خاص او باشد. هریک از آفریدههای رماننویس واقعی همواره بیشوکم در اندیشه هستی و ماورای هستی است و شرح زندگانی هریک از این موجودات، بیش از آنکه تحقیقی درباره انسان باشد، پرسش اضطرابآمیزی درباره معنای زندگی است.»
«خانواده تیبو» حاصل تمام تجربهها، مشاهدات و برداشتهای روژه مارتن دوگار است که پس از جنگ جهانی اول در خلوتی خودخواسته و طی ۱۸ سال پا به عرصه وجود میگذارد. موضوع این رمان چهارجلدی (ترجمه فارسی)، از دو خانواده کاتولیک و پروتستان، متعلق به طبقه بورژوای فرانسه در سالهای ابتدای قرن بیستم آغاز میشود که در بستری تاریخی به جنگ جهانی اول نزدیکاند و آن را پشتسر میگذارند. تحلیلهای عمیق جامعهشناختی از اروپای ملتهب که از یکسو در آستانه جنگ بزرگ قرار دارد و از دیگر سو، درگیر جنبشهای کارگری انترناسیونال است، همچنین استفاده دقیق و بجا از اشخاص و رویدادهای واقعی، به این رمان تاریخی، سندیت بخشیده است. بهعلاوه نگاه عمیق به پارادوکسهای درونی در تفسیر و دریافت فلسفه زندگی، آن را به اثری چندلایه و ساختارمند به لحاظ روانشناختی و فلسفی تبدیل کرده است.
شخصیتهای اصلی، دو برادر هستند: آنتوان برادر بزرگتر، پزشکی برونگرا، سرشار از انرژی حیات، باثبات، منطقی و آرام، برعکس او ژاک (برادر کوچک)، جوانی درونگرا، عصیانگر، متغیر، سرکش و گریزان از زندگی. دقیقا مصداق دو طیف از افراد؛ آنها که بزرگسال به دنیا میآیند و آنان که در بستر مرگ نیز نوجواناند. بنابراین بدیهی است کاراکتر پدری مقتدر و متعصب (اسکار تیبو) با ژاک تضاد و تقابل بیشتری داشته باشد و عملکرد سلطهجویانه او، روی برادر کوچک اثرات مخربتری بهجا بگذارد و از او شخصیتی منزوی با خشمی عمیق و فروخورده بسازد.
نیمه اول رمان به توصیف شرایط اجتماعی و روحیات شخصیتهای اصلی و فرعی در خانواده کاتولیک تیبو و خانواده پروتستان فونتانن میپردازد که پسرشان، دانیل، دوستی صمیمانهای با ژاک دارد و همین امر موجب خشم پدر و درنتیجه فرستادنش به ندامتگاه میشود. فضای حقارتآمیز ندامتگاه، زخمی کاری در روحیات ژاک بهجا میگذارد و آخرین حلقههای ارتباط او را با پدر از هم میگسلد. نقش آنتوان در این برهه، حیاتی است؛ با تمرد از فرمان پدر و خارجکردن ژاک از ندامتگاه و تقبل مسئولیت او باب جدیدی در روابطش با برادر کوچک باز میکند؛ اما دیری نمیپاید که درمییابیم، این توهم همزبانی نهتنها آنها را به هم نزدیک نمیکند، بلکه موجب دوریشان میشود و ذات سرکش ژاک، رویگردان از گذشته و حال، پس از تجربه عشقی نافرجام، تاب نیاورده، خانواده را ترک میکند تا در سوئیس به جنبشهای سوسیالدموکرات بپیوندد. در این مدت آنتوان که با رفاه زندگی بورژوایی، همدل و هممسیر است، با اراده و استعداد ذاتی مدارج ترقی را طی میکند.
برخورد دو برادر پس از سالها در بالین مرگ پدر شروع نیمه دوم داستان و نقطه اوج تضادهای روحی و اعتقادی آنها در تلاطمهای اجتماعی است که در آن اروپا خود را برای جنگی فراگیر آماده میکند. ژاک با همکاری تشکلهای سوسیالیستی بینالمللی، در تلاش برای جلوگیری از بروز جنگ است (حتی با خشونت و خونریزی، چون در مقیاس با جنگی گسترده، ابعاد بهمراتب کوچکتری دارد) و آنتوان، دفاع از حیثیت و تمامیت ملی و مشارکت در جنگ را وظیفهای غیرقابل تخطی میشمارد. در فصل تحسینبرانگیز و طولانی «تابستان ۱۹۱۴» به تفصیل در جریان وقایع اجتماعی زمینهساز و پیشبرنده جنگ هستیم. تفاسیر گوناگون که از زوایای دید مختلف کاراکترهای اصلی و فرعی بیان میشود، چه آنان که خواهان جنگ هستند و چه کسانی که طرفدار انقلاب، راه قضاوتی آزاد و فارغ از تحمیل، باز میگذارد: «منتظرم ببینم که شما همه میخواهید جهان را از نو بسازید چه میکنید. چون به هر دری بزنید باز هم مجبورید که با همان عنصر اصلی جهان تازهای بسازید. عنصری که هرگز عوض نمیشود: طبیعت بشری!... زبانتان میگوید میهن، اما دلتان میگوید جامعه، طبقه! دفاع شما از میهن چیزی جز دفاع از نظام اجتماعی نیست... تصمیم به جنگ را هرگز ملتها نمیگیرند. این فقط کار دولتهاست. ملتها هرگز دشمن دیگری نداشتهاند جز کسانی که آنها را استثمار میکنند... انقلابی که با بیدادگری، با دروغ، با قساوت قدرت بگیرد، برای انسانها پیروزی دروغین است. چنین انقلابی نطفه فساد در درون خویش دارد، آنچه با چنین وسایلی به دست میآید پایدار نمیماند و انقلاب هم دیر یا زود محکوم به فناست. خشونت سلاح ستمگر است. هرگز آزادی حقیقی برای ملتها نمیآورد.»
هرچه فصل «تابستان ۱۹۱۴» درونمایه اجتماعی دارد و چالشهای انسان در برابر جامعه و قرادادهای اجتماعی را میکاود، فصل درخشان «سرانجام» بهعنوان پایانبندی از مضمونی فلسفی برخوردار است. پس از فرونشستن سیلاب جنگی که قاره سبز را درنوردیده، دوگار با شفافیت، موضع خود را نسبت به پرسشهایی که ماهیت شناختی و ارزشی دارند اعلام میدارد و دست به تعیین جایگاه انسان در دایره حیات و مرگ میزند. او عامدانه از تمام تمایلات ناشناخته، که جنگ در آدمی بیدار میکند، پرده برمیدارد. همان پستترین غرایز مدفون در وجود بشر، که منتظر امکان بروز بودند و جنگ این بهانه را در اختیارشان گذاشت. استعداد نفرت، خشونت، بیرحمی، تحقیر و ترس... خصایصی مغفول که به رویدادهایی کوچک و به ظاهر بیاهمیت اجازه وقوع دادند و با اینکه هرگز گمان نمیرفت، برآیندشان در سایه ابتذال ایدئولوژیک و عملکرد خشونتبار، به فاجعهای منجر شد که تاریخ را دگرگون ساخت. بزرگترین جنایات قرن، توسط افرادی انجام شد که ما آنها را انسانهایی معمولی قلمداد میکنیم. همین انسانهای معمولی که پتانسیل کشتاری چندمیلیونی را در خود پنهان داشتند و لطافتهای زندگی را به مسلخ بردند، حالا میراثدار جهانی تازهاند و میخواهند به صلح پایدار برسند.
دوگار برای دستیابی به سرشت اصلی انسان، تنها به رفتارهایش در شرایط عادی اکتفا نمیکند، بلکه با قراردادن کاراکترها در موقعیتهای نامتعارف و ناآگاه یا توضیحناپذیر ما را به شناخت صحیح از ذات اصیل بشر رهنمون میشود. او واقف است که از جامعه بشری شاید بتوان جنگی تازه انتظار داشت، اما صلحی پایدار هرگز! چرا که همواره اکثریت صلحطلب، مغلوب اقلیتی است که تمام منافعشان در گرو جنگافروزی است. همچنین در مورد کمالپذیری انسان دچار آرزوهای واهی نیست. در مورد زندگی اخلاقی معتقد است هرکس باید خودش وظیفهاش را کشف کند و با جستوجویی مدام و تجربهای مستمر ویژگیها و مرزهای آن را مشخص سازد. انضباطی منطقی و صبورانه میان امر نسبی و مطلق، ممکن و ناممکن. باید موجودیتش را حفظ کند، از اشتباه و به چالشکشیدن یا ترک عقاید خود نترسد، خطایش را ببیند تا بتواند رفتارش را برحسب رأی و معرفت شخصی سمتوسو دهد، بدون اینکه حتی لحظهای واقعیت را از نظر دور داشته باشد.
او در مورد مرگ نیز همانند زندگی هوشیار است، همان اندازه که از زندگی میگوید، مرگباور و مرگاندیش است. درواقع حجم وسیعی از جهانبینی دوگار از طریق کاراکترهای در حال احتضارش به ما منتقل میشود. در آن لحظات هوشیاری عمیق و ناخودآگاهی که هنگام بریدن از هستی به سراغ انسان میآید. او در سال ۱۹۵۸ سیزده سال پس از اینکه دنیا، دیگربار، یک جنگ جهانی را پشتسر گذاشته به ملاقات مرگ، این آشنای دیرین، میشتابد. شاید دوست داشته باشیم تا بدانیم در آن ثانیههای واپسین، اگر زندگی فرصت بیستساله دیگری به او میداد تا دوباره انگاشتها و مشاهداتش را از جامعه بشری درگیر و پس از جنگ، از زبان ژان پُل، آخرین بازمانده خانواده تیبو بیان کند، چه مینوشت؟ آیا همین؟ من فکر میکنم در معنا، همین! او پیامش را بینقص و تمام و کمال به ما رسانده؛ حتی اگر بازیگران داستانش کسان دیگری باشند، حرفها یکی است؛ تکرار مکرر زایش، جنگ و نیستی... او هرآنچه را که از پس آمد، از پیش دیده بود و این یعنی آگاهی عمیق تاریخی و نیروی آفرینش حقیقی.