یک عمونوروزی بود که هر سال روز اول بهار از بالای کوه به شهر می‌آمد. یک خاله پیرزنی هم بود که روز اول بهار خانه را آب و جارو می‌کرد، سفره‌ی هفت سین می‌چید، خودش را آماده می‌ساخت، قلیان آتش می‌کرد و به انتظار عمو نوروز می‌نشست، ولی از خستگی خوابش می‌برد و خرناسش هوا می‌رفت. عمو نوروز می‌آمد و پکی به قلیان می‌زد و می‌رفت. وقتی پیرزن بلند می‌شد، می‌دید که عمو نوروز رفته و این حکایت هر سال تکرار می‌شد...

برداشت فمینیستی
‏یک خاله پیرزن، خاله پیرزن به دنیا نمی‌آید، بلکه این جامعه است که از او خاله پیرزن می‌سازد. در این روایت می‌بینیم که خاله پیرزن، سال نو را در چنبره‌ی اقتدار مردانه آغاز می‌کند و تصورات قالبی را درباره‌ی زن به مثابه «دیگری» به نمایش می‌گذارد، زنی که در انفعال کامل به قول کیت میلت، بزک و دوزک می‌کند، تا اهمیتی ثانوی را به نمایش بگذارد. همچنین شب عید، در راستای تقسیم کار جنسیتی، خانه را چنان مظلومانه آب و جارو می‌کند که بر احتمال ابتلا به بیماری‌های از قبیل آرتروز و قولنج صحه  بگذارد. تا آنجا که نهایتا از فرط خستگی، خوابش می‌برد و خرناسش به هوا می‌رود. به یاد بیاوریم که خرناس، فریاد درهم کوفته‌ای است که هنگام بیداری، در ضمیر ناخوداگاه زن اسیر در چنگ اقتدار مردانه تلنبار شده و هنگام خواب به صورتی غیرارادی سرریز کرده و از حلقوم استثمار شده‌ی خاله پیرزن در گوش زمین و زمان سرازیر می‌شود؟ گوشی که به علت ناشنوایی بی‌شک ماهیتی مردانه دارد. همچنین در مسیر داستان با تثبیت نظام مبتنی بر کلیشه‌هایی از نقش سرکوبگرانه‌ی مرد ـ زن با توسل به حرکت نمادین پک زدن به قلیان مواجهیم. حرکتی که بی شک ارتباطی ارگانیک با مضمون داستان پیدا می‌کند... غافل از آن که حافظه‌ی تاریخ، مملو از مردانی است که در چهارچوب تعیین‌های خودستایانه فرهنگ پدرسالار، راست راست به خانه‌ی آدم می‌آیند، قلیان می‌کشند و می‌روند و هیچ تره‌ای برای خاله پیرزن‌ها خرد نمی‌کنند. و این حدیث، در تمام طول تاریخ تکرار می‌شود...

برداشت جامعه شناختی (مارکسیستی)
‏خلق اثر در چهارچوب مناسبات رنجبر - زحمتکش در نظام سرمایه‌داری صورت گرفته است. یک خاله پیرزن زحمتکش خسته از سلطه‌ی طبقاتی زمستان عفن و گندیده (که نمادی از وضعیت رو به اضمحلال سرمایه‌داری و کاپیتالیسم است) گرفتار آمده و می‌خواهد به استقبال وضعیت دینامیک و پویا (عمونوروز) برود. در دیالکتیک شکل و محتوا، جستار شخصیت طبقاتی و جهان‌بینی خاله پیرزن و عمونوروز را مورد بحث قرار می‌دهیم: خاله پیرزن، با درک طبقاتی والا، خانه را آب و جارو می‌کند و قلیان را چاق می‌کند؛ قلیانی که پایگاه مفاهیم مشخص اجتماعی است. در این حیص و بیص خوابش می‌برد و عمونوروز که دارای ماهیتی ارتجاعی در دیالکتیک فرآیند ستیزش طبقاتی نیروهاست به داخل می‌آید و ماهیت طبقاتی خود را با پک زدن چپاولگرانه به قلیان نشان می دهد. اینجا با تز (قلیان) ، آنتی‌تز (پک زدن) و سنتز (انقلاب جهانی پرولتاریا) روبه رو هستیم. جهان بینی خاله پیرزن کمابیش به ستیزش طبقاتی رویکرد ‏نشان می‌دهد. به یاد بیاوریم که او حتی در خواب هم خرناس می‌کشد. ولی عمو نوروز به بورژوازی کمپرادور متمایل است و دوست دارد از نتیجه‌ی دسترنج دیگران بهره گیرد. این، یعنی ستیزشی که بورژوازی جهت حفظ وضع موجود در تقابل با طبقه‌ی زحمتکش به آن متوسل می‌شود و بر اساس آن چه قصه به ما می‌گوید، آن را هر سال مدام تکرار می‌کند...

برداشت اسکیزوفرنیک
‏بنده خبردارم چه کسانی علیه زمین و زمان توطئه کردند و نگذاشتند خاله پیرزن بیدار شود وببیند که عمونوروز آمده است و اسنادش الان توی جیب من است که چه کسانی متمرکز طراحی می‌کنند و موذیانه کودتای بهار را ترتیب می‌دهند تا خاله پیرزن و عمونوروز را تحت الشعاع خواب و قلیان قرار دهند و من اگر لازم بدانم، افشا می‌کنم، با اسم و رسم و شماره شناسنامه و کد ملی و شماره کفش...

برداشت اصول‌گرایانه‌ی اعتدال گرا
‏دروغ بزرگ را البته عمو نوروز بر سر زبان‌ها انداخت که گفت دارد می‌آید و سطح توقع خاله پیرزن را بالا برد تا سند ننگینی از منقل درست کردن و قلیان چاق کردن را در تاریخ افسانه‌های دنیا وارد کند و کار را به آنجا بکشاند که متاسفانه دیدیم. بنابراین عمو نوروز باید بیاید و بگوید غلط کردم که گفتم می‌آیم و زمستان را به رسمیت بشناسد و البته، بنده به زمستان هم توصیه می‌کنم که حق نفس کشیدن را برای سبزه‌های عمو نوروز در شرایط گلخانه‌ای به رسمیت بشناسد.

برداشت اپوزیونیستی سوپردولوکس از آن طرف کهکشان
خب خاله پیرزن نمی‌بایستی می‌خوابید. می‌بایست می‌رفت دراز می‌کشید توی حوض آب تا خوابش نبرد. می‌بایستی می‌رفت توی خیابان و فریاد می‌زد. داد می‌زد که من این زمستان پست منحط عقب مانده را نمی‌خواهم. چوب می‌گرفت توی دستش می‌کوبید توی سر همه‌ی عمونوروزهایی که به خودشان اجازه می‌دهند این طوری خاله پیرزن‌ها را زابرا کنند. من به همه‌ی خاله پیرزن‌های تاریخ، به همه‌ی عمونوروزها می‌گویم که اگر آب توی دستشان است بگذارند و بیایند آن قدر داد بزنند که چشم‌هایشان تاب بردارد. ما هم از این راه دور هوایشان را داریم. قول می‌دهم که این جوری زمستان سریع جل و پلاسش را جمع کند و برود. امروز شد حداکثر تا فردا.
چلچراغ

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...