عيب ما نيست عيبشان گفتن | اعتماد

احمد گلچین ‌معانی، هجدهم دی‌ماه 1295ش در تهران متولد شد. پس از تحصیلات مقدماتی (1313) به استخدام وزارت دادگستری (ثبت کل مملکتی) درآمد. از نوجوانی به سرودن شعر پرداخت و در اشعارش «گلچین» تخلص می‌کرد. در انجمن‌های ادبی ازجمله حکیم ‌نظامی، ادبی ایران، فرهنگستان و...، دوستی دیرینه‌ای با رهی ‌معیری و امیری‌ فیروزکوهی داشت؛ «به‌جز امیر و رهی هم‌زبان نیافته‌ایم/ خود این دو گوهر یکتا به دهر بس ما را». از سال 1330 تا 1338 عصرها در کتابخانه ملک خدمت کرد و چهارسال از اسفند سال 1338 در کتابخانه مجلس به‌کار مشغول شد. در سال 1342 تا 12سال مشاور فرهنگی و کارشناس امور کتابخانه آستان قدس رضوی شد. از سال 1356 نیز در دانشکده ادبیات (مشهد) به تدریس پرداخت. گلچین ‌معانی شخصیتی چندبعدی داشت. مصحح، محقق، فهرست‌نگار، روزنامه‌نگار، شاعر و البته طنزسرا بود. در اوصاف خویش سروده بود: «هرچند که یکره خبر از خویش ندارم/ جز وادی تحقیق رهی پیش ندارم/ کارم همه تحقیق در اوراق عتیق است/ وز خویشتنم غافل و تشویش ندارم/ گر کاغذ زر نزد عوام است به خروار/ گو باش، که من جز دوسه من فیش ندارم!...».

اشعار طنز و فکاهی‌اش را ابتدا در روزنامه فکاهی امید و سپس روزنامه‌های «تهران ‌مصور»، «باباشمل»، «توفیق»، «علی‌بابا»، «بهرام»، «ملانصرالدین» و... با امضاهای متنوعی نظیر «ا.گ»، «سیمرغ»، «سجاف دفتر»، «اشعرالممالک»، «هالو»، «سارق دیوان»، «نوچه»، «لجباز»، «بچه مکتبی»، «شیخک»، «یقنعلی»، «گل‌آقا» و... منتشر کرد. ازجمله آثارش می‌توان به گلزار معانی، شهرآشوب در شعر فارسی، تاریخ تذکره‌های فارسی، مکتب وقوع در شعر فارسی، تذکره پیمانه، فرهنگ دیوان صائب، تصحیح لطائف‌الطوائف و تذكره يخچاليه و دیوان گلچین اشاره داشت. احمد منزوی در کتاب‌شناسی، او را صاحب سبک و شیوه‌اش را دقیق و راستین می‌دانست. غلامحسین یوسفی غزل‌هایش را مترنم، شیفته‌وار و دل‌انگیز یافته و خصوصا لطف موسیقیایی شعرش را می‌ستود. ایرج افشار شیوه شاعری‌اش را پیروی از قدما و متاثر از سبک هندی می‌دانست. گلچین ‌معانی سفرهای زیادی به اقصی‌نقاط آسیا و اروپا داشت. دوستانش، سجایای اخلاقی‌اش را می‌ستودند و او را مردی بی‌نهایت خوش‌قلب، رئوف، صدیق، درست‌کار، متواضع، فروتن و انسانی وارسته معرفی می‌کردند. او سرانجام در شانزدهم اردیبهشت‌ماه 1379 بدرود حيات گفت و پیکرش در مقبره‌الشعرای آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.

نمونه‌ای از آثار طنز و فکاهی‌اش چنین است:

می‌کوش که هی حافظ شیراز شود چاپ/ صدبار اگر چاپ شود، باز شود چاپ
دیوان به‌هم‌ریخته حافظ شیراز/ این مرتبه انجامش از آغاز شود چاپ
در بیتی از آن چاپ که ذوقت نپسندد/ «دمساز» اگر آمده، «همراز» شود چاپ
در بیت دگر «ساخته» را «خواسته» کن طبع/ بگذار «نظرباز»، «بصرباز» شود چاپ
«ناساز» چو مستحسن و مطبوع نباشد/ بهتر چه از این است که «باساز» شود چاپ
تا نسخه مطبوع تو مطبوع‌تر افتد/ البته بکن سعی که ممتاز شود چاپ
خواهی که شود تازه‌تری عرضه به بازار/ این‌بار بگو «حافظ اهواز» شود چاپ!

خداوندا، چو آدم خورد گندم/ به فرمان تو بیرون شد ز جنت
به دنیا گشت سرگردان و افتاد/ برای لقمه نانی به زحمت
اگر گندم‌خوران را کیفر این است/ که دور افتند چون آدم زخدمت
گر از حق نگذری فرزند آدم/ به گندم خوردن اینجا کرد عادت
کنون گر در بساطت نیست گندم/ بده ما را به جنت باز عودت!

دیرگاهی‌ست کاندرین کشور/ کار با دوله‌ها و سلطنه‌هاست
ملک ما زین‌همه ممالک و ملک/ صاحب طمطراق و طنطنه‌هاست
دوله‌ی پیر هفهفوی مسن/ اوفتاده به جان ما سنه‌هاست
ای ندیده ز ما به‌جز رگ و پوست/ خون ما در عروق این کنه‌هاست
این بزرگان چنار سوخته‌اند/ چه امید نجات از این تنه‌هاست
عیب ما نیست عیب‌شان گفتن/ صفحات جراید آینه‌هاست
برنیاید ز ملک و سلطنه کار/ زین گروه است روز ما شب تار!

گر پای نهد در وسط معرکه یک شیر/ جان موش‌صفت دربرد آن روبهک پیر
وآن خرسک مکار ز کشتن بکشد دست/ تن نیز نهان سازد و دیگر نشود شیر
وآن گرگک خون‌خوار گریزد ز چراگاه/ دیگر نتواند که بر این گله شود چیر
وآن ببرک غدار جهد در شکم غار/ زین بیم که دربند مکافات کند گیر
وآن پیرسگ هار دگر پاچه نگیرد/ زآن مهلکه جان درببرد تا نشده دیر
وآن گربه طرار که خو کرده به دزدی/ زین پس عوض طعمه خورد زخمه کفگیر
القصه، درین جنگل مولا همه شیرند/ لیکن چو رسد شیر ژیان، موش حقیرند!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...