«مواجهه با نیچه هنوز آغاز نشده است و حتی مقدمات آن نیز فراهم نگردیده. مدتهای مدید است که نیچه را یا مورد تجلیل قرار دادهاند و یا به او ناسزا گفته و از وی سوء استفاده کردهاند. فکر و سخن نیچه هنوز برای ما بسیار معاصر است. از لحاظ تاریخی ما از او هنوز به اندازهی کافی فاصله نگرفتهایم. ما فاقد آن فاصلهی لازم برای تحسین قوت تفکر یک متفکر هستیم.
مواجهه(confrontation) یعنی همان نقد اصیل و حقیقی. مواجهه، عالیترین روش و در واقع تنها روش شناختن یک متفکر است. در مواجهه است که ما مسئولیت تدقیق و تامل در تفکر او را به عهده میگیریم و نیروی موثر و نه ضعفهای او را پیجویی میکنیم؛ برای چه؟ برای اینکه از طریق مواجهه است که خواهیم توانست آزادی لازم برای فکرکردن را به دست آوریم.»
مارتین هایدگر مقدمهی کتاب "نیچه" را اینگونه آغاز میکند. گرچه او این جملات را در مورد نیچه اظهار کرده، اما به نظر میرسد کم و بیش این رفتاری است که ما با بسیاری از اهل تفکر روا داشتهایم. هایدگر ما را به مواجهه فرا میخواند. اما، ما از آنچه او بدان دعوت میکند گریختهایم و ذهن و روح و ذکرمان را با گزینههایی عجین کردهایم که مواجهه با آرای یک متفکر در هیچ گوشهای از آن جایی ندارد.
ما اگر به فلسفه چه در شکل غربی و یونانی و چه در هیات اسلامی و معاصر و به تبع آن به آرای فلاسفه پرداختهایم؛ یا اغراض و مقاصد سیاسی داشته و یا با توسل به آن قصد فضلفروشی کردهایم.
اگر مقاصد سیاسی داشتهایم، اندیشهی سیاسی اهل فلسفه را در نیافتیم، بل از آن چماقی ساختیم که در سخنرانی، نوشتهها، یادداشتها و گفتوگوهایمان به کار آید. ما اغراض شخصیمان را حتی در برخورد با متفکران بیبهره نگذاشتیم. هایدگر را میستاییم بی آنکه حتی برگی از آثارش را خوانده باشیم و او را به ناسزا میگیریم، فقط از آن رو که پوپر را بر سر دست بگیریم. این دعوای غریبی است که ما به راه انداختیم، مارکس را از چالهی تاریخ در آوردیم و برای توجیه نظرات "اصلاحطلبانه" به او متوسل شدیم. برای نفی اقتدار مطلق "آدورنو" را به کمک گرفتیم و هرجا که نظری به مذاقمان خوش نیامد، بی آنکه به نقد عالمانهی آن بیندیشیم، صاحب آن نظر را زیر پاهایمان لگدکوب کردیم. این اتفاق عجیب و وحشتناکی است که ما باعث و بانی آن بوده و هستیم.
اول. سید احمد فردید که در عزلتنشینی روزهای آخر عمرش، پرده از رازهای مکشوف و نامکشوف عالم برمیداشت، مظلومترین فیلسوف ایرانی 50 سال اخیر است که در میان قیل و قالهای سیاسی به دست فراموشی سپرده شده است. او نخستین فلسفهپرداز معاصر است که با احاطهی بینظیرش در فلسفهی غربی و اسلامی و یا تسلط و چیرگی بر زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، عربی، یونانی، پهلوی و هندی و ریشهشناسی آنها، مکتب "حکمت انسی و علم الاسماء تاریخی" را پایهگذاری کرد. او با همسخنی مارتین هایدگر از "دوران فروبستگی ساحت قدس" سخن گفت و "پس فردای نوین تاریخ" را نوید داد.
سید احمد فردید با وضع اصطلاحاتی نظیر "حوادث تاریخی" و "غربزدگی" فصلی جدید در مواجهه با دنیاینو گشود و از موقعیت تاریخی ما سخن به میان آورد. فردید از ساحت غربی وجود آدمی گفت و کوشید تا نسبت ما را با تجدد تعریف کند. فردید حیات انسان را به ساحات آگاهی و خودآگاهی و دلآگاهی منسوب کرد و میگفت: «سالهاست که من در بیان مطالب و در دروسم، همواره توجه را به سه ساحت حیات انسان جلب کردهام؛ آگاهی، خودآگاهی و دلآگاهی»
اما با همهی این اوصاف هیچ دانشمندی به اندازهی او از رفتار سیاسی حتی پس از مرگش رنجور نشد و آزار ندید. مخالفانش- چه آنها که در زمرهی شاگردانش به حساب میآمدند و بعدها مخالف سرسخت او شدند و چه آنها که تصور میکردند چون فردید مدافع انقلاب اسلامی است، میخواستند از او و جمهوری اسلامی یکجا انتقام بگیرند- و دوستان و همراهانش هر یک به نحوی کوشیدند تا وجوه مختلف این صاحبفکر ذیوجوه در هالهای از ابهام فرو رود و آرای فردید که جدیترین تفکر نجاتبخش ملهم از حکمت انسی معنوی در پرتو وحی، در روزگار غلبه و سیطرهی عالم غرب، بسط نظری پیدا نکنند و حتی از خلال مخالفتها، نقد عالمانه متجلی نشود.
دوم. به واقع چرا مخالفان فردید از پرداختن به تفکر او عاجزند و به هر حرفهای دست مییازند که او را منکوب کنند؟! چرا آنان به مردهی فردید هم رحم نمیکنند و حتی کار را به جایی میرسانند که شاگردانش تا نامشان برده میشود، سرخ میشوند و مثل اسپند روی آتش از جای میجهند؟! و جالب این جاست که آنقدر در این راه تلاش میکنند که دم خروس از لای پیراهنشان بیرون میزند. سعید امامی را شاگرد فردید معرفی میکنند و کیهان و انصار حزبالله را نتیجه و دست پخت او میدانند. بی آنکه حتی ذرهای از آرای فردید را بازخوانی کنند و به نقد آن بپردازند. مخالفان فردید در این سالها، تا آنجا که توانستند عقدههای فرو خورده خود را بر سر فردید گشودند و به بهانهی پرداختن به او الفاظی نظیر توحش فلسفی، سوراخ کردن کلمات، ماجراجو و ناپاک را به او نسبت دادند. (گفتگوهای ابراهیم نبوی با احسان نراقی و عبدالکریم سروش) این اواخر حتی داریوش آشوری که سالها دو دستش را زیر چانهاش میزد و در حلقهی فردید مینشست و چشم به دهان او میدوخت نیز، سر برآورده و به قصد جبران گذشتهی خود دست بر قلم برده و فردید را به باد طعن و ناسزا گرفته است. گرچه بعید است خاطرهی مقالهی مجله فردوسی به این سادگی از یادها برود.
البته میدانم و نیک میدانم که بر آنان حرجی نیست. این رسم قدیمی باید حفظ شود که روشنفکران در سالهای پایان عمرشان از تمام توانشان برای اثبات خود، بهره بگیرند. به قول دوستی این یک بیماری نیست، تقریبا یک رسم مورد احترام است که انتکتولهای پیر، مجاز میشوند تا خود و کتابهایشان را دایر مدار عالم بدانند.
سوم. دفاع از فیلسوف کار عبثی است و من اصلا قصد دفاع از سلوک شخصی یا منش اخلاقی سید احمد فردید را ندارم، اما در دورهای که آموزههای علمی به شریعت تبدیل شده و هر که برخلاف این آموزهها و مشهورات حرفی به میان آورد، مورد طعن و نفرین قرار میگیرد، سخن گفتن و نوشتن صعب و سخت میشود. اگر قرون وسطی به واسطهی تاریکاندیشی و تفتیش عقاید به دوران سیاه و تاریک مسیحی بدل شد، رفتاری که امروزه ما با دفاع از عصر روشنگری و هر که به نقد آن پرداخته، انجام میدهیم؛ چیزی کمتر از رفتارهای قرون وسطایی نیست. فردید حتی اگر در اخلاق شخصیاش سخت و تلخ باشد، چیزی از اهمیت و جایگاه تفکر او نمیکاهد. او قابل تاملترین فیلسوف معاصر ماست، ولی ما عادت مواجهه با فلاسفه را فراموش کردهایم. گیرم که ما اخلاق و سلوک فردید را نپسندیم، اما آیا میتوانیم گوش خود را به نظرات فلسفی او ببندیم؟!
چهارم. سید احمد فردید را تئوریسین انقلاب اسلامی خواندهاند، اگر چه کمتر اندیشمندی به اندازهی او از انقلاب اسلامی دفاع کرد، اما او در میان کارگزاران و مسئولان جمهوری اسلامی هیچ رفیقی نداشت. بعضی از آنها حتی ترجیح داده و میدهند اگر روزی از کنارش رد شدهاند، این رد شدن را انکار کنند تا متهم به فردیدی بودن نشوند. حتی وقتی خودش پیشنهاد کرد تدوین قانون اساسی را به او بسپارند؛ تا از آفات نظامهای لیبرال- دموکراسی مصون ماند و اندیشههای مارکسیستی در آن حلول نکند، کسی وقعی ننهاد و توجهی نکرد و اتفاقا هیچ مسئول و هیچ سازمانی بر مبنای تئوریهای فلسفی فردید برنامهریزی نکرد و تریبونی از جمهوری اسلامی در اختیارش قرار نداد.
وقتی هم که از دنیا رفت تنها 17 نفر در مجلس ترحیم او در دانشکدهی ادبیات شرکت کردند و هیچگونه مجلس ترحیم حکومتی برایش برگزار نشد. اتفاقا مقایسهی حجم سخنرانیها و جلسات کلاسهای آدمهایی که امروز با ژست اپوزیسیون با حرف و لحن زیبا و گوشنواز حکمت یونان را به کناری نهادهاند تا حکمت ایمانیان را بخوانند و اگر تکهای از جنازهی فردید را بیابند، آن را به دندان میکشند و پاره پاره میکنند، در مقایسه با آنچه سید احمد فردید از تریبونهای رسمی گفت و دیگران شنیدند، نتایج در خور تاملی به همراه دارد. سیداحمد فردید مصداق تام و تمام این جمله هایدگر است که: «به دنیا آمد کار کرد و مرد.»
پنجم. «یک شب تلفن کرد به من و گفت میتوانی بیایی خانهی ما. گفتم که خستهام، تازه رسیدم. گفت، خب اشکالی ندارد، فردا بیا. فردید معمولا اینطور نمیگفت فردا بیا ... گفتم اگر مطلب خاص و لازمی هست میآیم، گفت نه! چیز خاصی نیست، مقالهای نوشته بودم، میخواستم برایت بخوانم. گفتم پس حتما میآیم. فاصلهی زیادی هم از خانهی ما تا خانهی فردید نبود. تقریبا دو کیلومتر راه بود. راه افتادم و رفتم منزل ایشان. سلام و علیکی کردیم و شروع کرد به خواندن. مبتدای جمله را شروع کرد. خواند، خواند و ورق زد. هنوز خبر جمله را نگفته بود. مبتدای جمله را مینوشت، معترضه میآورد. معترضه در معترضه. شرح در شرح وقتی تمام شد. کاغذ را پرت کرد آن طرف، دیدم تمام صورتش خیس است. همین طور اشک میریخت. مشکلی که داشت مشکل دستور زبان نبود، مشکل ندانستن زبان فارسی نبود. زبان فارسی را بهتر از خیلیها میدانست. ادبیات فارسی و عربی را بهتر از خیلیها میدانست، محیالدین و شعر او را خوانده بود و در ادبیات متبحر بود. اما مشکلش این بود که کلنگر بود. وقتی کلنگر هستی کل را میبینی، همه را میبینی. همه بین هستی. فردید میخواست همه را بیان کند.»
(گفت و گوی منتشر شده با دکتر رضا داوری)
ششم. هایدگر پیر در یادبود "کنراد کرویستر" آهنگساز نوشت: « هر چه استادی بزرگتر باشد، بیشتر شخصیت او در پشت آثارش پنهان میشود.»
شخصیت فردید پشت آثارش پنهان شد، چرا که او در طول حیاتش کمتر نوشت. مخالفانش کمنویسی او را پای رندیاش گذاشتند، اما او کم مینوشت از آن رو که به میوه نظر نمیکرد.
تنگ چشمان، نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم
او به معنای حقیقی کلنگر بود و نمیتواست آنچه را که در وجودش تجلی میکند، تحریر کند. همهبینی و کلبینیاش راه قلم را میگرفت و اجازه نوشتن به او نمیداد، گرچه به زبان فارسی تسلط کامل داشت و همان چند نمونه نوشتههایش نشان میدهد چه تبحری در نوشتن دارد. کتاب "علوم اجتماعی و سیر تکوینی آن" که از سراسرش برمیآید که این نثر از آن احساس نراقی نیست، بلکه ویرایش سیداحمد فردید است که نثر کتاب را این چنین شیوا کرده و همچنین کتاب "ما بعدالطبیعه فولکیه" که ادیبی مثل دکتر مهدوی ویرایشش را به فردید میسپارد. فردید کم نوشت تا ما امروز در حسرت خواندن اثری مستقل از او باشیم.
هفتم. «از دور دستهای شهر، مردی دوان دوان آمد و گفت ای قوم من، از فرستادگان خدا پیروی کنید، آنها که از شما مزدی نمیخواهند و پاداشی طلب نمیکنند و خود هدایت یافتهاند.» / یس آیه 20و 21
سید احمد فردید که همه عمرش با رغبت کتاب خواند و حرفهایی زد که تنها منحصر به خودش بود، از دور دستهای شهر آمد و در دورهی تاریکی آخرالزمان و سیطرهی تکنولوژی از پس فردای تاریخ سخن گفت و ما را به خودآگاهی فرا خواند. «ما باید آگاه شویم و این خودآگاهی دری به سوی حقیقت است.»
او خودآگاهیاش را با دلآگاهی پیوند زد و مرگآگاهی را برگزید. دری به آسمان تا از ورای حجاب ظلمانی غیبت بارقههای ظهور سر زند.
ما اهل مواجهه با متفکران نیستیم؛ سید احمد فردید نه اولین آنها خواهد بود و نه آخرین آنها!