طراحان سوالات کنکور ارشد و دکترا از اسفندماه در قرنطینه هستند و هر دفعه که کنکور عقب می‌افتد اینها باید ‏بیشتر در قرنطینه بمانند. به نظر ما بعد از برگزاری کنکور، آزادسازی طراحان عزیز کنکور در دامان جامعه ‏را باید به‌عنوان یک پروژه اجتماعی-روانشناسی در نظر گرفت وگرنه خیلی آسیب می‌بینند.‏

فرض کنید طرف از قرنطینه خارج می‌شود و بعد از چهارماه که می‌خواهد برود خانه، یک بقالی می‌رود تا ‏دست خالی برنگردد. چهار تا دستمال کاغذی و آب میوه و این چیزها را می‌خرد، بعد ٣٠‌هزار تومان به ‏فروشنده می‌دهد. فروشنده ‌هاج و واج اول به او نگاه می‌کند، بعد به پول. داستان مردان آنجلس ‏تکرار می‌شود اما متأسفانه نمی‌تواند به غاری که در آن قرنطینه بوده، برگردد و مجبور است با واقعیت جدید ‏زندگی روبه‌رو شود و داستان از همینجا شروع می‌شود. ‏

شخص قرنطینه شده، یادش می‌آید ٦ماه قبل به پسرش قول داده بود که آخر سالی برایش یک پراید ‏بخرد، اما متوجه می‌شود الان با پولی که دارد بوق پراید را هم دستش نمی‌دهند و درنهایت می‌تواند چند بار ‏برای بچه‌اش اسنپ بگیرد و از راننده خواهش کند که کولر را روشن کند و آهنگ بذارد. ‏

از شرایط ناراحت می‌شود و می‌خواهد با معجزه موسیقی روحش را جلا دهد و برای این معجزه چه کسی ‏بهتر از خسرو آواز ایران. اما هرچقدر نام شجریان را سرچ می‌کند، فیلم احمدی‌نژاد برایش می‌آید. اول فکر ‏می‌کند اینترنت قاطی کرده اما بعد متوجه ماجرا می‌شود. ‏ عصر صاحبخانه‌اش زنگ می‌زند و مبلغی را پیشنهاد می‌دهد. اول فکر می‌کند منظور صاحبخانه قیمت فروش ‏خانه است و خیلی خوشحال می‌شود و بعد می‌فهمد مبلغ رهن خانه بوده و این جور داستان‌ها. این وسط ‏خبر قیمت سکه و یک‌سری چیز دیگه را می‌شنود، به مرز جنون می‌رسد و نمی‌داند چه کار کند. خسته ‏می‌شود و می‌خوابد. ‏
شب از خواب بیدار می‌شود و تلویزیون را روشن می‌کند و آرام می‌شود. در اخبار مسئولان یکی یکی ‏مصاحبه می‌کنند و می‌گویند اوضاع اقتصادی خوب است، همه چیز ثبات دارد و ما پیشرفت‌های چشمگیری کردیم، ‏بعد هم در ادامه اخبار در مورد فقر و فلاکت و بدبختی در کشورهای دیگر صحبت می‌شود. با این منوال همه ‏چیز مثل قبل شده، حداقل اخبار که اینجوری می‌گوید. اما باز صاحبخانه زنگ می‌زند و می‌فهمد هیچ چیزی ‏عوض نشده.‏

یک ماشین می‌گیرد و یک راست می‌رود سازمان صداوسیما، دم در راهش نمی‌دهند اما با اصرار می‌گوید: ‏‏«من هم از خودتونم، منم چند ماه تو قرنطینه بودم، منم از هیچی خبر ندارم، می‌شه منم بیام پیش شما؟ بیرون ‏خیلی سخته!» اما آنها قبولش نمی‌کنند و فکر می‌کنند دیوانه شده برای همین با پلیس تماس می‌گیرند که بیاید ‏این مزاحم را ببرد. شخص قرنطینه شده دیگر آن آدم سابق نشده و برای همیشه گوشه بیمارستان روانی ‏بستری می‌شود.‏ کسانی که این چند ماه به‌خاطرسوالات کنکور قرنطینه بودند، زندگی دردناکی خواهند داشت، کاش الکی هِی ‏بگویند کنکور افتاده عقب و همینجوری در قرنطینه نگه‌شان دارند، اگر قرنطینه‌شان جا دارد ما راهم ببرند. ‏بالاخره یکی دو تا سوال بلدیم طراحی کنیم. ‏

شهرونگ

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...